احیا : این نامه را ، سید علی جهان آرا، 13 مرداد 1356 ،در بیست سالگی ، در شرایطی که مخفیانه زندگی می کرد به خانواده اش نوشت. علی جهان آرا متولد 1336 ، دانشجوی رشته جامعه شناسی دانشگاه تهران ظاهرا در اواخر سال 56،توسطِ مأمورینِ رژیم پهلوی به اسارت گرفته شد و در دوم اردیبهشت 1357 زیر شکنجه به شهادت رسید. نامه زیر احتمالا" برای نخستین بار ، در مهرماه 1360 در جلد دوم تاریخچه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (اولیه) چاپ شد و در 22 تیر 1384 از روی نسخه چاپی ،با عنوانی متفاوت - یعنی «نامه ای برای همیشه -نامه مجاهد شهید سید علی جهان آرا به خانواده اش در سالهای مبارزه» -در همین سایت -احیا- انتشار یافت. «موافقت کلی» با نامه ای که خواهید خواند و «تجلیل از جهت گیریِ اصلی آن » و «سخن گفتن از تداوم بخشیدن به راهی که نویسنده شهیدِ نامه از آن سخن می گوید »با« رویکرد نقادانه به نامه مزبور» قابل جمع است . به رغم هر بحث و مناقشه ای که در باره این نامه قابل طرح باشد ،این نکته را نمی توان انکار کرد که تصویری که نویسنده شهیدِمتنِ زیر از «انقلابی بودن» و از « سیاست ورزی » - با عبارتهای خاص خود- ارائه می دهد ،از «معنای رایج و ناپسندِ انقلابی بودن و سیاست ورزی »و از «تصویرِ نادرست و یکسویه از مبارزات پیش از انقلاب »، متمایز است.
**********************
“ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون وعداً علیه حقاً فی التوریة و الانجیل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هوالفوز العظیم”. (توبه،111)
“همانا خداوند جانها و مالهای مؤمنین را در ازای بهشت خریداری نموده است (تا) جنگ کنند و بکشند و کشته شوند، این وعده ای است حق که در تورات و انجیل و قرآن آمده است (یعنی در تمامی طول تاریخ چنین وعده ای به مومنینِ راه خدا و مجاهدین سبیل الله داده شده است) و در عمل کردن به این وعده چه کسی از خدا باوفاتر است، پس شاد باشید و (به دیگران) بشارت دهید به معاملهای که نموده اید (زیرا که) این است رستگاری عظیم “.
پدر و مادر، برادران و خواهران !
درود گرم و قلبی فرزند و برادر خویش را از مکانی دور و از دلی نزدیک پذیرا باشید. درود به همگی شما باد که “الله” را شناختید و راه و کتابش را برگزیدید و صادقانه بر علیه دشمن اش کینه ورزیدید و در این راه اذیت شدید و باز به او پناه بردید، زیرا که هدف خلقت را جز آزمایش و امتحان نیافتید :
“و هو الذی خلق السماوات و الارض فی سته ایام و کان عرشه علی الماء لیبلوکم ایکم احسن عملا “…”. (هود،7 )
و دانستید که در مقابل نعمت هایش شما را آزمایش میکند :
“و لیبلونکم بشیئ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین”. (بقره ،155 )
“و هر آئینه بیازمائیم شما را به وسیله ترس، گرسنگی، کم شدن از مالها و نفوستان و ثمرات (میوه ها و محصولات و فرزندانتان) و بشارت باد بر صبرکنندگان (بر این آزمایشها )”.
مادر!
درود خدا بر تو باد که فرزندانت را درس دین داری آموختی و در این راه چه رنج ها که نبردی و خواهی برد. درود خدا بر تو باد که همیشه با مظاهر ضد خدایی می جنگی و حاضر نیستی که در راه او کوچکترین سازشی نمایی .
پدر!
سلام خدا و رسولش بر تو باد که اولین پدر فامیل بودی که ندای الهی را سر دادی و فرزندانت را به سوی خدایت هدایت نمودی و علیرغم نداشتن سواد، در آموختن قرآن به آنها، زحمتها کشیدی.
درود خالق یکتا بر تو و مادرم باد که چنانچه شما نهال پاک الهی را در ما نمی کاشتید، هم اکنون معلوم نبود که در کدامین ضلالتکدۀ این جامعه ره می پیمودیم .
برادران و خواهران!
سلام برادرتان را پذیرا باشید که همیشه بزرگترین آرزویش دیدارِ شما در بهترین وجهِ خدا پرستی و ایمان به حقیقت جهان است و همیشه دعایش این است که شما را هر چه بیشتر در راه بارورتر شدنِ ایمانتان و اعمالتان، در حال مبارزه ای سخت و پیگیر با هواهای خویش و با دشمن خدا “طاغوت” ببیند .
پدر و مادر، برادران و خواهران!
هم اکنون مدت مدیدی است که از جریان ما میگذرد، و در این مدت من به عللی که مقداری از سهل انگاری ناشی میشود، به شما نامه ننوشته ام و در واقع حقِ مسلم ِشما را در این مورد نادیده گرفته ام. امید است که ببخشیدم .
و اما چرا ما این راه را برگزیدیم؟ هدفمان چیست؟ هم اکنون چه میکنیم؟ عاقبتمان به کجا میانجامد؟ فکر میکنم این سؤالاتی باشد که ذهن تَک تکِ شما را راجع به ما مشغول داشته است و به دنبال جوابش باشید .
پدر!
تو اولین فردی بودی که در خانواده، ما را با کتاب خدا “قرآن” آشنا نمودی. تو اولین پدرِ مسؤلی بودی که برای ما معلم ِقرآن آوردی و ما را تشویق به یاد گرفتنِ قرآن و نماز خواندن و مسجد رفتن نمودی و حتی بارها که ما از رفتن به مسجد خودداری می کردیم، تو از ما می خواستی که برویم. یادم میآید اولین ماه رمضان کاملی را که من روزه گرفتم، با تشویق و تحریض تو بود. تو همیشه دلت میخواست که فرزندانت افرادی خداپرست و با ایمان باشند. برای همین خشم خدائیت در مورد فرزند بزرگت نشان داد که با تمام وجود به دین خدا وابسته ای و همین نور که در خانواده ما بود، ما را بیشتر به کتاب خدا نزدیک کرده و رشد ما با اُنس گرفتن به کتاب خدا و تقویت ایمان به خالق ادامه یافت و روز به روز بیشتر با مفاهیم عمیق قرآن آشنا می شدیم.
این از یک طرف، از طرف دیگر چشمانمان بیشتر حقایق جامعه را درک می کرد و بیشتر با وضعیت موجود در جامعه آشنا می گشت. گذشت زمان، خواه ناخواه ما را به مقایسه ای بین وضع موجود و وضع ایده آلی (که قرآن تصویر) کرده بود، می کشاند. یعنی بطور ساده بگویم، ما می دیدیم جامعه ای را که خداوند آن را دوست دارد و می خواهد که آن جامعه وجود داشته و نَه غیر از آن - و به آن “جامعۀ مومنین” و “حکومت متقین” نام نهاده است - پُر است از عطوفت و رحمت، عظمت، خشوع و عبودیت در برابر “الله”، پاکی، سعی و کوشش در راه خدا، گذشت و مساوات و عدالت اجتماعی و اقتصادی و … میباشد و مومنین را به صفات:“التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدین الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدودالله و بشر المومنین”. ( توبه،112) وصف می کند.
ولی وقتی به جامعة خویش نگاه می کردیم، می دیدیم که پُر است از کفر و ناحق و زور، عصیان، فساد، دروغ، خیانت، کشتن به ناحق، ظلم، فقر، بدبختی و … این بود که در مقابل جامعه متقین، جامعه کنونی خویش را درست عکس (آن) یافتیم و این نقطه آغاز تضادی بود که نه تنها ما را، بلکه تمامی جامعه را به سؤال می کشاند، که چه بایستی کرد؟
آیا ما در قِبال این وضعیت، وظیفه ای داریم یا خیر؟ آیا ما که انسانیم، خداوند مسؤلیتی را بر دوشمان گذاشته است؟ یا این که بایستی مانند گوسفندان سر بِزیر بیاندازیم و چشم بر روی حقیقت ببندیم؟ و اراده و نیرو و توان خویش را در اختیار جامعۀ طاغوتی که سیرش در جهت سد راه خدا و بر عکس خواسته خدا است بگذاریم؟ خیر، این ، از دیدگاهِ عقل چیزی نادرست است، ولی چه راهی را باید رفت؟ آیا جامعه ای که مطابق گفته های خدایی، یک جامعه طاغوتی است، چگونه رفتاری را از ما که با مفاهیم خدایی آشنا شده ایم، باید انتظار داشته باشد؟
همیشه این سؤال مطرح است، راه را از کجا بیابیم؟ جواب خیلی زود واضح و روشن میگردد، از خود قرآن؛ کتاب الله که حضرت علی (ع) سعادت و شقاوت هر فرد را در پیروی کردن و انکار کردن این کتاب میداند. (نامه به مالک اشتر)
کتاب خدا چه میگوید؟ قرآن در همه جا، دستور مبارزه ای سخت و پیگیر با جامعه “طاغوتیان”، “مشرکین”، “کافران”، “ظالمین”، “فاسقین” و “منافقین” را صادر می نماید و از هر گوشه ، خَشمِ الهی را بر این اقوام طاغی فرود آورده، وظیفه مومنین را روشن می نماید. چند آیۀ زیر نمونه خیلی کمی از آیات خدایی را در این مورد نشان می دهد و بر همگی ما لازم می آید حتماً کتاب خدا را در این زمینه تفحص کنیم :
“قاتلوا الذین لا یومنون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق …”. (توبه ،29) “بجنگید با کسانی که ایمان نمی آورند به خدا و قیامت و حرام نمی شمرند، حرام خدا و رسولش را و به دین حق نمی گروند…”.
“فلیقاتل فی سبیل الله الذین یشرون الحیوة الدنیا بالاخره و من یقاتل فی سبیل الله فیقتل او یغلب فسوف نؤتیه اجراً عظیماً “. (نساء ،75) “پس بجنگید در راه خدا با کسانی که زندگانی آخرت را به دنیا فروختند و کسی که در راه خدا میجنگد، پس اگر کشته شود یا پیروز گردد، به زودی خداوند اجری عظیم به او عطا خواهد کرد”.
“یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله و لو علی انفسکم اوالوالدین و الاقربین…”. (نساء ،135) ” ای کسانی که ایمان آوردید، قیام کنندگان به عدل و داد باشید، ولو این که بر خلاف منافع خود و والدین و نزدیکانتان باشد…”.
“و قاتلو هم حتی لا تکون فتنة و یکون الدین لله …”. (بقره،193) “و بجنگید با آنها (مشرکین) تا فتنه آشوبی نماند و دین ، از آنِ خدا شود (یعنی همگی به اسلام ایمان آورند. جامعه ، توحیدی شود)”.
پس نتیجتاً این جامعه فاسد بایستی دگرگون گردد. این نتیجه ای است که نه تنها ما، بلکه تمامی کسانی که با نوای قرآن آشنایی دارند، به آن رسیده اند. نه، حتی کسانی که فقط از دور با مفاهیم قرآن آشنا هستند .
پدر و مادر، برادران و خواهران !
این عقیدۀ تک تکِ ما است که بایستی این جامعۀ طاغوتی را دگرگون نمود، و بدانیم که هر کداممان یک لحظه در این هدف شک کنیم و فکر کنیم لزومی به عوض کردن این جامعه نیست، در خدا و آئین و کتابش شک داریم و آنها را حتی ذره ای نشناخته ایم. چنانکه خودِ خدا میگوید:
“الم تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به و یرید الشیطان ان یضلهم ضلالاً بعیداً و اذا قیل لهم تعالوا الی ما انزل الله و الی الرسول رایت المنافقین یصدون عنک صدوداً. " (نساء ،60 و 61) “آیا ندیدی آنهایی را که به خیال خویش فکر میکنند به تو و آنچه به تو و پیامبران گذشته نازل شده، ایمان آورده اند. در صورتی که حکم و قانون و راه زیست خویش را از طاغوت طلب میکنند (در واقع در جامعۀ طاغوتی به جز قبول کردن قوانین طاغوتی از هر بُعدش- چه قوانین قضایی و چه قوانین مقننه و مجریه- چاره ای نیست. پس زیستن در این جامعه و قبولِ اینکه طاغوت بر ما فرمان راند، مانند این است که خود به دست خویش از او خواسته ایم تا برایمان قانون و حکم بسازد) در حالی که به آنها دستور داده شده است که به آن کفر بورزند (آیا صرفاً کافی است بگوئیم به طاغوت کافریم؟) و شیطان می خواهد این افراد را گمراه کند، گمراهی خیلی دوری را (در واقع این شیطان است که سر نخِ طاغوت به دستش میباشد و این ارادۀ شیطان است که بوسیلۀ طاغوت روا میشود) و اگر به آنها گفته شود بیائید به آنچه که خدا نازل کرده، بیائید به آنچه رسول فرمان داد عمل کنیم، می بینی منافقین، راهِ خدا را سد میکنند، سد کردنی (در واقع وقتی که گفته می شود به آنها، بیائید با کوشش و تلاشِ پی گیر ، از این جامعه برهیم و به جامعه ای که الله وعده داده ره پوئیم برای تحقق بخشیدن به آنچه خدا نازل کرده (الی ما انزل الله) ،میبینیم آنهایی که منافعشان در این تلاش و کوشش نیست و نمی خواهند زحمتی به خود دهند، از راه خدا جلوگیری می کنند)”.
“و قد نزل علیکم فی الکتاب ان اذا سمعتم آیات الله یکفر بها و یستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتی یخضوا فی حدیث غیره انکم اذا” مثلهم… فی جهنم جمیعا”. (نساء،140) “همانا نازل شده بر شما در کتاب (یعنی خداوند فرمان داده) که چنانکه شنیدید به آیتهای خدا کفر ورزیده میشود و به مسخره گرفته می شوند، پس با کسانی که این کار را میکنند، یکجا ننشینید، تا اینکه این حالت (کفر ورزی و مسخره کردن آیات خدا) برطرف گردد و چنانکه نشستید، مانند آنها هستید و همگی در جهنمید”. این در موقعی است که ما فقط بشنویم که به آیات خدا کفر ورزیده میشود، در حالی که هم اکنون با تمام رگ و پوستمان درک می کنیم که نه تنها به آیات خدا کفر ورزیده میشود، بلکه بهترین بندگانش به جوخه اعدام سپرده می شوند.
خلاصه در صورتی که این حالات را درک نکنیم، از خداشناسی و آئینشناسی گذشته ما حتی احساس و درک درستی نداریم تا ببینیم این طاغوتیان چه جنایتهای ضد انسانی که مرتکب نمی شوند تا بر اساس آنچه چشمان خودمان دیده، قضاوت کنیم که این جامعه جای زیستن نیست .
این است ایده هر مسلمان و مومن، نه تنها در حال حاضر، بلکه در تمامی جوامع طاغوتی در تاریخ بشری، این اصل وجود داشته که بایستی در راه حکومت و حاکمیت الله تلاش نمود. این را قیامهای انبیاء به ما می آموزد، که همگی تلاش کردند و هرگاه با طبقات حاکمه - که سد راه خدا از کارهایشان است - روبرو شدند، با آنها جنگیدند…
جال چگونه و از چه راهی بایستی با جامعۀ طاغوتی مبارزه کرد ؟ و چگونه نهادها و بنیادهای ظلم را باید ریشه کن نمود؟ شناخت چهره و عمل دشمن و طاغوت، چراغ روشنی برای عملکرد ما می تواند باشد. یعنی ما نگاه میکنیم، می بینیم حکومت تا چه اندازه در فساد فرو رفته و تا چه اندازه در مقابلِ اصلاح و نیکی و تبدیل شدن به حکومت خدایی انعطاف دارد. آیا حاضر است با امر به معروف و نهی از منکر، دست از اعمال غیر صالح خود بردارد، یا نه؟ چنانکه این رغبت و انعطاف در درون حکومت وجود داشته باشد، بایستی به درونش رفت و دست به اصلاح زد، همانطوری که حضرت موسی (ع) عمل کرد، یعنی در وهله اول با گفتاری نرم، یا به قول قرآن “قول لیِّن” به سوی فرعون رفت و هنگامیکه فرعون گفتار نیک را رد کرد و به “سِحر” روی آورد، با سلاح معجزه به جنگش رفت و هنگامی که خواست ، او و بنی اسرائیل را از بین ببرد، او نیز با “حول و قوۀ” خداوندی این دشمن را از راه برداشت، یعنی عمل ، مطابق و بر اساس عمل دشمن بود، چنانکه خود خداوند در قرآن میفرماید: “و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوکم و الفتنة اشد من القتل و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام حتی یقاتلوکم فیه فان قاتلوکم فاقتلوهم کذلک جزاء الکافرین”. (بقره،190 و 191) “و بجنگید در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند و تجاوز نکنید که خدا تجاوزکنندگان را دوست ندارد. و بکشید آنها را هر کجا یافتیدشان و بیرونشان کنید، همانطور که بیرونتان کردند و بدانید که فتنه ، شدیدتر از قتل است، و آنها را در مسجدالحرام نکشید، مگر این که با شما بجنگند که در این صورت شما نیز آنها را بکشید. این است سزای کافران”. و حضرت علی (ع) از این که مؤمنین در مقابل طاغوتیان همان عمل را نمیکنند، افسوس میخورد: “یغار علیکم و لا تغیرون و تغزون و لا تغزون و یعصی الله و ترضون ” (خطبه27،فیض الاسلام ) شما را غارت میکنند و شما آنها را غارت نمی کنید، با شما می جنگند و شما با آنها نمی جنگید و خدا را عصیان می کنند و ساکت می نشینید”. خلاصه ، راهِ برخورد با دشمن، شناخت راه دشمن و عمل اوست، هر گاه فرعونیان با کلام خوش دست از اعمال خویش برنمی دارند، بایستی با آنها جنگید و اصولاً چگونه ممکن است فرعون ایمان آورد، در صورتی که بنی اسرائیل را به سیخ کشیده است. فرزندان آنها را که بر علیه رژیم طاغوتی قیام کرده اند، به دژخیمان خود می سپرد تا در زیر شکنجه یا میدان تیر شهید کنند. و زنان آنانرا برای ترویج فساد زنده نگه میدارد و بدترین بلاها را بر بنی اسرائیل وارد می کند: “و اذ نجیناکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب یذبحون ابنائکم و یستحیون نسائکم و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم”. (بقره ،49) “و هنگامی که نجات دادیم شما را از آل فرعون، آنها شما را عذاب کرده و با بدترین شکنجه ها پسران شما را میکشتند و زنانتان را باقی میگذاشتند و در این مسئله ، امتحان بزرگی بود از سوی پروردگارتان”. چگونه میتوان این عفریته های مرگ را با خوبی و خوشی به راه حق آورد، آنها پیمان بستۀ با شیطانند. اولیاء آنها شیطان است. آنها کسانی هستند که با تمام وجود، به این دنیا عشق می ورزند و برای رسیدن به آن از هیچ چیز نمی گذرند و راه خدا را سد میکنند: “الذین یستحبون الحیوة الدنیا علی الاخرة و یصدون عن سبیل الله و یبغونها عوجا اولئک فی ضلال بعید”. (ابراهیم،3). “کسانی که دوست دارند دنیا را بر آخرت و سد راه خدا میکنند و خواهان کج بودن آن هستند، همانا آنها در گمراهی و نادانی دوری هستند. برای منافع خویش توده های محروم را به سختی به فساد و فقر می اندازند، همچنان که فرماندهشان شیطان به سوی فقر و فساد می کشاند”. “الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء…”. (بقره ،268) “شیطان شما را به فقر وعده میدهد و به فساد امر می کند”. اینان کسانی هستند که چهرۀ شان برای بندگان خدا از روز نیز آشکارتر است، آنها هرگز ایمان نمی آورند و هرگز بخشوده نشوند، اگر چه پیامبر خدا از آنها شفاعت کند: “استغفر لهم اولا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم ذلک بانهم کفروا باالله و رسوله…”. (توبه،80) “(پیامبر) برای آنها مغفرت بخواهی یا نخواهی، چنانکه هفتاد بار نیز بخواهی هرگز خداوند آنها را نمی بخشد، زیرا که آنها به خدا و رسولش کفر ورزیده اند”.
حال با این اوصاف که کتاب خدا بیان میدارد، بهتر است به واقعیاتِ جامعۀ خویش بپردازیم و مختصری از وقایع اخیر آن را مورد بررسی قرار دهیم. نگاهی به چهرۀ منحوس رژیم پهلوی در طول ۵۰ سال درخشندگی کفر و طغیان، نشانگر راه مومنین در مبارزه با این کافران است. ۲۰ سال است حکومت سیاه دیکتاتوریِ جلاد پهلویِ اول - رضاخان - که در آن حتی ناموس ما مسلمانها به استهزاء گرفته شده بود و ما حق نداشتیم ناموس خویش را حفظ کنیم و در عین حال بهترین رزمندگان جبهه های اسلامی یعنی علماء خلع ید شده و حتی نشانه های ظاهری اسلام را که آن سگ خون خوار با آنها دشمن بود از بین رفته بود و این همه نویدی تاریک به مردم زحمتکش ما می داد. و بعد از آنکه سر به طغیان در آورد و با اربابش انگلیس درگیر شد و به سوی فاشیسم آلمان گرائید، او را از کار برانداختند و توله سگش را با هزاران نغمه و زنجیر به طویلۀ حکومت کوبیدند و بندش را بدست گرفتند. در طول سالهای ۲۰ تا ۴۲ آزمایشهای مختلفی را از این رژیم مزدور که در آنها عالیترین درجات را از اربابانش انگلیس و آمریکا بدست می آورد، مشاهده می کنیم و ملت مسلمان ایران به تدریج متوجه می شود که با چه غول سیاه و عظیمی دست به گریبان است، او کم کم متوجه می شود که صحبت از منافع شاه و دربار گذشته است، صحبت از منافع امپریالیسم آمریکا است که بعد از انگلیس، بساطش را گسترانده است. موید این جریان قیام ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ است، که به گلوله ببندند، ولی مردم مسلمان که قهرمانانه جلو توپ و تانک مقاومت می کند نیروهای دشمن کشتار مردم برمیدارد و بدین ترتیب امپریالیسم را یک قدم به عقب میراند. از آن به بعد سیاست رژیم راجع به ارتش عوض میشود و چنان ارتشی میسازد که در ۱۵ خرداد سال ۴۲ با وجود کشتن ۱۵ هزار نفر از مردم رزمنده بی سلاح تهران و قم … هرگز به رحم نمیآید و سلاح آمریکایی را زمین نمی گذارد و اینجاست که مردم متوجه می شوند که دیگر هرگز نمی توان با مصالحه با این رژیم روبرو شد. مردمی که حتی می خواستند از طریق ایجاد حزب و از کانالهای خود رژیم (انتخابات، پارلمان و…) به مجلس راه یابند و دست به اصلاح بزنند (مانند جبهه ملی دوم که اواخر دهه ۳۰ تشکیل شد) با موج کشتار مسلسلهای آمریکایی- اسرائیلی مواجه شدند و به دنبال آن تبعید و شکنجه و زندان. و فهمیدند که دیگر از طریق انتخابات نمیتوان این رژیم فاسد را واژگون ساخت، زیرا که در رأس آن شاه همیشه میتواند در کار اصلاحگران، اخلال کند؛ چنانچه در کار مصدق به نفع انگلیس و آمریکا کرد. پس چه باید کرد؟ راه دیگری بایست یافت. به قول مهندس بازرگان که از اعضای مهم “جبهه ملی دوم” بود، در دادگاه سال ۴۲ که “ما آخرین نفراتی هستیم که در این دادگاه به اتهام “سیاسی” محاکمه می شویم و اعتماد به رژیم داشته و می خواسته ایم از طریق انتخابات، دست به اصلاحات بزنیم”. یعنی نسلهای آینده دیگر هرگز حاضر به سازش با رژیم نیستند، آنها بر علیه او خواهند جنگید و حاضر نیستند با دست خالی در مقابل تانک و توپ و وعده های دروغین رژیم بایستند، بلکه دست به اسلحه خواهند برد و تار و پود لرزان رژیم را در هم خواهند شکست. و این نتیجۀ خیلی طبیعی این عمل رژیم است، چنانکه حضرت علی (ع) میفرماید که “این حالت یعنی ستم و ظلم، انسانها را به سوی دست بردن به اسلحه می کشاند”. “…. و الحیف یدعوا الی السیف” (حکمت468) خلاصه شعار زیبایی به وجود آمد که “با دست خالی نمی توان با رژیم جنگید و مقابله کرد”. و این سؤال به دنبالش که “پس چگونه بایستی این مزدوران را سرنگون ساخت؟” و به دنبال این سؤال فکرها بکار افتاد تا راه چاره ای یافت شود و در اینجا بود که تا قبل از یافتن راهی جدید، موجی از ناامیدی بر مردم حاکم شد و این طبیعی بود، زیرا مردم از یک مرحله گذشته بودند و به مرحله بعدی نیز نرسیده بودند، پس بایستی مقداری ناامید شوند، زیرا که این ناامیدی از مرحلۀ قبل است که انسان را وا میدارد مرحله بعد را بیابد، ولی ناامیدی را فقط بایستی به عنوان یک گذر و یک گذرگاه تلقی کرد. ولی چنانکه به عنوان یک اقامتگاه تصور شود، چیز خطرناکی خواهد شد و رکود شدیدی را به دنبال خواهد آورد، که متاسفانه در مردم ما نیز همچنین شد و این ناامیدی یک موضع اقامتی گرفت و در مردم جایگزین شد. در اینجا خوب است اشاره ای کوتاه به عقیده ای که مخصوصاً آنرا در بزرگ فامیل مادری یافتم، بنمایم. او ما را نصیحت می کرد که شما بایستی درس بخوانید، تا جایی برسید و مقامی بیابید، بعد دست به اصلاح بزنید. میخواهم بگویم، این عقیده، کهنه ای است که تا قبل از کشتار ۴۲ خریداری داشت و مورد توجه قرار می گرفت، ولی بعد از جریان خرداد ۴۲ مردم فهمیدند که محال است بتوان در داخل رژیم دست به اصلاحات زد، زیرا که این حلقۀ استعماری ارزش زیادی برای آمریکا دارد که بتوان صرفا با تلاش چند مردم پاکجو و اصلاح طلب، از مسیر اصلی اَش یعنی خود فروختگی و سرسپردگی به اجانب و ظلم و ستم خارجش کرد و به مسیر حق و عدالت رهنمودش کرد. چگونه می توان بر اساس پایه های کفر و طاغوت ، توحید را بنا نهاد؟ مگر ممکن است با دست یابی به مناصب این رژیم، تشکیلاتش را عوض کرد؟ و اصلاً رسیدن به این مناصب و مقامات مگر ممکن است، تا از تصفیه خانه های او نگذری و تا بر وجدان و ناموس و شرافت پا نگذاری، مگر می توانی با آنها هم سفره شوی؟ آنهم چه سفره ای که رنگین از خون توده های محروم است!؟ بله هر کسی بخواهد به مناصب این رژیم، نه به مناصب اجتماع، دست یابد، قبل از هر چیز بایستی وجدان و شرفش را بفروشد که نتیجتاً چیز دیگری برایش نمی ماند تا دست به اصلاح بزند. علما نیز که رهبری پیشرو مبارزات بودند، بدین نتیجه رسیدند که دیگر نمی توان با صحبت روی منبر و نامه به شاه و دولت کاری از پیش برد، تا قبل از خرداد ۴۲ تمامی علما یکپارچه بودند و متحتد. هرگاه رژیم اقدامی بر علیه دین انجام می داد، همگی نامه مینوشتند و اعتراض میکردند و ترسی از رژیم نداشتند. در جریانات ضد انقلابِ شاه، این یکپارچگی و اتحاد بیشتر نمایان شد. چنانکه همگی علماء از جمله آیت الله خمینی، میلانی، شریعتمداری، خوانساری و … به تهران آمدند تا ضد انقلاب شاه را به افتضاح بکشانند. ولی بعد از ۱۵ خرداد که امام خمینی به تبعید رفت، دهها و صدها طلبه و روحانی کشبه شدند، بسیاری از علماءبه زندان افتادند و همگی متوجه شدند که دست خالی با دشمن روبرو شدن فایده ندارد و نصیحت و اعتراض و نامه، کاری از پیش نمیبرد. مرحله جدیدی را آغاز نمودند که متاسفانه سرآغاز تضاد و دو دسته شدن بین آنها بود. گروهی که هنوز مؤمن به اهداف مبارزاتی اسلام بودند، شروع به کار و تبلیغ و بسیج نیروها بر علیه رژیم نمودند، چنانکه از پیامهای امام خمینی به ملت ما نمایان است و در این راه شهدایی و اسرایی داده و خواهند داد. از جمله شهدای این گروه میتوان از آیتالله سعیدی، غفاری و کشته شدن دهها طلبه در ۱۷ خرداد ۵۴ نام برد. و اما دسته دوم نشستند و کاری از پیش نبردند و دست روی دست گذاشتند و وظایف خود را فراموش کردند. اینان که رهبران امت اسلامی هستند، دم فرو بستند، پس وای به حال بقیه مردم! اصولاً وظیفه آنها چیست؟ ما به چه کسانی بایستی عالِم خطاب کنیم و او را رهبر دین بپنداریم؟ وظیفه علما را خداوند به روشنی در کتابش بیان کرده است، تا ما بتوانیم با سنجش خدایی عالِم را از عالِم نما و رهبر جامعه را از میان آنها بشناسیم: “و اذ اخذ الله میثاق الذین اوتوا الکتاب لتبیننه للناس و لا تکتمونه فنبذوه و راء ظهور هم و اشتروا به ثمنا “قلیلا” فبئس ما یشترون”. (آل عمران ،187) “هنگامیکه گرفت خدا میثاق و پیمان کسانی را که به آنها کتاب داد (آگاهی و علم داد) که بیان کنند کتاب را برای مردم و آن را پنهان نکنند، پس آن را پشتِ سر خویش افکندند و آن را به بهای کمی فروختند و چه بد است آنچه را در مقابل می گیرند”. در واقع بایستی گفت این پیمان و عهد خدایی است، بر هر کسی که هر مقدار از قرآن را درک کرده باشد که آن را بیان کند و برای مردم روشن سازد، نه اینکه پنهان کند و این وظیفۀ عادی علما است. چنانکه از معصوم روایت است که “زکوة علم، آموختن آن است”. در آیه ای دیگر وظایف علما را مستقیماً عنوان میکند: “و ما کان المومنون لینفروا کافة فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلم یحذرون”. (توبه ،122) “و نمیتوانند تمام مومنین (برای آموختن فقه) سفر و کوچ کنند، بلکه بایستی عده ای از هر گروه سفر کنند و فقه بیاموزند (علم اجتهاد) تا بترسانند مردم را هنگامی که برمیگردند، شاید که قوم بترسند و از اعمال زشت، دست بردارند”. یعنی در واقع وظیفه اصلی این افراد بعد از تفقه و یاد گرفتن فقه و مجتهد شدن، انذار مردم و رهنمونی آنها به سوی حق است. البته ترسانیدن از حق و نه ترسانیدن از باطل و جلوگیری از قیام مردم بر علیه باطل. بله علمای راستین شیعه همیشه با تمام قوا بر علیه رژیمهای ناحق تاریخ جنگیدند و رهبری جهاد را به عهده داشته اند. این را تاریخ سراسر مبارزه شیعه و نامهای درخشان شهیدان شیعه گواه است. زیرا که آنان وارثان پیامبرانند و پرچم خونین مبارزات توحیدی را بدست دارند. از نمونه های نزدیک به خودمان میتوان از مشروطیت نام برد که به رهبری علما انجام گرفت. خلاصه علما با این معیار مشخص می شوند و نه با عبا و عمامه، با مرد کار و عمل بودن و نه مرد شکم و مال بودن، مرد رنج کشیدن و رنج بردن و نترسیدن از رژیم و شجاعانه حقایق را برای مردم عنوان کردن و نه با خزیدن به دخمه و گوشهای و سکوت مرگبار را اختیار کردن. چهره این چنین عالم نماهایی از دید خدا چنین است: “… ان کثیراً من الاحبار و الرهبان لیاکلون اموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله…”. (توبه ،34) “… همانا اکثریت عالم نماها اموال مردم را به باطل (بدون اینکه مستحق استفاده از این خمس و زکات را داشته باشند، زیرا که وظیفه اصلیشان را انجام نمیدهند تا حق سهم امام به آنها تعلق گیرد) و راه خدا را نیز سَدّ می کنند (در واقع خمس و زکات را نیز در راه جلوگیری از سبیل الله بکار می برند). این نکته را هم تذکر دهم که علماء شیعه همیشه در صدر جنبشهای اسلامی بوده اند و هم اکنون نیز بایستی آنها را در صدر جنبش قرار داد، اما کدامین علماء؟ همانهایی که حضرت مهدی (عج) راجع به آنها میگوید: “المأمونون علی سرک المستبشرون بامرک الواصفون لقدرتک المعلنون لعظمتک … یعرفک بها من عرفک… اعضاد و اشهاد و مناة و ازواد و حفظة و رواد فبهم ملأت سمائک و ارضک حتی ظهر ان لااله الاانت”. ( پانوشت : مفاتیح الجنان ، دعای رجبیه . این همان دعاهایی است که بدون توجه به معنیشان می خوانیم ) “خدایا، اینان پاسداران راز تو هستند، به وسیله کار تو بشارت یابند، وجودشان توصیف کننده قدرت تو میباشد، اعلام کن عظمت تو میباشند… بوسیله آنها تو شناخته میشوی… پشتیبانان حقند، گواه دهندگان راه خدایند، ممتحنان و دافعان دین خدایند، حافظان راه پروردگارند و بازپرسان آن، و به وسیله و با قیام آنها زمین و آسمان از وجود خدا پر میشود و ادامه دهندگان راهند تا پیروزی لااله الاالله محقق گردد…”. خلاصه حوادث اتفاق افتاده در مردم نیز در عین اتحاد در این عقیده که دیگر سازش فایده ندارد و اصلاحات بینتیجه است، یک دودستگی ایجاد کرد، بدین ترتیب که عدهای گوشه عزلت گرفته و در ناامیدی دست و پا زده غرق شده و میشوند و به دنیاگرایی روی آورند که شاید تعداد کثیری هم باشند، دسته دوم بعکس با اتکاء به وعده های خدایی که همیشه مومنین یاری خواهند شد و مومن در حال پیروز است، به تلاش و کوششی هر چه پیگیرتر دست زدند تا عاقبت راه را یافتند و باب جدیدی را در مبارزات ملت مسلمان بر علیه طاغوت با الهام از کتاب خدا یافتند و آن “جهاد مسلحانه” و “قتال” است. و این باب جدیدی است که توانسته است مبارزین را امیدوار کند و نظام کافر و استثمارگر شاه را به سختی لرزانده است، زیرا که کاری را که قبلاً چندین هزار نفر میتوانستند انجام دهند و رژیم با ارتشش آنها را درهم میکوبید، در حال حاضر چند جوان با تبرایی خدایی و گشایش راه اصلی مبارزه در این زمان انجام میدهند. مگر هم اکنون چند سال از مبارزه مسلحانه میگذرد که توانسته است چنین نیروهای ضد رژیم را چنین بدور خود جمع کند و امیدوار به رسیدن هدف کند؟ مگر چه تعداد چریک هم اکنون در ایران است که رژیم به شدت از آنها میترسد و هر روز جار و جنجالی در ورق پارههای خود بر علیه آنها براه میاندازد. مسئله این است که تعداد و کمیت در این راه مطرح نیست، بلکه این خود راه است که رژیم را سخت به لرزه آورده است! این همان راهی است که بوسیله آن حضرت محمد (ص) توانست در عرض ۱۰ سال عربستان را به زیر پرچم اسلام درآورد، این همان راهی است که نیروهای حق و باطل را هر چه بیشتر جدا میکند و نیروهای مردد و بی جبهه را وادار به انتخاب میکند. یا حق و یا باطل. زیرا که راههای عافیت طلبان هرگز نمیگذارد که هدف قرآن را که “فرقان” است، تحقق یابد، ولی در راهی سخت و پرتلاش که کشته شدن و اسارت از سادهترین جریاناتش است، “جبهه ها” و “چهره ها” بهتر نمایان شده و آن کس که حق را برگزید، با تمامی نیرو و استعدادش و به یاری آن میرود و کسی که باطل را برگزیده همچنین. امید آنکه نیروهای خدایی هر آنچه بیشتر در راه متلاشی کردن نیروهای طاغوتی کوشا باشند. آمین !
یک نمونه عینی از جامعه ما، چرا مخفی شدیم؟ حال بهتر است که رشد و جهت تغییر و سیر رسیدن به راه غیر سازشکارانه را به صورت عینی در زندگی خودم که یک نمود از جامعه هستم مورد مداقه قرار دهیم، تا بدین وسیله بتوانیم بهتر این تغییرات را لمس کنیم. همانطور که قبلاً گفتم ما در خانواده خویش با منطق قرآن و ندای پیامبر و ذوالفقار علی (ع) و شهادت امام حسین (ع) آشنا شدیم و در جریان آن رشد کردیم. کمکم این نیاز احساس میشد که یا باید راهی را که جامعه طاغوتی در جلو پایمان گذاشته طی کنیم و خدا و دینمان را کنار بگذاریم و یا محیطی را بیابیم که در آن بیشتر با نغمههای خدایی آشنا شویم و اثرات منفی جامعه را بزدائیم، که با راهنمایی و سفارش پدر، آن را در مسجد یافتیم. عدهای جوان به دور هم جمع شده و از یادگرفتن قرآن شروع نمودیم و خیلی زود به مسائل دیگر از جمله انجمن و کتابخانه کشیده شدیم و رشد یافتیم… بعد از مدتی متوجه شدیم که انجمن نمیتواند آنچه را که ما از اسلاممان و وضعیت جامعهمان درک کردهایم، تامین کننده باشد، زیرا که کدام عاقلی میتواند این را آویز گوش کند که میتوان با جمع شدن چند جوان و تشکیل جلسه سخنرانی که رژیم بر آن تسلط کامل دارد و هر موقع بخواهد در راه آن سنگ بیندازد و افراد آن را اسیر کند و آن را از بین ببرد. میتوان کاری از پیش ببرد و بتواند مقداری از اهداف اسلامی را در خود پیاده کند. جامعه پیشکشتان. چگونه میتواند خود را از اثرات این نظام طاغوتی بدور دارد. چنانکه به چشم خود در طول این چند سال که در جریانات بودیم، دیدیم که چه جوانان با استعدادی که در این مجالس و محافل شرکت میکردند و چه شور و هیجانی از خود نشان میدادند، ولی بالاخره نظام و جو حاکم بر جامعه چنان آنها را به فساد کشاند که و چنان آنها را در خود حل نمود و در مسیر طاغوتی قرار داد که افراد فامیل میگفتند که “شما هرگز با اعتقاد نخواهید ماند و فردا که بزرگ شدید عصیان پیشه میکنید و نماز هم نمیخوانید”، و آنها حق داشته و دارند؛ آنها به خوبی تشخیص دادهاند که در این جامعه طاغوتی هیچ فرد درستی هیچ فطرت پاکی، هیچ جوان با خدایی سالم نخواهد ماند، زیرا که در این جامعه فرد که چشم به دنیا میگشاید، از همان ابتدا با مجموعهای از ارمغانهای طاغوتیان پرورش مییابد و چنان خصلتهای ضد خدایی در او جایگزین خواهد شد که حتی خودش نیز از آنها بیخبر است. مثلاً “یکی از خصلتهای طاغوتی که در اکثریت افراد جایگزین شده “تظاهر” است که از خصلت ذاتی دورنگی بودن و شرک جامعه ما است، و لیکن اکثریت افراد نسبت به این خصلت ناآگاهند، مثلاً در حالیکه با ریا برای مردم کار میکند، فکر میکند که کارش الهی است. خلاصه زمینههای فقری فساد چنان است که واقعاً قضاوت را در مورد افراد مشکل میکند. راستی واقعاً شما به من بگوئید یک جوان که در اوج جوانی خویش است و نظام جامعه نیز به او امکان ازدواج نمیدهد و هر روز این همه مطبوعات فاسد، رادیو و تلویزیون و زنان بیحجاب و آرائیده را میبیند، چگونه میتواند خود را نگه دارد و به فساد کشیده نشود؟ آیا این صحیح است که بگوئیم هر مسلمان با خدایی میتواند به تنهایی این چیزها را ببیند و بر او اثر نگذارد؟ و یا انتظار داریم که در این جامعه پست، مومنین پاک و انسانهای با غیرت زاده بشوند، بدون اینکه بر علیه این جامعه قیام کرده باشند؟ هرگز و هرگز! شاید در مورد عدهای معدود این مسئله صدق کند، آنهم بدین صورت که خود یک جو اسلامی و خدایی و برادرانه ایجاد کنند و در آن زندگی کنند، وگرنه بقیه همانطور که به چشم خویش میبینیم به سوی راهی که جامعه میرود، کشیده میشوند و چنانکه خود من نیز بارها کشیده شدم، ولی بحول و قوه و یاری خدا و با وجود آمدن آن جو اسلامی مقداری از آن خلاص شدم…. یادم میآید که قبلاً فکر میکردم میتوان و باید با کمکهای مادی و ظاهری به مردم، وضع آنها را بهبود بخشید و حتی یکبار با تو پدر جان بحث کردم و گفتم که بایستی به فلان طایفه و جوانانش کمک کرد، تو که بخوبی وضع را درک کرده بودی، گفتی: چه فایده اگر به آنها کمک کنیم آنها که این پول را در راه درست بکار نمیبرند، بلکه با این پول مشروب میخورند و قمار میکنند. یعنی جامعه ما از بنیان خراب است و ما نمیتوانیم با این خردهکاریها آن را درست کنیم. آیا ما میتوانیم جامعه را با درست کردن یک درمانگاه اسلامی، یک خیریه… به سوی حق هدایت کنیم و فکر کنیم که وظیفه مان همین است و بس. به گفته آیتاللهمنتظری توجه کنیم که میگوید: “ساختن درمانگاه و از این قبیل در این جامعه در واقع باجی است که به دولت میدهیم، زیرا که این وظیفه رژیم است که درمانگاه و…. بسازد، او که ما ملت را به غارت و چپاول میبرد، بایستی اینگونه وسائل را برایمان فراهم کند، ولی ما این بار را از دوش او برمیداریم تا آزادتر و لاقیدتر خون ما را بمکد و شارابتر دسترنج ملتمان را به یغما برد”. هنوز گفته برادرم در گوشم زنگ میزند که میخواهم دبیر بشوم و بدین ترتیب خدمت کنم، اما میدانم که فایده ندارد. زیرا که این محصلین در جامعه طاغوتی غرق خواهند شد و نمیتوان کاری برای آنها انجام داد، ولی از درد لاعلاجی اینکار را میخواهم بکنم. و این تازه بهترین مقامی است در این دستگاه که امکان تبلیغ و ساختن افراد را مقداری به انسان میدهد که نتیجه اش ناچیز و نامعلوم است. حال دیگر از بقیه ارگانیزم و ماشین آن بگذریم که چنان انسان را از خود بی جود میکند و چنان او را به مادیات میکشاند که گاهی اوقات خود تعجب میکند که چرا این چنین شده ام؟ منی که میخواستم خدمت کنم، چرا هم اکنون این چنین به دنیا چسبیدهام؟ چرا تمام فکر و ذکرم این زندگی پست دنیا و بدست آوردن خانه و پول و… شده است؟! پس آن آرمانها و آن افکار بلند، آن گفته های خدایی که همیشه در نظر داشتم و به آنها عشق میورزیدم، کجا رفته اند؟ چرا دیگر تملق، دروغ، وجود فساد، مرا رنج نمیدهند؟ و هزاران چرای دیگر. (پا نوشت : با این همه هرگز تلاش و کوشش هیچ فردی را هرچند در سطح ساختن یک درمانگاه و یا چیزهایی از این قبیل را انکار نمی کنم . اصولاً رد کردن مطلق چیزی یک برخورد خدایی نیست . خدا به نتیجه عمل نگاه نمی کند ، بلکه او به قصد و نیت افراد توجه دارد ، به سعی و کوشش ارج می گذارد و نه به نتیجه آن : "فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و انا له کاتبون " (انبیاء، 94) "پس هر کس عمل صالح انجام دهد و او مؤمن باشد ، پس سعی و تلاشش بی ارزش و ارج خوانده نمی شود و ما برای او می نویسیم "). “انما الاعمال بالنیات”، در اسلام آنچه مهمترین است، نیت است و تمامی اعمال بر اثر آن ارزشیابی میشوند، به این نمونه توجه شود: دو نفر گرفتار مشرکی شده، او از آنها میخواهد که وحدانیت خدا را انکار نمایند، یکی دستور را انجام داده، آزاد میشود و دیگری انجام نداده کشته میشود، امام میگوید “که عمل هر دو درست است”. دو عمل کاملاً متضاد ولی چون نیتشان صحیح بوده هر دو عمل درست است. پس نتیجتاً ما که یک اُمتیم و یک دین و خدا و امام داریم، چنانکه نیتمان خدایی باشد که انشاءالله هست، پس چه غم داریم؟ اگر رفتارمان و عملمان متفاوت باشد، مثلاً اگر من تشخیص دهم که هم اکنون وظیفه ام چنین است و برادرم تشخیص دیگر و پدر و مادر راه دیگر را، اولاً که بایستی سعی کنیم که همگی در یک مسیر و در حول یک محور قرار گیریم که بتوانیم تمام نیروهایمان را در جهت از بین بردن طاغوت بنمائیم، ولی چنانکه در یک جهت قرار نگرفت، هرگز و هرگز نمیتوانم آنها را محکوم کنم به اینکه شما راهتان غیر شرعی است و آنها را بکوبم و حتی به جایی برسم که رفتارشان را خارج از دین بپندارم و سعی و تلاش و زحمت آنها را در راه خدا به باد ناسزاء و استهزاء بگیرم و هر کجا نشستم راه و کارشان را طوری بباد انتقاد بگیرم که انگار جنایت میکنند و الان دارند بر علیه خدا میجنگند و تمام هم و غمشان زندگی پست دنیایی است؟!! و در واقع کسی که اینکار را میکند، به فرد ضربه نمیزند، بلکه به هدف فرد و آئین و دین و خدایش ضربه میزند و برای همین است که در پیشگاه خداوندی به محاکمه خوانده میشود. اینکه هر کسی اینکار را بکند نشان میدهد که از عدالت اسلامی و مفهوم خداشناسی بسیار دور است و این از غرور و خودبزرگبینی ناشی میشود که خداوند آن را دشمن میدارد، بیائید دعا کنیم خداوند ما را از این صفت رهایی بخشد. و این خیلی طبیعی است، زیرا که در یک جامعه ضد خدایی زیستن، بالاخره در انسان خصلتهای طاغوتی بوجود میآورد، هر چند واقعاً خود انسان نخواهد. و در یک جامعه توحیدی نیروهای الهی درون انسان به جنبش در آمده و او را به اوج انسانیت سوق میدهد. این است که جو و فضای محیط و خانواده میتواند افراد را به سوی و جهت خود بکشاند، پس بایستی با تمام قوا برای ایجاد چنین جو و فضایی کوشید و تلاش کرد و این است مفهوم واقعی “حکومت اسلامی”. ایمان به این جو و فضا بود که ما را به تشکیل گروه کشاند و این ممکن نبود، مکر بر یک اصل دیگر اسلام یعنی اصل “تقیه”. بله برای اینکه بتوان بر علیه نظام طاغوتی قیام کرد، بایستی نیروها و امکانات و افکار خود را مخفی نگه داشت، تا بتوان آنها را بدرستی و بجای خویش بر علیه دشمن بکار برد. بطوریکه دشمن نفهمد چگونه و از کجا ضربه خورده است. این است مفهوم واقعی “تقیه” که ائمه (ع) اجراء میکردند. آنها در ظاهر کاری نمیکردند، ولی در باطن تلاش و همتشان بسیج نیروها و امکانات و ترتیب و آمادهسازی آنها بود، چنانکه “۷۲ قهرمان کربلا” را میتوان دسترنج و تلاش امامحسین (ع) دانست که در پس پرده “تقیه” آنها را تربیت کرده و آماده نموده بود. حال اگر امامحسین (ع) میخواست بطور آشکار این کارها را بکند، آیا این فرصت را به دشمن نداده بود که او را و قوای سازمان نیافتهاش را از بین ببرد؟! خلاصه اهمیت تقیه چنان بالا گرفته که امامصادق (ع) آن را دین خود و پدرانش میداند. خلاصه گروه ما میبایستی بر این اصل پایه گذاری می شد، اما به علت کم تجربگی و عدم درک برنامه های صحیح اسلامی در این مورد و همچنین کم سن و سال بودن (و جاه طلبیهای رهبر گروه) نتوانستیم اصل تقیه را رعایت کنیم و نتیجتاً ضربه خوردیم و به اسارت رژیم درآمدیم و از آنجا بود که متوجه شدیم تا کاری بر اساس تقیه کامل و با برنامه صحیح انجام نگیرد، به نتیجه قاطع نخواهد رسید. بعد از این جریان تا مدتی در حالت سرگردانی و ناامیدی بسر میبردیم، تا اینکه … مرحله دوم فعالیت ما با تقیه شدید از دشمن خدا صورت گرفت… تا اینکه بر اثر اشتباهاتی … رژیم به فعالیت ما پی برد و درصدد اسیر کردن ما برآمد تا نیروهایمان را به هرز کشاند و توانمان را که میتوانست در راه خدا مثمر ثمر واقع شود، نابود و یا عاطل و باطل در زندایهایش بنماید. ما نیز برای پیداکردن و پیادهکردن ضد آن و یافتن راهی در مقابل این عمل دشمن، طبق دستور خدا عمل کردیم، قرآنش را ورق زدیم، آیاتش را دیدیم و به یک اصل آن رسیدیم و عمل کردیم و آن اصل ” هجرت” بود. انسان در مبارزه به نقطهای میرسد که بایستی انتخاب کند، انتخابی قاطع و برنده که تمامی سرنوشتش را در بر میگیرد، یا باید برای همیشه خود را وقف جنبش خدایی نماید و به آن وصل شود و یا اینکه متزلزل شده و راهش را جدا کند و …:”… فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا فقتلوا لا کفرن عنهم سیئاتهم و لا دخلنهم جنات تجری من تحتها النهار…”. (آل عمران ، 195) “… پس کسانی که هجرت کردند و از شهرهایشان بیرون رانده شدند و آزار و اذیت شدند، در راه خدا جنگیدند و کشته شدند، خداوند گناهانشان را میپوشاند و… حال چنانکه ما هجرت نمیکردیم و مخفی نمیشدیم، از دیدگاه خدایی چگونه بود و با ما در آن دنیا چگونه رفتار میشد. “ان الذین توفیهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها فاولئک ماویهم جهنم و سائت مصیراً "(نساء، 97) “همانا کسانی که ملائکه جانشان را میگیرند و بر خود ظلم کردهاند و از آنها پرسیده میشود چه وضعی داشتید؟ میگویند ما در زمین مستضعف بودیم و ضعیفمان کرده بودند. ملائکه میگویند آیا زمین خدا وسعت نداشت تا در آن هجرت کنید؟ پس جایگاه و پناهگاه آنها جهنم است و چه بد جایگاهی. حال چنانکه ما میماندیم و اسیر میشدیم، در پیشگاه عدل الهی چه جوابی داشتیم به این سؤال بدهیم که چرا نیروها و وجودتان را در اختیار ظالمین گذاشتهاید؟ آیا آن وقت به ما گفته نمیشد که بروید به همان جایی که در دنیا به آن پناه بردید؟ یعنی به جهنم واصل شوید. در آن دنیا جای خود دارد، در این دنیا نیز بایستی از جامعه اسلامی رانده شویم و… “فلاتتخذوا منهم اولیاء حتی یهاجروا فی سبیل الله … “. (نساء، 89) “… (خطاب به مسلمانانی است که در مکه نفاق میورزند و حاضر نیستند دست از منافع دنیایی خود بردارند و هجرت کنند و اینجا خداوند میگوید که) آنها را هرگز دوست و یار خود نگیرید تا اینکه در راه خدا هجرت کنند”. و اما غم اینکه بعد از این چگونه زندگی کنیم، هرگز نگیردمان، زیرا که خداوند ما را پناه دهد و یاریمان کند و روزیمان را برساند (انشاءالله) : “والذین هاجروا فی الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فی الدنیا حسنة و لاجر الاخرة اکبر لوکانوا یعلمون”. (نحل، 41). “و کسانی که در راه خدا هجرت کردند پس از آنکه بر آنها ستم شد (و در واقع قیام ما بر اثر ستمی است که ظالم به ما و جامعه ما میکند) البته جایشان دهیم در دنیا جایگاهی نیکو و هر آئینه پاداش آخرت بزرگتر است اگر بدانند”. “واذکروا اذ انتم قلیل مستضعفون فی الارض تخافون ان یتخطفکم الناس فاویکم و ایدکم بنصره و رزقکم من الطیبات لعلکم تشکرون”. (انفال، 26) “پس یاد آورید زمانی را که عدهای کمی مستضعف بودید در روی زمین و میترسیدید که مردم شما را بربایند (دستگیر کنند، اسیر سازند) پس خداوند پناهتان داد و با کمک خود شما را یاری نمود و از پاکترین روزیها به شما داد تا شاید شکر گزارید “.
بارالهی! خداوندا!
تو وعده هایت را به اجابت رسانیدی، پس ما را یاری کن تا شکر تو را بجای آوریم، آمین. بدین ترتیب وجوب انتخاب این راه و مسیر بر ما کاملاً محرز و مشخص شد، ولی با اینهمه من خودم با تنی چند از علماء در این باره مشورت کردم و وظیفه شرعیم را در “مخفی شدن” یافتم. این مسئله را برای این می گویم تا گفته نشود آنها سر از خود و همینطوری و از روی جوش جوانی و جاهلیت دست به این کار زده اند و ماجراجویی آنها را به این اقدامات کشانده است و یا اینکه ترس از رژیم باعث شده به سوراخی بخزند. و بدانید که هرگز ترس از رژیم نبوده، بلکه از ترس به اسارت رژیم درآمدن بوده که آنهم جریان اصلی نیست، زیرا جریان اصلی این است که ما با رژیم ضد خدایی می جنگیم و می خواهیم این مظهر شرک را نابود سازیم، برای همین است که او نیز می خواهد ما را از بین ببرد، او نیز دیوانه وار به دنبال ما است، زیرا که ما را با سلاح خدائیمان “قرآن” خطرناک تشخیص داده است. مگر نمی بینید برای دستیابی به ما چگونه تلاش می کند و مانند سگی لرزان پارس می نماید. او حتی از خانواده ما نیز نمی گذرد، هر روز به نحوی آنها را می آزارد، مگر نمی بینید چهره این دژخیم کثیف را که ناموس ما را برای شما به اسارت می برد، راستی آیا این اعمال او بخودی خود چهره کثیفش را برای شما آشکار نمی کند؟ و تازه کجایش را دیده اید، این اول کار است، زیرا که این خوکان وحشی، این سگان درنده، بیش از این وحشی و درنده هستند که بتوان حدس زد. این رژیم منحوس مزدوری که نوامیس و افرادی را که وسیله دفاعی از خویش ندارند، اینگونه به اسارت میبرد، آیا همان رژیمی نیست که ندای حمایت از خانواده های بیسرپرست را سر میدهد؟ همان رژیمی نیست که ندای آزادی و…. میدهد؟! این رژیم منحوس حتی از رژیم فرعون نیز پستتر است. فرعون اقلاً دیگر کاری به زنان بنی اسرائیل نداشت و آنها را زنده نگه میداشت، ولی این رژیم نامردتر از آن است که چنین چیزی را درک کند. آه! من چه میگویم، او بایستی با زنان و خواهران و مادران ما این چنین رفتار کند، زیرا که زمان بنیاسرائیل هنوز سمبلها و الگوهایی برای مبارزه کردن زنان وجود نداشت. ولی خواهران و مادران ما، آنها بهترین الگوها یعنی حضرت فاطمه (ع) و حضرت زینب (س) و… را دارند، آنها دختران همان فاطمه هستند که در راه احقاق حق و استمرار دین خدا شکنجه ها دید و عاقبت نیز شهید شد. آنها فرزندان همان زینب هستند که اسیر شد، ولی با تمام وجود به مبارزه با رژیم طاغوتی پرداخت. بلی رژیم حق دارد آنها را به اسارت بگیرد، زیرا که این خواهران، زنده کننده قیامهای مادرانشان هستند، زیرا که اینها پروریده انقلاب خدایی و سازنده انقلاب فردا هستند، چنانکه مادرانِ یک جامعه انقلابی نباشند، هرگز انقلاب تداوم نخواهد یافت.
خواهرانم! مادرم!
درود فاطمه و زینب بر شما باد که آنها را شاد کرده اید و امیدوارشان نموده اید که قیامشان پایدار است. درود خدایی بر تو مادر که با قهر خدائیت و با راه ندادن این خوکان کثیف به خانه ات مشت محکمی بر دهان طاغوت نواخته ای. اجر خدائی بر تک تکِ تان روا باد که حرکت و جنبش شما ما را از مکانی دور که نظاره گر آن هستیم، لبریز از غرور و امید می کند، که بله این خواهران و مادران ما هستند که بر علیه مظاهر ضد خدایی با ما همگامند. خداوند به شما و ما همگی، صبری عظیم در این راه عطا فرماید و این آیه را شعارمان سازد: “یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلکم تفلحون”. (آل عمران ، 200) ای کسانی که ایمان آوردید، استقامت کنید و صابر باشید (سختیها شما را از میدان بیرون نبرد) و با هم رابطه داشته باشید و تقوی پیشه کنید، شاید که به رحمت خداوند رسید”. صبری که هرگز ما را به سازش طلبی دشمن نخواند: “فلا تهنوا و تدعوا الی السلم و انتم الاعلون و الله معکم و لن یترکم اعمالکم”. (محمد ، 35) “پس سست نشوید تا به سوی سازش با دشمن روید، در حالی که شما پیروزمندانید و خداوند با شماست و هرگز از اعمال شما و نتایج و زحمات شما چیزی را کم نکند”. “ولا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار و ما لکم من دون الله من اولیاء ثم لا تنصرون”. (هود ، 113) “و میل نکنید به سوی آنان که ظلم کردند، وگرنه آتش به شما رسد و نیست هیچ دوستی جز خدا و سپس یاری نخواهید شد”. ولی با این همه این رژیم مزدور هرگز نمی داند که با اینگونه کارها مانند قبر کنی است که گور خود را می کند و با هر حمله شدیدتر تیشه را محکمتر به ریشه خود می زند. او نمی داند که با این کارهایش، کینه اسلامی ما و خانواده ما را عمیقتر و نیزتر میکند، او نمی داند که تمام کارهایش او را از مرگ حتمی و سیرش به سوی جهنم باز نمی دارد: “لا یغرنک تقلب الذین کفروا فی البلاد. متاع قلیل ثم ماویهم جهنم و بئس المهاد”. (آل عمران ، 196 و 197) “رفت و آمدنها، لاف زدنها و توپ و تشرها و بزرگنماییها و شکنجه های کسانیکه کفر ورزیدهاند، تو را فریب ندهد (که آنها را واقعی و جاویدان بپنداری) بهره ای و نتیجه و عمقی خیلی کم دارد، سپس جهنم مأوای آنها است و چه بد جایگاهی”. آنها هرگز نمی دانند که ما و خانواده ما پیوندی عمیق با کتاب خدا داریم، کارها و تلاش آنها را همچون سراب بیهوده میدانیم: “والذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظمان ماء حتی اذا جائه لم یجده شیئاً و وجد الله عنده فوقیه حسابه…”. (نور ، 39) “و کسانی که کفر ورزیدند، اعمالشان مانند سرابی است که فرد تشنه فکر میکند آبی است (افراد ساده لوح فکر میکنند اعمال نرم و وعدهها، تبلیغات و گفته های این کافران بنیانی است) ولی وقتی که نزدیک شوند هیچ چیز نیابند”. (وقتی که به آنها بیشتر نزدیک شوی و عمقشان را بشکافی، میفهمی که چه ناروها که نزدهاند و آن همه زیبایی پوچ بوده است). پدرجان تا آنجا که یادم هست تو بایستی چهره این مزدوران را به خوبی شناخته باشی، زیرا که در چند مرحله آنها را دیده ای، یادت میآید بار اول چه بلوفهائی میزدند و چگونه خود را بزرگ قلمداد میکردند و بر تو منت می گذاشتند و… ولی دفعه دوم دیدی که چگونه همان سگان مغرور جلو خودت به گریه افتادند و در ظهر گرما به در خانه ات آمدند و التماست کردند و چگونه مغرورانه با رئیسشان صحبت کردی و حرفهایت را زدی. آیا این کافی نیست که بفهمیم اینها خوارتر و زبونتر از آن هستند که بخواهند قوانین و خواسته های خدایی را از بین ببرند؟ و این را این کافران بدانند که: “… سالقی فی قلوب الذین کفروا الرعب…”. (انفال ،12) “… بزودی خداوند در دل اینان رعب و ترسی عظیم خواهد افکند…”. “قل الذین کفروا ستغلبون و تحشرون الی جهنم و بئس المهاد”. (آل عمران ،12) “بگو کسانی که کفر ورزیدند، بزودی شکست خواهند خورد و بسوی جهنم و شکنجهگاهها رانده میشوند”. هم اکنون چه میکنیم؟ همانطور که در لابلای نوشته های گذشته ذکر شده است، ما برای بوجود آوردن جو و فضای خدایی بر اساس فرمان “الله” تلاش میکنیم. و اما چگونگی پدید آوردن این جو و فضا در جامعه مستلزم این است که در ابتدای کار بدانیم که طاغوت دو بعد دارد: ۱- طاغوت درونی ۲- طاغوت بیرونی، و بر اساس این دو بعد از طاغوت، ما دو نوع جهاد داریم: ۱- جهاد اکبر “جهاد با نفس” ۲- جهاد اصغر “جهاد با حکومتهای ظالم”. و اما اصلیترین و مهمترین جهادی که هر زمان وجود دارد “جهاد با نفس” است، زیرا که ممکن است زمانی پیش آید که جهاد اصغر لزومی نداشته باشد، ولی جهاد اکبر در هر زمان و حتی مقدمه جهاد اصغر است، زیرا تا ما نفسمان را سرکوب نکنیم، هرگز نمیتوانیم اسلحه گرفته و دشمن خدا را سرکوب کنیم. تا ما نتوانیم امیال سرکش و هواهای درونیمان را که ارمغانی از جامعه طاغوتی است، به زمین بزنیم، ببی شک نخواهیم توانست کاری از پیش بریم و ادعا کنیم که برای اصلاح جامعه قیام کرده ایم و تا مفهوم عمیق “هجرت درونی” را درک نکنیم “هجرت بیرونی” سودی برایمان نخواهد داشت. ما چگونه میتوانیم بهترین زندگی را بکنیم، بهترین غذاها و میوه ها را بخوریم و بهترین رفاه و آسایش را داشته باشیم و تمام هم و غممان آسوده زیستن باشد و با این حال ادعا کنیم که “درد” میکشیم و از وضع موجود ناراحتیم. ما اگر راست میگوئیم، بایستی ابتدا خود عمل کنیم و بعد ادعا کنیم و این خود همان معیار و میزان زیبای خداوندی برای تشخیص مؤمنان از منافقان است، چنانکه جنگها نمونه های خوبی برای این تشخیص بودهاند. (پا نوشت: توجه شود به آیات آخر سوره آل عمران و آیات 45 به بعد سوره توبه که نشانگر این موضوعند . همچنین توجه شود به رابطه ایمان و عمل صالح در قرآن مجید)و این جریان یعنی “عمل کردن” ،درست مخالف خصلتی است که جامعه طاغوتی “حرف زدن” ، “وعده دادن” و “عمل نکردن” است و بدینسان چگونه بایستی این ضعف را در یک جو و فضای اسلامی حل کرد و آن فضا خارج از یک “جمع متعهد” نمیتواند باشد و در رابطه با این “جمع” پیاده کردن مفاهیم و خصلتهای الهی در خویش. یعنی در ابتدا بایستی جامعه و “حکومت اسلامی” را در دل خویش بعد در میان جمع مفهوم بخشیم، سپس آن را در جامعه گسترش دهیم. و اما توجه کنیم که “خودسازی” هرگز به صورت فردی و در کشاکش جهاد با دشمن خدا و جریانات اجتماعی مفهوم واقعی دارد، چنانکه خداوند اعلام میکند که “این جنگ و جدالها است که باعث “پاک شدن” مومنین میشود”. (پانوشت: "و لیمحص الله الذین آمنوا و یمحق الکافرین " آل عمران ، 141)
اصولاً جهاد اکبر و جهاد اصغر با هم بوده و با هم رشد میکنند و بدین صورت اگر کسی ادعا کند “خودسازی” میکند و در عمل “جامعه سازی” نکند، دروغ گفته و هرگز خودسازی نکرده است. و اما چگونه میتوانیم خواسته ها و عمل هایمان را انتخاب کنیم؟ یعنی به چه وسیله هر آن راهمان را و تاکتیک هایمان را بر اساس دستورات خدایی انتخاب کنیم و چگونه میتوانیم از انحرافاتی که ما را از سنتهای خدایی دور میکند و باعث نابودیمان میشود، جلوگیری کنیم؟ فکر میکنید میتوان جز با تمسک و توسل به قرآن و نهج البلاغه و منابع اسلامی راه خدا را ادامه داد؟ هرگز! زیرا اساس مبارزه ما “ایدئولوژیکی” است، یعنی مبارزهای را که ما انجام میدهیم بر اساس قرآن و جنگمان با کفر بر اساس “ایدئولوژی کفر” میباشد، یعنی در واقع ما با ایدئولوژی امپریالیسم یعنی “نفع پرستی” میجنگیم و نه صرفاً با استثمار آن، یعنی اگر امپریالیسم دست از عملش یعنی استثمار بردارد، ما از او دست برنخواهیم داشت، زیرا که تا ایدئولوژیش نابود نشود، دست از اعمالش بطور کلی برنمیدارد. پس نتیجتاً سرلوحه کارمان شناخت ایدئولوژی به حقمان اسلام است و بنیان و جنبش اسلامی به میزان شناختش از اسلام، وابسته است. این را میتوان به عینه در انقلاب الجزایر مشاهده کرد، چون شناخت ایدئولوژی اسلامی برای آنها مطرح نبود، بلکه فقط تعصب اسلامی داشتند، نتیجتاً خیلی زودتر از آنچه به فکر میرسید از اصول اسلامی منحرف شدند. (پانوشت: توجه کنید به تعصب شدید قذافی و عدم آگاهی ایدئولوژیکی اَش که او را با دشمن ، سازشکار کرد.)
و شناخت ایدئولوژی هم ممکن نیست، مگر با اتصال دائمی به قرآن و در هر درگیری و برخورد اجتماعی از آن راه چاره خواستن. و این جواب را هم در مقابل گفته کسانی که میگویند شناخت اسلام بس است، بیائید دست ……{ احیا: نقطه چین در متن چاپی اولیه است .}الان ۱۴۰۰ سال است که کارمان شده شناخت ایدئولوژی، بایستی داد زد که به خدا قسم ما هرگز نتوانسته ایم قرآن را و راهمان را بشناسیم، چنانکه شناخت واقعی داشتیم، چنان غوغایی بپا میکردیم و چنان عاشقانه در راه خدا فداکاری میکردیم که خواب و خوراک بر ما حرام میشد. (پانوشت: توجه کنید به صفات متقین از خطبه همام نهج البلاغه . برادرانم ، خواهرانم حتماً این خطبه را بخوانید.) و البته محرز است که شناخت اسلام در جریان عمل اسلامی امکانپذیر است. و اما شناخت کنونیمان، به ما این راه را نشان داده است: “و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم و…” (انفال،60) “و آماده کنید برای ایشان (دشمنان خدا) از قوت و اسبان آماده (امکانات و نیروهای خود را آماده کنید) تا بترسانید به این وسیله دشمن خدا و دشمن خودتان را…”. همانگونه که تمامی ائمه در این حال بودند و با تمام قوا، امکانات را برای درگیری آینده با دشمن خدا بسیج میکردند. همانگونه که امام حسن (ع) قوای امام حسین (ع) را برای درگیری کربلا آماده مینمود.
عاقبت راهمان و عاقبت فرد فردمان:
راهی را که انتخاب کرده ایم، به کجا می انجامد و سرنوشت هر کداممان را بایستی در کجا جستجو کرد؟ در مورد راهمان ما را همین بس که وعده ها داده شده ایم، آنهم از طرف پروردگارمان که میفرماید: “یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم. تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذالکم خیر لکم ان کنتم تعلمون……. و اخری تحبونها نصر من الله و فتح قریب و بشر المومنین”. (صف ، 11 و 13) “ای کسانی که ایمان آوردید، آیا به شما تجارتی را بیاموزم تا بدینوسیله از عذاب دردناک (چه در این دنیا در جامعه طاغوتی و چه در آن دنیا جهنم) نجاتتان دهد (معلوم میشود که گرفتار آن عذاب دردناک هستیم که خداوند میخواهد نجاتمان دهد) ایمان آورید به خدا و رسولش (ایمانی محکم و بادوام که بتواند مرحله سخت بعدی را طی کند) و جهاد کنید در راهش با تمامی امکاناتتان. و این برای شما از هر چیز دیگر بهتر وعالیتر است (از تمامی راههای دیگر، شما را بهتر به هدف میرساند) نتیجتاً نصر من الله و فتح قریب را مییابد، یاری از خدا و پیروزی نزدیک را”. پس معاملهای که ما با خدا بستهایم (چنانکه با صداقت عمل کنیم) نتیجهاش یاری او و فتح نزدیک است. تلاش و سعی هیچ فردی از دیدگاه خدا پوشیده و بی اجر نمیماند: “فمن یعمل من الصالحات و هو مومن فلا کفران لسعیه و انا له کاتبون”. (انبیاء ، 94) “و این است که خداوند در مقابل تلاش مومنین، یاری آنها را حقی بر خود میداند”. “و لقد ارسلنا من قبلک رسلاً الی قومهم فجاء و هم بالبینات فانتقمنا من الذین اجرموا و کان حقاً علینا نصر المومنین”. (روم ، 47) “و به درستی که فرستادیم از قبل از تو رسولانی به سوی قومشان، پس با دلائل روشن به سوی آنان آمدند، و انتقام میستانیم از کسانی که جرم و گناه کردند، و یاری مومنین حقی است بر ما”. بدین جهت بدانند که پیروزی بی کم و کاست، از آن راه و هدف ماست. در واقع پیروزی از آن خداست و این خدا و آئینش است که پیروز میشود و ما وسیله ای بیش نیستیم: “قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یخزهم و ینصرکم علیهم و یشف صدور قوم مومنین”. (توبه) “خداوند بکشد آنها را بوسیله و بدست شما و شما را بر آنها یاری دهد”. بله در واقع این خداست و قانونش که آنها را از بین میبرد و ما جز وسائلی که مورد رحمت و منت خدایی قرار گرفته ایم بیش نیستیم: “فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و لیبلی المومنین منه بلاء حسناً…”. (انفال ،17) “پس شما ایشان را نکشتید و خدا کشت آنها را و تو تیر نینداختی و خدا بود که آن را انداخت و این آزمایشی برای مومنین است، آزمایشی نیکو”. یعنی در واقع این اراده و قانونمندی و سنت خداوند تعالی بود که هر کس را که بر علیه اش و بر علیه قوانینش طغیان کند، به خاک هلاکت افکند و این در واقع بلایی نیکو برای مومنین قرار میدهد، تا هم نیرویشان شناخته شود و هم تجربه اندوزی کنند تا بتوانند بهتر با عناصر ضد خدایی بجنگند. و از این جهت است که راه خدایی قطعاً به پیروزی خواهد رسید: “کتب الله لا غلبن انا و رسلی ان الله قوی عزیز”. (مجادله،21 ) "نوشت خدا (قانون لا یتغیر خدایی است که) من و رسولانم پیروز خواهیم شد، همانا خداست قوی و عزیز”. و این پیروزی هرگز به فرد و یا افراد بستگی ندارد، هرگاه با تمام قوا بکوشیم، خواهیم توانست خود را به پیروزی برسانیم و بالا کشیم (پا نوشت : " و من جاهد فانما یجاهد لنفسه ..."[عنکبوت ، 6 ] " کسی که جهاد کند ، جز این نیست که برای خودش تلاش کرده ...") و چنانکه سستی گزینیم و خموشی اختیار کنیم، جز به خود ضرر نزدهایم، زیرا که همیشه کسانی که بخواهند در راه خدا صادقانه بجنگند و به خدا عشق ورزند و هرگز ناامید نشدند: “یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه اذلة علی المومنین اعزه علی الکافرین یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومة لائم…”، "و من یتول الله و رسوله و الذین آمنوا فان حزب الله هم الغالبون”. (مائده ، 54 و 56 ) “ای مومنین هرگاه کسانی از شما برگردید و راه خدا را خالی کنید، بدانید که هر آئینه خداوند قومی را میآورد که خدا را دوست دارند و خدا نیز آنها را دوست دارد، خاشع برای مومنین و غلبه جو بر کافرین، جهاد کنند در راهش و هرگز از سرزنش مردم نترسند… و کسی که از راه خدا و رسولش برگردد، بداند که همانا حزب خدا پیروز است (و عاقبت دشمن و رژیم مزدور نیز روشن)”: “قل الذین کفروا ستغلبون و تحشرون الی جهنم و بئس المعاد”.(پانوشت: "بگو [ ای پیامبر ] به آنانکه کافر شدند ، که به زودی مغلوب شوند و به جهنم محشور گردند که بسیار بد جایگاهی است."[ آل عمران، 12 ]) “افلم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم دمر الله علیهم و للکافرین امثالها” (محمد، 10 ) “آیا در زمین سیر نکردند (تاریخ را تفحص نکردند) ببینند عاقبت کافران و ظالمان قبلی را، خداوند آنها را واژگون ساخت و این نمونه ها برای کافران همیشه هست”. (پانوشت :"و کاین من قریه هی اشد قوه من قریتک التی اخرجتک اهلکناهم فلا ناصر لهم ". [محمد ،13] "[ای پیامبر] بسیار شهرهای محکمی که از شهر تو نیز که از آن خارجت کردند با استحکام بیشتری بود ، ما آنها را هلاک و نابود ساختیم در حالیکه هیچ یاوری نداشتند ". "قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض ...و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین ".[آل عمران ، 137 و 139] " پیش از شما ملتهایی بودند ،پس سیر کنید در زمین ...پس شما مسلمانان هرگز در کار دین سستی نکنید و نه اندوهگین شوید ، زیرا شما برترید اگر در ایمان ثابت قدم باشید ". ) “و لا یحسبن الذین کفروا سبقوا انهم لا یعجزون”. (انفال ، 60) “و حساب نکنید کسانی که کفر ورزیدند پیش رفته اند، همانا آنها کاری نمیتوانند بکنند”. خلاصه کنم، راه خدا همیشه پیروز است و راه ظالم و کفر همیشه شکست خورده و مغلوب است. اما در اینجا توضیحی که ضروری بنظر میرسد لازم است و آن اینست که ما قبل از اینکه راجع به مفهوم پیروزی از دیدگاه خدایی صحبت کنیم، بایستی کمیت و امکانات مبارزین و دشمن را از دیدگاه خدایی و بینش توحیدی مورد سنجش قرار دهیم. از جهت ریاضی و منطق ریاضیات ۲ ضرب در ۲ میشود ۴، کل از جزء بزرگتر است، زیاد از کم بیشتر است. رژیم با تمام امکانات و با تمام افراد و نیروهایش در مقابل تعداد کم و قلیل و بی امکانات مبارزین راه خدا غلبه دارد. آیا این صحیح است که عدهای به این کمی و بی چیزی در مقابل آن همه نیرو و قدرت قیام کنند و پیروز شوند؟ این از دید و بینش مادی و طاغوتی غیر ممکن است. منطق جامعه طاغوتی این است که هرگز کم، بیش از زیاد نیست. ولیکن این منطق، یک منطق خدایی نیست و خداوند و قوانین حاکم بر تاریخش چنین چیزی را قبول ندارد. او میگوید وقتیکه پیروزی از سنتهای خدایی پیش میاید، هر چیز ممکن است: “… کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله و الله مع الصابرین”. “… چه بسا بوده اند تعداد کمی به اذن خدا بر عدهای زیاد غلبه کرده اند، و خدا با صابرین است”. (بقره ،249) “… ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مأتین و… بانهم قوم لا یفقهون”. (انفال، 65) “… اگر باشد از شما بیست نفر “صابر” پیروز میشوید بر دویست نفر از آنها و اگر از شما صد نفر باشد بر هزار نفر آنها پیروز میشوید (به علت آنکه آنها شعور و درک راه و قانون خدا را ندارند)”. در منطق خدایی یک فرد میتواند و توانسته است بر تمامی جامعه غلبه کند. محمد (ص) یک فرد است، ولی همین فرد توانسته است با ایمانش و با اجازه خدایش یعنی با رعایت قوانین و سنتهای جامعهاش بر تمامی تاریخ اثر گذارد و مسیر آن را به سوی خدا رهنمون شود و پیروزی را از آن مومنین سازد. اگر پیامبر می خاست یک لحظه این اندیشه را بخود راه دهد که امکانات و نیروهای خود و دشمن را مقایسهای مادی کند، هرگز نمیتوانست و نمی بایست دست به عمل بزند!! اگر دید و بینش او بر این اساس بود، هرگز نامی از او در تاریخ نمی یافتیم.
بلی، برادران و خواهران!
بدانید که این انسان است که خالق امکانات است و نه امکانات خالق انسان. یعنی این مؤمن و انقلابی است که اسلحه می سازد و نیرو تربیت میکند و به دنبال بسیج نیروهای جنبش میرود و نه این اسلحه و امکانات است که مؤمن را انقلابی میسازد و این نمیشود مگر اینکه انسان به ریسمان خدایی وصل شود و با اتصال همیشگی به قرآنش و الهام از مفاهیمش پیش رود. پیروزی خواهد رسید، ولی موقعی که ما قوانین و سنتهای الهی را با تمام وجود فرا گیریم و آنها را در خودمان پیاده نمودیم، موقعی که از مال و جانمان گذشتیم و سرمایه های خدایی را اندوختیم، موقعی که تقوی و صبر را پیشه خود کردیم، موقعی که توکل و امیدواریمان به خدا ثابت ماند، موقعی که … { احیا : نقطه چین در متن چاپی اولیه است }زیرا تا این سرمایه ها نباشند، راه به انجام نخواهد رسید. چرا هم اکنون جامعه ما در خمودی و سکون غرق شده است؟ برای اینکه مفهوم انقلابیِ توکل خدایی را درک نکرده است، برای اینکه ناامید است و این ناامیدی چنانکه ادامه یابد، حتی به کفران نیز کشانده میشود: “… و ان کثیراً من الناس بلقاء ربهم لکافرون”. (روم ،8 ) “و همانا اکثر مردم به دیدار پروردگارشان (به پیروزی حق) کافرند”. و چنانکه توکل به خدا و راهش در مردم ما زنده میشد، طاغوت به زودی به نفس آخر میرسید. (فکر میکنم روحیه برادر بزرگم نیز در همین حدود است، او با تمام وجود واقعیت را با رگ و پی درک کرده و فهمیده است که واقعیت طاغوتی رژیم چگونه است؟ و از این جهت من او را که نبایستی دست به کاری زد قبول ندارم، زیرا که فکر میکنم یک عیب در کارش وجود دارد و آنهم این است که نمیتواند حقیقت را ببیند، زیبایی حقیقت پرشکوه از پس پرده واقعیت نومیدکننده نمیتواند وجود او را به ایثار بکشاند و احتمالاً این از بینش ایدئولوژیش ناشی میشود). اگر ما بخواهیم به واقعیت موجود بسنده کنیم و تمامی وجودمان را از آن پر کنیم، بایستی این را قبول کنیم که هرگز نمیتوان از چنگالش گریخت و هرگز نمیتوان واقعیت زشت را با شمشیر خدایی حقیقت فرو ریخت که این عقیده با آنچه در تاریخ رخ داده است، مغایر است… . و اما پیروزی در این راه، به این سادگیها که فکر میکنیم نیز بدست نمیآید و همیشه در نهایت سختیها و ضربهها و دردهاست که وعده حق به اجابت قرین میشود و این تا به جایی بوده که گاهی اوقات رسولان خدا نیز از دور بودن فتح و پیروزی شکایت میکردند: “… و زلزلوا حتی یقول الرسول والذین آمنوا معه متی نصر الله الا ان نصر الله قریب”. (بقره،214) “… و زیر و زبر شدند پیامبر و یارانش تا اینکه گفتند پس یاری خدا چه موقع است، همانا آگاه باشید که یاری خدا نزدیک است”. (پانوشت: حتی اذا استیئس الرسل و ظنوا انهم قد کذبوا جائهم نصرنا فنجی من نشاء و لا یرد بأسنا عن القوم المجرمین". [ یوسف ،110] " تا اینکه تمامی واقعیات ، پیامبران را به نومیدی دعوت می کردند ، مردم گمان کردند وعده خدا دروغ است ، در آن حالت یاری ما بیامد و نجات دادیم هر که را خواستیم ".)پیروزی همیشه در آنجایی است که انسان انتظارش را ندارد و نشانها همگی دال بر این است که دشمن پیروز است و تمامی امکانات بدست اوست، اثری از به هم پاشیدن کاخها و زندانهایش دیده نمیشود، پس تمام تلاش رسولان و مردم کجا رفته است؟ دراینجا است که حق ندا میدهد که آتشفشان انقلابی مومنین به یکباره نظام این کافران را واژگون میکند: “… فاتی الله بنیانهم من القواعد فخر علیهم السقف من فوقهم و اتیهم العذاب من حیث لا یشعرون”. (نحل ، 26 ) “پس خداوند (بدست مومنین) آنها را واژگون ساخت از بنیان، پس سقف بر آنها فرود آمد و عذاب از جایی که نمیدانستند بر آنها وارد شد”. (یک مفهوم دیگر از تقیه، که دشمن نفهمد چگونه و از کجا به او حمله میشود). “… ان یخسف الله بهم الارض…” (نحل ، 45) (پانوشت: "...زیر و رو کند خداوند با ایشان زمین را..." ) . این رشد و پیروزی انقلابات خدایی همیشه حتی خود مومنین را نیز به تعجب انداخته است. (پانوشت : "...ومثلهم فی الانجیل کزرع اخرج شطأه فازره فاستوی علی سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار ...[فتح ، 29] "... و مثل آنها [مؤمنین ] مانند کشتزاری است که رشد کرده ، کم توان و ضربه پذیر است . پس از چندی مقاوم گردد و سر انجام آنسان بر پای خویش استوار بایستد که از هر سوی بر آن شگفت زده مانند و اینگونه مؤمنان به نیرومندی رسند و حق پوشان به کینه و خشم آیند ...")
و اما مفهوم پیروزی
پیروزی مومنین را قبل از اینکه یک بلوف تلقی شود و گفته شود که شما فقط سر و صدا میکنید و در افکار ایده آلیستیِ خود ، خوش هستید و از حقایق بدور، بایستی از دیدگاه و بینش خدایی مورد توجه و بررسی قرار داد. بایستی بگویم پیروزی در قاموس “الله” تنها این نیست که طاغوت را واژگون کنیم و حکومت را بگیریم، بلکه تلاش و جهاد ما در وهله اول ،خود پیروزی محسوب میشود و در مرحله دوم اثرات این جهاد در اجتماع عین پیروزی است. این را تاریخ عظیم انبیاء بما میآموزد. آیا پیامبران خدا و ائمه هدی در نبرد بر علیه کفر پیروز و سربلند بودند و توانستند وظیفه رسالت و امامت خود را به خوبی انجام دهند، یا خیر؟ رنجها و شکنجههای پیامبر (ص)، تلاش علی (ع)، تحمل انقلابی امام حسن (ع)، قیام خونین حسین (ع) و علوم صادق (ع) اثرات خود را گذاشتند یا خیر؟ آیا زندگیشان از دیدگاه ما پیروزی آنها را در بر داشت، یا شکستشان را؟ اگر از جهت ظاهری بنگریم، جواب شکست است، زیرا که به عینه میبینیم تمامی حکومتهای جهان، حکومتهای ظلم و جور و طاغوت و غیر الهی هستند. پس اثرات آن انقلابات، آن زحمات و خون دل خوردنها در کجا نهفته است؟ آیا درست است بگوئیم که زحمتشان هدر رفته است، هرگز! ما معتقدیم که پیامبران و ائمه ما پیروز شدهاند، ولی نه پیروزی ظاهری که این پیروزی آسانتر از آن بدست میآید که خداوند چنین سرمایه عظیمی را به جامعه انسانی عرضه دارد، زیرا که این در تاریخ هویدا است که حکومتهای بیشماری آمده اند و بر زمین حکم رانده اند و بعد هم به زبالهدان تاریخ پیوستهاند، ولی پیروزی واقعی که هدف آن است، پیروزی بر دلهای بندگان خداست. چنانکه امام به طاغوت زمان خویش میگوید “تو بر تن بندگان و ما بر جان و روان آنها حکم میرانیم”. یعنی هدف ائمه “ساختن انسان” است و به نتیجه نیز رسیده است و جریانی بنام “شیعه” بوجود آورده اند که تا ابد بر تارک تاریخ خواهد درخشید و همیشه پیروان این آئین با جانفشانیهای خود تخت و تاج طاغوتیان را به لرزه در آورده و یاد و اثر آن انقلابیون بزرگ را زنده نگه میدارند. پیروزی قیام امام حسین (ع) را هم اکنون بایستی در خون و رگ مسلمانان و شیعیانی یافت که ادامه دهنده راه او میباشند. بله خون حسین (ع) و علی (ع) هرگز از غلیان نخواهد افتاد و این است مفهوم زنده بودن شهید در آئین خدا: “و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون”. “… و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون”. (آلعمران ،169 و 170) و بشارت میدهند هنوز به آنها ملحق نشدهاند که نترسید و غمگین نباشید”. و این است بشارت و مژده و امیدواری دادن این خونها در طول تاریخ. یک مثال خیلی عینی میزنم تا بهتر متوجه شویم: هم اکنون رژیم کافر و استثمارگر شاه مزدور دست بیک سری اصلاحات و آزادیهای ظاهری زده است و به فکر خویش میخواهد با سرهمبندی کردن چند مسئله اقتصادی ظاهری و با یک دنیا تبلیغات مردم را گول بزند (حال از این بگذریم که هرگز نمیتواند مردم را به این وسیله گول بزند)، در این کارهای رژیم یک حقیقت نهفته است: آیا شاه واقعاً اصلاحطلب است؟ آیا واقعاً دلش به حال مردم میسوزد؟ اگر او دلش به حال مردم میسوزد، چرا تا قبل از اینکه انقلابیون حکومت متزلزل او را به رعب نیانداخته بودند، دست به این کارها نمیزد و ملت ما علنی به وسیله امپریالیسم آمریکا و انگلیس دوشیده می شد و می شود، چیزی نمی گفت و نمی گوید؟ آن زمان که مصدق ندای آزادیخواهی و رهایی از یوغ امپریالیستها را سر داده بود، این موش ترسو کجا پنهان شده بود و چرا بر علیه مصدق کودتا کرد؟ آیا این همان مزدوری نیست که دستور کشتار 31 و 32و 42و 54 را صادر کرد؟ آیا این همان پلیدی نیست که دستور کشتار و اسارت پسران و دختران پاک جامعه را میدهد؟ و هزاران آیا و چرای دیگر. بله این قیام و انقلاب خونین مجاهدین اسلامی بود که این رژیم را وادار نمود تا با یک سری اصلاحات ظاهری و سطحی بخواهد حکومت خود را کمی بیشتر نگه دارد و در واقع میتوان گفت که اگر هم اکنون کوچکترین اصلاحی میشود، علتش وجود مبارزین است، علتش نور است نه ظلمت، علتش ایمان است و تلاش مومنین و نه کفر طاغوتیان. پس میبینیم با اینکه مجاهدین راه خدا پیروزی ظاهری نیافتهاند، توانستهاند کفر را وادار به عقبنشینی و دادن امتیاز به توده محروم نمایند و این تازه اول کار است، زیرا که انقلاب چنان رژیم مزدور را زیر منگنه خدایی قرار خواهد داد تا تشکیلاتش درهم فرو ریزد و حکومت از آن متقین شود و بدین ترتیب گفته خدایی: “بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمعه فاذا هو زاهق و…”. (انبیاء ، 18 ) “میافکنیم حق را به جان باطل تا از بین ببردش، پس ناگهان باطل از بین رفته است…”. (به تحقق تاریخیاش نزدیک شود) حال تلاش ما در راه حکومت اسلامی و هموارکردن راه برای حضرت مهدی (عج) است، چنانکه حکومت را گرفتیم، پیروزی را یافتهایم و چنانکه نگرفتیم باز پیروزیم، زیرا که هدف رشد حق و عقبنشینی باطل است، ما نمیخواهیم حکومت را واژگون کنیم و خود حکومت کنیم، بلکه میخواهیم ظلم و فساد و فقر را واژگون کرده قرآن را حاکم کنیم. “حق عاقبت پیروز است، باطل همیشه نابود است”. “ربنا افرغ علینا صبراً و ثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین”. (بقره ، 250 ) “بار خدایا ما را صبری بزرگ عطا فرما و در راهت ثابتقدم گردان و یاریمان ده تا قوم کافران را در هم بکوبیم”. (آمین)
سرنوشت فرد فردمان
فکر میکنم برای نشاندادن سرنوشت تک تکمان این آیه زیبا باشد: “قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین و نحن نتربص بکم…”. (توبه ، 52) “(ای پیامبر) به آنها بگو آیا انتظار دارید به ما جز یکی از دو خوشی (فتح یا شهادت) برسد؟” راستی چه چیز دیگری از ما انتظار دارید؟ ما یا شهادت و یا اسیری و یا پیروزی را میبینیم. اشتباه نشود این آئین و روش ماست که پیروزی حتمی را به دنبال دارد و سرنوشت فردی ما بجز یکی از دو نیکی که خداوند وعده کرده است، نخواهد بود. ما با اجساممان سنتهای اسلام، یعنی شهادت، اسارت و یا فتح را زنده خواهیم کرد، پس اگر فردا شنیدید فرزندانتان شهید شدند و یا اسیر گشتند، فکر نکنید راه آنها ناحق بوده و یا اینکه اگر حق بوده ضربه خورده اند و از بین رفتهاند، خیر؟ هرگز این فکر را به خود راه ندهید که چنانکه بخواهید راه دهید، اول از همه بایستی قیام امامحسین(ع) را انکار کنید. بدانید که فرد در این جریان مطرح نیست، ما به احتمال زیاد رفتنی هستیم، زیرا که هنوز اوائل کاریم و این امید را که تا ابد خواهیم ماند، خیلی زود از ذهنتان بیرون کنید، ولی راه ما و جریان ما و تشکیلات و گروه ما به یاری و قوه خدا تا پیروزی باقی خواهد ماند. اصولاً جریان را در یک فرد دنبال کردن باعث میشود که هرگاه آن فرد اسیر شد و یا شهید گشت، یاس و ناامیدی بوجود آید، همانطور که مومنین صدر اسلام پیروزی را در فرد پیامبر میجستند و نه در نظام او، و برای همین موقعی که در جنگ “احد” فکر کردند پیامبر کشته شده، منحرف شده و به ناامیدی دچار گشتند، در صورتیکه اصل پیروزی در راه خداست و نه در وجود پیامبر(ص): “و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئاً”. (آلعمران ، 144) و محمد(ص) نیست جز پیامبری که قبل از او هم پیامبرانی بودهاند، پس آیا اگر بمیرد و یا کشته شود، به خصلتهای قبلیتان برمیگردید؟ و بدانید که هرکس از شما برگردد، هرگز به راه خدا ضربهای نمیخورد”. (زیرا که که راه خدا به فرد بستگی ندارد و محور آن سنتهای لایتغیر خدایی است).
بس است، فکر میکنم زیاد نوشته باشم و خسته تان کردهام، بالاخره این فرصتی بود تا بتوانم آنچه را که تاکنون نگفته بودم، بگویم. چنانکه فرصتهای دیگری پیش آید، بحول و قوه خدایی بیشتر برایتان خواهم نوشت، تا بیشتر به مفاهیم آیه ۲۰۰ سوره آلعمران جامعه عمل بپوشانیم، که البته باید قیام خدایی ما همگی ادامه داشته باشد تا رابطه اصلی و قلبی ما نیز تداوم یابد: “و ربطنا علی قلوبهم اذ قاموا…”. (کهف ، 14) “و پیوند دادیم میان دلهای ایشان هنگامی که قیام کردند…”.
در پایان به چند نکته ای که لازم به تذکر میدانم، اشاره ای میکنم: در وهله اول سخنم به تمامی برادران و خواهران مسلمانم در فامیل است، که راه خدا را انتخاب کرده و یا در جریان انتخابند و آن این است که همیشه به اصل “تقیه” در اسلام توجه عمیق داشته و سعی کنید که از پراکنده کاری و از اعمال “پرهیاهو و کم سود” به شدت بپرهیزید و بدانید که جنبش خدایی را قبل از اینکه بتوان با سروصدا پیش برد، بایستی با عمل رشد داد. چنانکه خود ما حتی تا این اواخر توجه و شناخت عمیقی از ایدئولوژی بحقمان نداشتیم. از یک طرف ادعای ایمان میکردیم و از سوی دیگر عملمان و اخلاقمان کمتر این را نشان میداد و بدین ترتیب به تظاهر کشیده میشدیم و عملاً از اسلام دور بودیم، زیرا که تا شناخت انسان با عملش درهم نیامیزد، نه بر خود و نه بر دیگران اