احیا

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

احیا

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

مطهری و طرحِ دموکراسیِ علی(ع) در آخرین سالهای دهه چهل

احیا | دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۵۹ ق.ظ | ۰ نظر

مقدمه :سخن از شیوه برخوردِ علی علیه السلام با مخالفینِ سیاسی ،سخنِ جدیدی نیست . با این وصف ، چرا باید به مطهری رجوع کنیم و سخنِ او را از نو بخوانیم ؟  مطهری تنها کسی نیست که از شیوه  برخورد امیر المؤمنین با مخالفان سیاسی سخن گفته است؛اما بی شک ، یکی از اوّلینها است . آنچه مطهری در سراسر حیاتِ فکریَش از«ده گفتار» و «بیست گفتار »تا نخستین هفته ها بعد از پیروزی انقلاب گفت و آنچه مشخصا در اواخرِ دهه چهل  با عنوانِ «دموکراسی علی» در کتاب «جاذبه و دافعه علی» مطرح کرد  وسَبک و سیاقی که برای بیانِ آن اختیار نمود او را  در بین نویسندگان و گویندگانِ دیگر متمایز  می کند . آری ! مطهری تنها شخصیتی نیست که از آن شیوه برخورد سخن گفته باشد . پیش از پیروزی انقلاب ،مصلحان مسلمان ،همگی در شناخته شدنِ ابعادِ مختلفِ سیره علوی می کوشیدند . ترجمه آثاری از متفکرین غیر ایرانی  مثل «جرج جرداق »و «عبد الفتاح عبد المقصود» هم در شناخته شدن  سیره علوی و ابعادِ مغفولِ آن  مؤثر بود   . پس از پیروزی انقلاب  ، به خصوص در دهه شصت ، این بحث موضوعیتِ بیشتری پیدا کرد . در همان یکی دو سال اول بعد از پیروزی انقلاب یکی از نویسندگان مشهور ،کتابی در باره امام علی نوشت و  شیوه برخورد  علی (ع) با مخالفان  را به طیفِ سیاسیِ غالب متذکر شد . در طول دهه شصت اندک نشریات سیاسی -مذهبیِ بیرون نظام  که در فضای آن سالها همچنان باقی مانده بودند ،مخاطبان خود  را به ویژگیِ  انسانی  شیوه مزبور ارجاع می دادند .همچنین یکی از گروه های مذهبیِ اپوزیسیون - مهرماه 66- کتابی رامنتشر ساخت با عنوانِ  «رفتار علی (ع) با مخالفین سیاسی - آزادی در نهج البلاغه»  .   با اینحال و به رغم همه اینها  بلند ترین و مؤثر ترین صدایِ اسلامی، انقلابی و انتقادی در دهه شصت متعلق به یک فقیه مبارز بود؛ تفاوت او با دیگران این بود که او «در قدرت» بود و  در عین حال از لزومِ توجه به سیره پیشوایان دین در برخورد با مخالفان سیاسی و  حتی  در برخورد با محاربان سخن می گفت.

 قصد نگارنده این سطور نیست که  در این مجال درمقام قضاوت کامل  و در مقامِ تمییزِ حُسن و قبح و قوت و ضعفِ تک تک ِاین کارها قرار گیرد ،مقصود ،  صرفاً  این است که اشاره ای کرده باشم  به لزوم توجه به «تاریخچه بحث» ؛ علاوه بر اینکه ممکن است مواردی را هم از این تاریخچه ، بسهو ذکر نکرده باشم . شاید  برخی از این گفتارها تحت تأثیر سخنِ مطهری در کتاب «جاذبه و دافعه علی (ع) »   و برخی دیگر  مستقیماً با رجوع به منابع دست اول یا تحت تأثیر منابع دیگر صورت پذیرفته باشد  ، اما در هر حال  سخن گفتن از  تأثیر پذیری دیگران از مطهری  از اهمیت چندانی برخوردار نیست . مهم این است که طرح «دموکراسی علی» در متنِ کُلیِ یک فکر ِ منقح و متعالی و  خط مشیِ متناسب با آن  مطرح شده باشد  . فکری که تا حدودی چشمگیر، مطهری  به مستوای آن نزدیک شده بود . در مسیر تقرب به چنان تفکری ، برخی اشخاص و مشخصاً مطهری- اهمیتی ویژه پیدا می کنند . پر واضح است که تأکید بر اهمیت شخصیتها بدین معنا نیست  که ایشان  میزان حق و باطلند .مقصود از این  «اهمیت»  ،در درجه نخست ،اهمیتِ یک طرز تفکر  ، در مرتبه  بعد ،  اهمیتِ یک اندیشه خاص و در درجه بعدتر اهمیت اشخاصِ مزبور است،  از آن حیث که به  آن الگوی مطلوب نزدیک شده اند.

درست است که یشینیان صالح  هریک در مرتبه ای  در روشنی بخشیدن به سیره علوی مؤقر بوده اند  اما  ویژگیِ یک فکر خاص  و ظرفیت های آن است که  در میان افکار مختلف  توجه به فکر یک شخص خاص را واجب  و بلکه واجبتر می سازد ؛گرچه حتی در چنین شرایطی هم نباید جانب انتقاد را  فروگذار کرد  . 

 صرفنظر از تاریخچه ای که گفته شد از  حدود دهه هشتاد شمسی  و عمدتاً از اواخر این دهه به این سو  ، اشخاصی از طیف سیاسی غالب  به عنوان روشنفکر و مستقل و منتقد مطرح شدند  .به نظر می رسد به این طیف به دلیل خاستگاه و کارکرد باید  ر مجالی دیگر و   مستقل  از جریان اصلاحی انقلابی یکصد ساله پرداخته شود ؛ اما همینقدر می توان گفت که به جایِ شناخت مطهری و دیگر مصلحان مسلمان  ازمجرای درون گفتمانیِ این طیف  ، باید  به متن اصلیِ آثار مطهری و دیگران رجوع کرد و   آب را  از سرچشمه  برداشت !

 اشکالی که بعد از اشاره به «طرز برخورد آزاد منشانه و انسانیِ امام علی»  می تواند مطرح شود -و بعضاً هم شنیده شده - این است که  گفته  شود  «اگر سیره امام علی آنچنان بود که  می گوئید و اگر آنچنان است که مصلحان مسلمان در دوران جدید و منجمله مطهری گفته اند ، پس چرا امام (ع)، خوارج را کشت؟ »    در مقام پاسخ باید گفت  که اولاً  آن «کشتن» در جریان جنگی رودر رو صورت پذیرفت ؛ نه به شیوه مألوفِ اعدام و ترور و شکنجه!  وانگهی آغاز کننده آن جنگ هم خودِ خوارج بودند و این آغاز گری را  هم نه با صِرفِ انتقاد و تبلیغ و ترویج فکر خود - دقت کنید ترویج فکر خود-  بلکه با مجموعه ای از اقدامات دهشت افکنانه یا به اصطلاح امروز تروریستی و بعد هم «لشگرکشی مسلحانه » صورت می دادند . وانگهی حتی در این مرحله که موعِد ،موعدِ جنگِ رو در رو است امام علی کاری کرد  که غالب آنها  - یعنی هشت هزار از دوازده هزار نفر از رو در روئی مسلحانه برگشتند. نیک می دانیم در شرایط مشابه، اصحاب قهر و غلبه فرصت را غنیمت  میشمارند  تا معارضان  را از صفحه روزگار پاک کنند و مشکل معارضه را بصِرفِ حذف فیزیکی معارضین چاره نمایند .   وانگهی  ، مهمتر از تلاش امام علی  برای برگرداندن خیلی عظیمی از خوارج از رو درروئیِ مسلحانه ، نحوه برخوردی است که ایشان  بعد از ماجرای نهروان با خوارج و بازماندگان جنگ پیشه کرد  . انصافاً  آیا نحوه برخورد مدعیان ،  با اصول حاکم بر طرز برخورد علوی با معارضان سیاسی  سازگار بوده است ؟ در این زمینه  بنگرید به یادداشتی با عنوان استاد مطهری ، نخستین لحظات بعد از انقلاب و  تقابل اسلام علوی با گرایشی بی مهار    درهمین سایت.

 یادداشت مزبور به ما کمک میکند برای  آن سؤال پاسخی شایسته پیدا کنیم ؛ البته مشروط به آنکه وجدانِ اخلاقیِ خود را  با توجیه های ناموجه سرکوب نکنیم.

در ثانی ،چرا  در دیده برخی ، یک فراز از پروسه مواجهه علی (ع) با خوارج  - یعنی مقاتله - تا بدین حد ، بزرگ و کانونی جلوه کرده است ؟  واضح است  که در فهم ِسیره علوی باید جامع نگری پیشه کرد . خودِ  عنوان کتاب   یعنی  جاذبه و دافعه علی حکایت ازجامع نگری مطهری دارد . اما سؤال این است که در جریان این جامع نگری اصل چیست و فرع کدام ؟ بنا را بر چه باید بر چه  گذاشت ؟  با اضطرارها و ضرورتهای موردی چگونه باید برخورد کرد؟ باید  آنها را تداوم داد؟  یا هرچه سریعتر از دایره ضرورتهائی که عرصه سیاسی را محدود و خودانگیختگی انسانها و اختیار ایشان را سرکوب می کند بیرون رفت؟ اینکه یک شخص در مواجهه با فرازی از سیره علوی  «دموکراسی علی »را پیش چشم ما می آورد  و پر رنگتر میکند و دیگری مقاتله را ؛  آیا  حکایت از دو روحیه مختلف و دو تلقی متفاوت از سیره علوی ندارد ؟  

بحث از مواجهه امام علی با خوارج خواه ناخواه بحث از تحجر را هم به میان می کشد. اما باید توجه داشت که   «انتقاد تکامل گرا  از تحجر  و مقدس مآبی»  غیر از تعریضهای رایج و شایع است . متأسفانه در زمان  ما نقد خشک مغزی و تحجر از  فرط تکرار ، تبدیل به  کلیشه ای مبتذل و سطحی شده  است . تنهابا ژرفا بخشیدن به  کوشش علمی و مجاهدت ِ عملی است که « نقد تکفیر»،«نقد خشک مغزی» ،«نقد تنگ نظری »  «نقد تحجر » و «نقد مقدس مآبی» معنای تکامل بخش خود را پیدا می کنند و  از حالتِ  سُخنی سطحیِ ، مُدِ روز  و احیاناً عوامپسند  خارج می شوند  و در مسیر تعمیقِ  حقجوئی و نیکخواهی قرار می گیرند.

در فرازهای بعد ، سخن ،درباره خوارج است حال آنکه هر مخالفی در هرزمان و مکانی همچون خوارج نیست دراین زمینه در این زمینه باید «الغاء خصوصیت» و «تنقیح مناط »کرد ؛ صرفنظر از اینکه این دو اصطلاح را مترادفِ هم بدانیم یا نه .

برای اینکه بتوانیم از طرز برخورد امام علی با خوارج به یک الگوی کلی برسیم ریال باید تمهیداتی را صورت دهیم  ؛منجمله اینکه مشخص کنیم : پشتوانه طرز برخورد علوی با خوارج چیست :کدام روحیه ،پشتوانه این طرز برخورد است ؟  کدام انسان شناسی ؟ کدام رویکرد به امر سیاسی و حکومتداری؟ کدام معنا از غالب و مغلوب بودن ؟کدام معنا از پیروزی و شکست ؟ کدام معنا از دشمن ؟ کدام معنا از فتنه؟ کدام معنا از تضعیف نظام و پرسشهائی از این قبیل. 

هدف از یادآوری فرازهائی از کتاب جاذبه ودافعه  علی (ع) ارائه بحثی جامع درباره سیره علوی در نگاه مطهری  نیست بلکه صِرفاً برای توجه دادن به واقعیتها و الزامهائی است به شرح زیر :

الف- توجه بلیغ به واقعیتی در سیره علوی که  مطهری از آن با عنوان «دموکراسی علی» یاد می کند .   در این زمینه  اصرار ما بریک طرز برخورد است  ونه لزوماً آن عنوان .  

ب-  لزوم توجه به «تاریخ بحث » و آنچه مصلحان  و انقلابیون مسلمان در بیش از یکصد سال اخیر ، در این زمینه صورت داده اند و پیوند غیر مقلدانه با این پیشینه. 

ج- لزوم طرح  ایده «دموکراسی علی »در ضمن یک الگوی فکری جامع ،اصیل ، متعالی ، مترقی  و غیر آمرانه  و خط مشی مجاهدانه ای که پیوند منطقی با آن الگو داشته باشد.

د- نسبت نزدیکی که فکرِ  مطهری با الگوی مطلوب  دارد .

ه- لزوم در نظر داشتن الگوی مطلوب و اصالت ندادن به  واقعیتهای تاریخیِ نزدیک به ما و  و اقعیتهای مسلط سیاسی و قربانی نکردن الگوی مطلوب به نفع  خط مشی هائی که در شکل گیریِ این  واقعیت نقش داشته اند. این «الزام» ، نافیِ واقع یبنیِ  لحظه ای نیست. می توان واقع بین بود و در عین حال اسیر واقعیتهای مسلط نشد.

در فراز بعد  چندفصل از  از کتاب جاذبه و دافعه علی علیه السلام  را ملاحظه خواهیدکرد . دربین این فصلها مشخصاً فصلی مد نظر است که استاد مطهری  عنوانِ «دموکراسی علی » را بر آن نهاده است . منتها چند فصل بعد از آن هم نقل شده است تا حال و هوای کلی بحث مشخص شود .البته بهتر است برای بهره گیری بیشتر ،کل کتاب جاذبه دافعه علی مطالعه شود ./امیرحسین ترکش دوز

 

فصلهائی از کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) نوشته  استاد شهید مرتضی مطهری :


 دموکراسی علی (ع):

امیرالمؤمنین با خوارج در منتهی درجه آزادی و دموکراسی رفتار کرد . او خلیفه است و آنها رعیتش ، هر گونه اِعمالِ سیاستی برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتی سهمیه آنان را از بیت المال قطع‏نکرد ، به آنهانیزهمچون سایر افراد می‏نگریست . این مطلب در تاریخ‏ زندگی علی عجیب نیست اما چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد . آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده‏ آزاد با آنان روبرو می‏شدند و صحبت می‏کردند ، طرفین استدلال می‏کردند ، استدلال یکدیگر را جواب می‏گفتند . شاید این مقدار آزادی در دنیا بی‏سابقه باشد که حکومتی با مخالفین خود تا این درجه با دموکراسی رفتار کرده باشد . می‏آمدند در مسجد و در سخنرانی‏ و خطابه علی پارازیت ایجاد می‏کردند . روزی علی امیرالمؤمنین بر منبر بود . مردی آمد و سئوالی کرد .علی بالبدیهة جواب گفت . یکی از خارجیها از بین مردم فریاد زد : قاتله الله‏ ما افقهه ( خدا بکشد این را ، چقدر دانشمند است ) ، دیگران خواستند متعرضش شوند اما علی فرمود رهایش کنید او به من تنها فحش داد . خوارج در نماز جماعت به علی اقتدا نمی‏کردند زیرا او را کافر می‏پنداشتند . به مسجد می‏آمدند و با علی نماز نمی‏گذاردند و احیانا او را می‏آزردند . علی روزی به نماز ایستاده و مردم نیز به او اقتدا کرده‏اند . یکی از خوارج به نام ابن الکواء فریادش بلند شد و آیه‏ای را به عنوان‏ کنایه به علی بلند خواند : « و لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین » . این آیه خطاب به پیغمبر است که به تو و همچنین پیغمبران قبل از تو وحی شد که اگر مشرک شوی اعمالت از بین می‏رود و از زیانکاران خواهی بود . ابن الکواء با خواندن این آیه خواست به علی گوشه بزند که سوابق تو را در اسلام می‏دانیم ، اول مسلمان هستی ، پیغمبر تو را به برادری انتخاب کرد ، در لیلة المبیت فداکاری درخشانی کردی و در بستر پیغمبر خفتی ، خودت‏ را طعمه شمشیرها قراردادی و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انکار نیست ، اما خدا به پیغمبرش هم گفته اگر مشرک بشوی اعمالت به هدر می‏رود ، و چون تو اکنون کافر شدی اعمال گذشته را به هدر دادی . علی در مقابل چه کرد ؟ ! تا صدای او به قرآن بلند شد سکوت کرد تا آیه‏ را به آخر رساند . همین که به آخر رساند ، علی نماز را ادامه داد . باز ابن الکواء آیه را تکرار کرد و بلا فاصله علی سکوت نمود . علی سکوت می‏کرد چون دستور قرآن است که : « اذا قری‏ء القرآن فاستمعوا له و انصتوا » . " هنگامی که قرآن خوانده می‏شود گوش فرا دهید و خاموش شوید " . و به همین دلیل است که وقتی امام جماعت مشغول قرائت است مأمومین‏ باید ساکت باشند و گوش کنند . بعد از چند مرتبه‏ای که آیه را تکرار کرد و می‏خواست وضع نماز را به هم‏ زند ، علی این آیه را خواند : « فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون »( . " صبر کن وعده خدا حق است و خواهد فرا رسید . این مردم بی‏ایمان و یقین ، تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند " . دیگر اعتنا نکرد و به نماز خود ادامه داد  .


قیام و طغیان خوارج

خارجیها در ابتدا آرام بودند و فقط به انتقاد و بحثهای آزاد اکتفا می‏کردند . رفتار علی نیز درباره آنان همانطور بود که گفتیم ، یعنی به هیچ‏ وجه مزاحم آنها نمی‏شد و حتی حقوق آنها را از بیت المال قطع نکرد . اما کم کم که از توبه علی مأیوس گشتند روششان را عوض کردند و تصمیم گرفتند دست به انقلاب بزنند . در منزل یکی از هم مسلکان خود گرد آمدند و او خطابه کوبنده و مهیجی ایراد کرد و دوستان خویش را تحت عنوان امر به‏ معروف و نهی از منکر دعوت به قیام و شورش کرد . خطاب به آنان گفت : اما بعد فوالله ما ینبغی لقوم یؤمنون بالرحمن و ینیبون الی حکم القرآن‏ ان تکون هذه الدنیا آثر عندهم من الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و القول بالحق و ان من و ضر فانه من یمن و یضر فی هذه الدنیا فان ثوابه یوم‏ القیامة رضوان الله و الخلود فی جنانه ، فأخرجوا بنا اخواننا من هذه القریة الظالم اهلها الی کور الجبال او الی بعض هذه المدائن منکرین لهذه البدع المضلة  . " پس از حمد و ثنا ، خدا را سوگند که سزاوار نیست گروهی که به خدای‏ بخشایشگر ایمان دارند و به حکم قرآن می‏گروند دنیا در نظرشان از امر به‏ معروف و نهی از منکر وگفته به حق محبوبتر باشد اگر چه اینها زیان آور و خطر زا باشند که هر که در این دنیا در خطر و زیان افتد پاداشش در قیامت‏ خشنودی حق و جاودانی بهشت اوست . برادران ! بیرون برید ما را از این‏ شهر ستمگرنشین به نقاط کوهستانی یا بعضی از این شهرستانها تا در مقابل‏ این بدعتهای گمراه کننده قیام کنیم و از آنها جلوگیری نمائیم " . با این سخنان روحیه آتشین آنها آتشین تر شد . از آنجا حرکت کردند و دست به طغیان و انقلاب زدند . امنیت راهها را سلب کردند ، غارتگری و آشوب را پیشه کردند  . می‏خواستند با این وضع دولت را تضعیف کنند و حکومت وقت را از پای درآورند . اینجا دیگر جای گذشت و آزاد گذاشتن نبود زیرا مسئله اظهار عقیده نیست‏ بلکه اخلال به امنیت اجتماعی و قیام مسلحانه علیه حکومت شرعی است . لذا علی آنان را تعقیب کرد و در کنار نهروان با آنان رودررو قرار گرفت . خطابه خواند و نصیحت کرد و اتمام حجت نمود . آنگاه پرچم امان را به‏ دست ابوایوب انصاری داد  که هر کس در سایه آن قرار گرفت در امان است . از دوازده هزار نفر ، هشت هزارشان برگشتند و بقیه سرسختی نشان دادند . به سختی شکست خوردند و جز معدودی از آنان باقی نماند .

 ممیزات خوارج :

روحیه خوارج ، روحیه خاصی است . آنها ترکیبی از زشتی و زیبائی بودند و در مجموع به نحوی بودند که در نهایت امر در صف دشمنان علی قرار گرفتند و شخصیت علی آنها را " دفع " کرد نه " جذب " . ما هم جنبه‏های مثبت و زیبا و هم جنبه‏های منفی و نازیبای روحیه آنها را که در مجموع روحیه آنها را خطرناک بلکه و حشتناک کرد ذکر می‏کنیم : 1 - روحیه‏ای مبارزه گر و فداکار داشتند و در راه عقیده و ایده خویش‏ سرسختانه می‏کوشیدند . در تاریخ خوارج فداکاریهائی را می‏بینیم که در تاریخ‏ زندگی بشر کم نظیر است ، و این فداکاری و از خود گذشتگی ، آنان را شجاع‏ و نیرومند پرورده بود . ابن عبدربه درباره آنان می‏گوید : ولیس فی الافراق کلها أشد بصائر من الخوارج ، و لا  أشد اجتهادا ، و لا أوطن أنفسا علی الموت منهم الذی طعن فأنفذه الرمح‏ فجعل یسعی الی قاتله و یقول : و عجلت الیک رب لترضی  . " در تمام فرقه‏ها معتقدتر و کوشاتر از خوارج نبود و نیز آماده‏تر برای‏ مرگ از آنها یافت نمی‏شد . یکی از آنان نیزه خورده بود و نیزه سخت در او کارگر افتاده بود ، به سوی قاتلش پیش می‏رفت و می‏گفت خدایا ! به‏ سوی تو می‏شتابم تا خشنود شوی " . معاویه شخصی را به دنبال پسرش که خارجی بود فرستاد تا او را برگرداند . پدر نتوانست فرزند را از تصمیمش منصرف کند . عاقبت گفت فرزندم ! خواهم رفت و کودک خردسالت را خواهم آورد تا او را ببینی و مهر پدری تو بجنبد و دست برداری . گفت به خدا قسم من به ضربتی سخت مشتاقترم تا به‏ فرزندم  . 2- مردمی عبادت پیشه و متنسک بودند . شبها را به عبادت می‏گذراندند . بی‏میل به دنیا و زخارف آن بودند . وقتی علی ، ابن عباس را فرستاد تا اصحاب نهروان را پند دهد ، ابن عباس پس از بازگشتن آنها را چنین وصف‏ کرد : لهم جباه قرحة لطول السجود ، و أید کثفنات الابل ، علیهم قمص مرحضة و هم مشمرون . " دوازده هزار نفر که از کثرت عبادت پیشانیهایشان پینه بسته‏ است . دستها را از بس روی زمینهای خشک و سوزان زمین گذاشته‏اند و در مقابل حق به خاک افتاده‏اند همچون پاهای شتر سفت شده است . پیراهنهای‏ کهنه و مندرسی به تن کرده‏اند اما مردمی مصمم و قاطع . خوارج به احکام اسلامی و ظواهر اسلام سخت پایبند بودند . دست به آنچه‏ خود آن را گناه می‏دانستند نمی زدند . آنها از خود معیارها داشتند و با آن‏ معیارها خلافی را مرتکب نمی گشتند و از کسی که دست به گناهی زد بیزار بودند . زیاد بن ابیه یکی از آنان را کشت سپس غلامش را خواست و از حالات او جویا شد . گفت نه روز برایش غذائی بردم و نه شب برایش فراشی‏ گستردم . روز را روزه بود و شب را به عبادت می‏گذرانید . هر گامی که بر می‏داشتند از عقیده منشأ می‏گرفت و در تمام افعال مسلکی‏ بودند . در راه پیشبرد عقائد خود می‏کوشیدند . علی علیه السلام درباره آنان می‏فرماید : « لا تقتلوا الخوارج بعدی فلیس من طلب الحق فأخطأه کمن طلب الباطل‏ فأدرکه » . " خوارج را از پس من دیگر نکشید ، زیرا آن کس که حق را می‏جوید و خطا رود همانند آنکس نیست که باطل را می‏جوید و آن را می‏یابد " . یعنی اینها با اصحاب معاویه تفاوت دارند . اینها حق را می‏خواهند ولی در اشتباه افتاده‏اند اما آنها از اول حقه باز بوده‏اند و مسیرشان مسیر باطل بوده است . بعد از این اگر اینها را بکشید به نفع‏ معاویه است که از اینها بدتر و خطرناکتر است .

قبل از آنکه سایر خصیصه‏های خوارج را بیان کنیم لازم است یک نکته را در اینجا که سخن از قدس و تقوا و زاهدمابی خوارج است یادآوری کنیم ، و آن‏ اینکه یکی از شگفتیها و برجستگیها و فوق العادگیهای تاریخ زندگی علی که‏ مانند برای آن نمی‏توان پیدا کرد همین اقدام شجاعانه و تهورآمیز او در مبارزه با این مقدس خشکه‏های متحجر و مغرور است . علی بر روی مردمی اینچنین ظاهر الصلاح و آراسته ، قیافه‏های حق به جانب‏ ، ژنده‏پو ش و عبادت پیشه ، شمشیر کشید و همه را از دم شمشیر گذرانده‏ است . ما اگر به جای اصحاب او بودیم و قیافه‏های آنچنانی را می‏دیدیم مسلما احساساتمان برانگیخته می‏شد و علی را به اعتراض می‏گرفتیم که آخر شمشیر به‏ روی اینچنین مردمی کشیدن ؟ ! . از درسهای بسیار آموزنده تاریخ تشیع خصوصا ، و جهان اسلام عموما ، همین‏ داستان خوارج است . علی خود به اهمیت و فوق العادگی کار خود از این جهت واقف است و آن‏ را بازگو می‏کند . می‏گوید : « فانا فقأت عین الفتنة و لم یکن لیجتری علیها احد غیری بعد ان ماج‏ غیهبها و اشتد کلبها » . " چشم این فتنه را من درآوردم . غیر از من احدی جرأت چنین کاری را نداشت پس از آنکه موج دریای تاریکی و شبهه‏ناکی آن بالا گرفته بود و "هاری " آن فزونی یافته بود . امیرالمؤمنین علیه‏السلام دو تعبیر جالب دارد در اینجا : یکی شبهه‏ناکی و تردیدآوری این جریان . وضع قدس و تقوای ظاهری خوارج‏ طوری بود که هر مؤمن نافذ الایمانی را به تردید وامی داشت . از این جهت‏ یک جو تاریک و مبهم و یک فضای پر از شک و دودلی به وجود آمده بود . تعبیر دیگر اینست که حالت این خشکه مقدسان را به " کلب " تشبیه‏ می‏کند . کلب یعنی هاری . هاری همان دیوانگی است که در سگ پیدا می‏شود . به هر کس می‏رسد گاز می‏زند و هر اتفاقا حامل یک بیماری ( میکروب ) مسری‏ است . نیش سگ به بدن هر انسان یا حیوانی فرو رود و از لعاب دهان آن‏ چیزی وارد خون انسان یحیوان بشود آن انسان یا حیوان هار پس از چندی به‏ همان بیماری مبتلا می‏گردد . او هم هار می‏شود و گاز می‏گیرد و دیگران را هار می‏کند . اگر این وضع ادامه پیدا کند ، فوق العاده خطرناک می‏گردد . اینست که خردمندان بلا فاصله سگ هار را اعدام می‏کنند که لااقل دیگران‏ از خطر هاری نجات یابند . علی می‏فرماید اینها حکم سگ هار را پیدا کرده بودند ، چاره پذیر نبودند ، می‏گزیدند و مبتلا می‏کردند و مرتب بر عدد هارها می‏افزودندوای به حال جامعه مسلمین از آن وقت که گروهی خشکه مقدس یک دنده جاهل‏ بی‏خبر ، پا را به یک کفش کنند و به جان این و آن بیفتند . چه قدرتی‏ می‏تواند در مقابل این مارهای افسون ناپذیر ایستادگی کند ؟ کدام روح قوی و نیرومند است که در مقابل این قیافه‏های زهد و تقوا تکان نخورد ؟ کدام‏ دست است که بخواهد برای فرود آوردن شمشیر بر فرق اینها بالا رود و نلرزد ؟ اینست که علی می‏فرماید : « و لم یکن لیجتری‏ء علیها احد غیری » . " یعنی غیر از من احدی جرأت بر چنین اقدامی نداشت " . غیر از علی و بصیرت علی و ایمان نافذ علی احدی از مسلمانان معتقد به‏ خدا و رسول و قیامت به خود جرأت نمی‏داد که بر روی اینها شمشیر بکشد . اینگونه کسان را تنها افراد غیر معتقد به خدا و اسلام جرأت می‏کنند بکشند ، نه افراد معتقد و مؤمن معمولی . اینست که علی به عنوان یک افتخار بزرگ برای خود می‏گوید : این من‏ بودم ، و تنها من بودم که خطر بزرگی که از ناحیه این خشکه مقدسان به اسلام‏ متوجه می‏شد درک کردم . پیشانیهای پینه بسته اینها و جامه‏های زاهد مابانه‏ شان و زبانهای دائم الذکرشان و حتی اعتقاد محکم و پابرجایشان نتوانست‏ مانع بصیرت من گردد . من بودم که فهمیدم اگر اینها پا بگیرند همه را به‏ درد خود مبتلا خواهند کرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهرگرایی و تقشر و تحجری خواهند کشانید که کمر اسلام خم شود . مگر نه اینست که پیغمبرفرمود دو دسته پشت مرا شکستند : عالم لا ابالی ، و جاهل مقدس ماب . علی می‏خواهد بگوید اگر من با نهضت خارجیگری در دنیای اسلام مبارزه‏ نمی‏کردم دیگر کسی پیدا نمی‏شد که جرأت کند این چنین مبارزه کند . غیر از من کسی نبود که ببیند جمعیتی پیشانیشان از کثرت عبادت پینه بسته ، مردمی مسلکی و دینی اما در عین حال سد راه اسلام ، مردمی که خودشان خیال‏ می‏کنند به نفع اسلام کار می‏کنند اما در حقیقت دشمن واقعی اسلامند ، و بتواند به جنگ آنها بیاید و خونشان را بریزد . من این کار را کردم . عمل علی راه خلفا و حکام بعدی را هموار کرد که با خوارج بجنگند و خونشان را بریزند . سربازان اسلامی نیز بدون چون و چرا پیروی می‏کردند که‏ علی با آنان جنگیده است ، و در حقیقت سیره علی راه را برای دیگران نیز باز کرد که بی‏پروا بتوانند با یک جمعیت ظاهرالصلاح مقدس ماب دیندار ولی احمق پیکار کنند . 3 - خوارج مردمی جاهل و نادان بودند . در اثر جهالت و نادانی حقایق را نمی فهمیدند و بد تفسیر می‏کردند و این کج فهمیها کم کم برای آنان به‏ صورت یک مذهب و آئینی در آمد که بزرگترین فداکاریها را در راه تثبیت‏ آن از خویش بروز می‏دادند . در ابتدا فریضه اسلامی نهی از منکر ، آنان را به صورت حزبی شکل داد که تنها هدفشان احیای یک سنت اسلامی بود . در اینجا لازم است بایستیم و در یک نکته از تاریخ اسلام دقیقا تأمل‏ کنیم :  ما وقتی که به سیره نبوی مراجعه می‏کنیم می‏بینیم آن حضرت در تمام دوره‏ سیزده ساله مکه به احدی اجازه جهاد و حتی دفاع نداد ، تا آنجا که واقعا مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت گروهی به حبشه مهاجرت کردند ، اما سایرین ماندند و زجر کشیدند . تنها در سال دوم مدینه بود که رخصت‏ جهاد داده شد . در دوره مکه مسلمانان تعلیمات دیدند ، با روح اسلام آشنا شدند ، ثقافت‏ اسلامی در اعماق روحشان نفوذ یافت . نتیجه این شد که پس از ورود در مدینه هر کدام یک مبلغ واقعی اسلام بودند و رسول اکرم که آنها را به‏ اطراف و اکناف می‏فرستاد خوب از عهده بر می‏آمدند . هنگامی هم که به‏ جهاد می‏رفتند می‏دانستند برای چه هدف و ایده‏ای می‏جنگند . به تعبیر امیرالمؤمنین علیه‏السلام : « و حملوا بصائرهم علی اسیافهم »  . " همانا بصیرتها و اندیشه‏های روشن و حساب شده خود را بر شمشیرهای خود حمل می‏کردند " . چنین شمشیرهای آبدیده و انسانهای تعلیمات یافته بودند که توانستند رسالت خود را در زمینه اسلام انجام دهند . وقتی که تاریخ را می‏خوانیم و گفتگوهای این مردم را که تا چند سال پیش جز شمشیر و شتر چیزی رانمی‏شناختند می‏بینیم ، از اندیشه بلند و ثقافت اسلامی اینها غرق در حیرت‏می‏شویم . در دوره خلفا با کمال تأسف بیشتر توجهات به سوی فتوحات معطوف شد غافل از اینکه به موازات باز کردن در واژه‏های اسلام به‏ روی افراد دیگر و رو آوردن آنها به اسلام که به هر حال جاذبه توحید اسلام و عدل و مساوات اسلام ، عرب و عجم را جذب می‏کرد ، می‏بایست فرهنگ و ثقافت اسلامی هم تعلیم داده شود و افراد دقیقا با روح اسلام آشنا شوند . خوارج بیشتر عرب بودند و غیر عرب هم کم و بیش در میان آنها بود ، ولی همه آنها اعم از عرب و غیر عرب جاهل مسلک و نا آشنا به فرهنگ‏ اسلامی بودند . همه کسریهای خود را می‏خواستند با فشار آوردن بر روی رکوع و سجودهای طولانی جبران کنند . علی علیه‏السلام روحیه اینها را همینطور توصیف‏ می‏کند ، می‏فرماید : « جفاش طغام و عبید اقزام ، جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کل شوب ، ممن ینبغی ان یفقه و یؤدب و یعلم و یدرب و یولی علیه و یؤخذ علی یدیه ، لیسوا من المهاجرین و الانصار الذین تبوؤا الدار و الایمان »  . " مردمی خشن ، فاقد اندیشه عالی و احساسات لطیف ، مردمی پست ، برده‏ صفت ، او باش که از هر گوشه‏ای جمع شده‏اند و از هر ناحیه‏ای فراهم‏ آمده‏اند . اینها کسانی هستند که باید اول تعلیمات ببینند . آداب اسلامی‏ به آنها تعلیم داده شود ، در فرهنگ و ثقافت اسلامی خبرویت پیدا کنند . باید بر اینها قیم حکومت کند و مچ دستشان گرفته شود نه اینکه آزاد بگردند و شمشیرها را در دست نگه دارند و راجع به ماهیت اسلام اظهار نظر کنند . اینها نه از مهاجرینند که از خانه‏های خود به خاطر اسلام‏ مهاجرت کردند و نه از انصار که مهاجرین را در جوار خود پذیرفتند " . پیدایش طبقه جاهل مسلک مقدس ماب که خوارج جزئی از آنها بودند برای‏ اسلام گران تمام شد . گذشته از خوارج که با همه عیبها از فضیلت شجاعت و فداکاری بهره‏مند بودند ، عده‏ای دیگر از این تیپ متنسک به وجود آمد که‏ این هنر را هم نداشت . اینها اسلام را به سوی رهبانیت و انزوا کشاندند ، بازار تظاهر و ریا را رائج کردند . اینها چون آن هنر را نداشتند که شمشیر پولادین بر روی صاحبان قدرت بکشند شمشیر زبان را بر روی صاحبان فضیلت‏ کشیدند . بازار تکفیر و تفسیق و نسبت بی‏دینی به هر صاحب فضیلت را رائج‏ ساختند . به هر حال یکی از بارزترین ممیزات خوارج جهالت و نادانیشان بود . از مظاهر جهالتشان ، عدم تفکیک میان ظاهر یعنی خط و جلد قرآن و معنی قرآن‏ بود . لذا فریب نیرنگ ساده معاویه و عمر و عاص را خوردند . در این مردم جهالت و عبادت توأم بود . علی می‏خواست با جهالت آنها بجنگد ، اما چگونه ممکن بود جنبه زهد و تقوا و عبادت اینها را از جنبه‏ جهالتشان تفکیک کرد ، بلکه عبادتشان عین جهالت بود . عبادت توأم با جهالت از نظر علی که اسلام شناس درجه اول است ارزشی نداشت . لهذا آنها را کوبید و وجهه زهد و تقوا و عبادتشان نتوانست سپری در مقابل علی قرار گیرد : خطر جهالت اینگونه افراد و جمعیتها بیشتر از این ناحیه است که ابزار و آلت دست زیرکها قرار می‏گیرند و سد راه مصالح عالیه اسلامی واقع می‏شوند . همیشه منافقان بیدین ، مقدسان احمق را علیه مصالح اسلامی بر می‏انگیزند . اینها شمشیری می‏گردند در دست آنها و تیری در کمان آنها . چقدر عالی و لطیف ، علی علیه‏السلام این وضع اینها را بیان می‏کند . می‏فرماید : « ثم انتم شرار الناس و من رمی به الشیطان مرامیه و ضرب به تیهه »  . " همانا بدترین مردم هستید . شما تیرهائی هستید در دست شیطان که از وجود پلید شما برای زدن نشانه خود استفاده می‏کند و به وسیله شما مردم را در حیرت و تردید و گمراهی می‏افکند " . گفتیم : در ابتدا حزب خوارج برای احیاء یک سنت اسلامی به وجود آمد اما عدم بصیرت و نادانی ، آنها را بدینجا کشانید که آیات قرآن را غلط تفسیر کنند و از آنجا ریشه مذهبی پیدا کردند و به عنوان یک مذهب و یک‏ طریقه موادی را ترسیم نمودند . آیه‏ای است در قرآن که می‏فرماید : « ان الحکم الا لله یقص الحق و هو خیر الفاصلین » .در این آیه " حکم " از مختصات ذات حق بیان شده است ، منتهی باید دید مراد از حکم چیست ؟ بدون تردید مراد از حکم در اینجا قانون و نظامات حیاتی بشر است . در این آیه ، حق قانونگزاری از غیر خدا سلب شده و آنرا از شئون ذات حق ( یا کسی که ذات حق به او اختیارات بدهد ) می‏داند . اما خوارج حکم را به‏ معنای حکومت که شامل حکمیت نیز می‏شد گرفتند و برای خود شعاری ساختند و می‏گفتند لا حکم الا لله . مرادشان این بود که حکومت و حکمیت و رهبری نیز همچون قانونگزاری حق اختصاصی خدا است و غیر از خدا احدی حق ندارد که به‏ هیچ نحو حکم یا حاکم میان مردم باشد همچنانکه حق جعل قانون ندارد . گاهی امیرالمؤمنین مشغول نماز بود و یا سر منبر برای مردم سخن می‏گفت ، ندا در می‏دادند و به او خطاب می‏کردند که لا حکم الا لله لا لک و لاصحابک‏ یا علی حق حاکمیت جز برای خدا نیست . تو را و اصحابت را نشاید که‏ حکومت یا حکمیت کنید . او در جواب می‏گفت : « کلمة حق یراد بها الباطل ، نعم انه لا حکم الا لله و لکن هؤلاء یقولون لا امره الا لله ، و انه لابد للناس من امیر بر او فاجر ، یعمل فی امرته‏ المؤمن ، و یستمتع فیها الکافر ، و یبلغ الله فیها الاجل ، و یجمع به‏ الفی‏ء ، و یقاتل به العدو ، و تأمن به السبل ، و یؤخذ به للضعیف » « من القوی ، حتی یستریح بر و یستراح من فاجر »  . " سخنی به حق است اما آنان از آن اراده باطل دارند . درست است‏ قانونگزاری از آن خداست اما اینها می‏خواهند بگویند غیر از خدا کسی نباید حکومت کند و امیر باشد . مردم احتیاج به حاکم دارند خواه نیکوکار باشد و خواه بدکار ( یعنی حداقل و در فرض نبودن نیکوکار ) . در پرتو حکومت او مؤمن کار خویش را ( برای خدا ) انجام می‏دهد و کافر از زندگی دنیای خویش‏بهره‏مند می‏گردد ، و خداوند مدت ر ا به پایان می‏رساند . به وسیله حکومت‏ و در پرتو حکومت است که مالیاتها جمع آوری می‏گردد ، با دشمن پیکار می‏شود ، راهها امن می‏گردد ، حق ضعیف و ناتوان از قوی و ستمکار گرفته‏ می‏شود تا نیکوکار آسایش یابد و از شر بدکار آسایش به دست آید " . خلاصه آنکه قانون خودبخود اجرا نمی‏گردد ، فرد یا جمعیتی می‏بایست تا برای اجراء آن بکوشند . 4 - مردمی تنگ نظر و کوته دید بودند . در افقی بسیار پست فکر می‏کردند . اسلام و مسلمانی را در چهار دیواری اندیشه‏های محدود خود محصور کرده‏ بودند . مانند همه کوته نظران دیگر مدعی بودند که همه بد می‏فهمند و اصلا نمی‏فهمند و همگان راه خطا می‏روند و همه جهنمی هستند . اینگونه کوته‏ نظران اول کاری که می‏کنند و اینست که تنگ نظری خود را به صورت یک‏ عقیده دینی در می‏آورند ، رحمت خدا را محدود می‏کنند ، خداوند را همواره‏ کرسی غضب می‏نشانند و منتظر اینکه از بنده‏اش لغزشی پیدا شود و به عذاب‏ ابد کشیده شود . یکی از اصول عقائد خوارج این بود که مرتکب گناه کبیره‏ مثلا دروغ یا غیبت یا شرب خمر ، کافر است و از اسلام بیرون است و مستحق‏ خلود در آتش است . علیهذا جز عده بسیار معدودی از بشر همه مخلد در آتش‏ جهنمند . تنگ نظری مذهبی از خصیصه‏های خوارج است اما امروز آن را باز در جامعه اسلامی می‏بینیم . این همان است که گفتیم خوارج شعارشان از بین رفته‏ و مرده است اما روح مذهبشان کم و بیش در میان بعضی افراد و طبقات‏ همچنان زنده و باقی است . بعضی از خشک مغزان را می‏بینیم که جز خود و عده‏ای بسیار معدود مانند خود ، همه مردم جهان را با دید کفر و الحاد می‏نگرند و دائره اسلام و مسلمانی را بسیار محدود خیال می‏کنند . در فصل پیش گفتیم که خوارج با روح فرهنگ اسلامی آشنا نبودند ولی شجاع‏ بودند . چون جاهل بودند تنگ نظر بودند و چون تنگ نظر بودند زود تکفیر و تفسیق می‏کردند تا آنجا که اسلام و مسلمانی را منحصر به خود می‏دانستند و سایر مسلمانان را که اصول عقائد آنها را نمی‏پذیرفتند کافر می‏خواندند و چون شجاع بودند غالبا به سراغ صاحبان قدرت می‏رفتند و به خیال خود آنها را امر به معروف و نهی از منکر می‏کردند و خود کشته می‏شدند و گفتیم در دوره‏های بعد جمود و جهالت و تنسک و مقدس مابی و تنگ نظری آنها برای‏ دیگران باقی ماند اما شجاعت و شهامت و فداکاری از میان رفت . خوارج بی‏شهامت ، یعنی مقدس مابان ترسو ، شمشیر پولادین  را به کناری گذاشتند و از امر به معروف و نهی از منکر صاحبان قدرت که‏ برایشان خطر ایجاد می‏کرد صرف نظر کردند و با شمشیر زبان به جان صاحبان‏ فضیلت افتادند . هر صاحب فضیلتی را به نوعی متهم کردند به طوری که در تاریخ اسلام کمتر صاحب فضیلتی را می‏توان یافت که هدف تیر تهمت این‏ طبقه واقع نشده باشد . یکی را گفتند منکر خدا ، دیگری را گفتند منکر معاد ، سومی را گفتند منکر معراج جسمانی و چهارمی را گفتند صوفی ، پنجمی را چیز دیگر و همینطور ، به طوری که اگر نظر این احمقان را ملاک قرار دهیم‏ هیچوقت هیچ دانشمند واقعی مسلمان نبوده است . وقتی که علی تکفیر بشود تکلیف دیگران روشن است . بوعلی سینا ، خواجه نصیر الدین طوسی ، صدرالمتألهین شیرازی ، فیض کاشانی ، سید جمال الدین اسد آبادی ، و اخیرا محمد اقبال پاکستانی از کسانی هستند که از این جام جرعه‏ای به کامشان‏ ریخته شده است . / 

یادآوری : در مقدمه ای که قبل از فصلهای سابق الذکر از کتاب استاد مطهری ملاحظه کردید آمده بود: «انتقاد تکامل گرا  از تحجر  و مقدس مآبی»  غیر از تعریضهای رایج و شایع است . متأسفانه در زمان  ما نقد خشک مغزی و تحجر از  فرط تکرار ، تبدیل به  کلیشه ای مبتذل و سطحی شده  است . تنهابا ژرفا بخشیدن به  کوشش علمی و مجاهدت ِ عملی است که « نقد تکفیر»،«نقد خشک مغزی» ،«نقد تنگ نظری »  «نقد تحجر » و «نقد مقدس مآبی» معنای تکامل بخش خود را پیدا می کنند و  از حالتِ  سُخنی سطحیِ ، مُدِ روز  و احیاناً عوامپسند  خارج می شوند  و در مسیر تعمیقِ  حقجوئی و نیکخواهی قرار می گیرند.»

  • ۹۶/۰۲/۲۵
  • احیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی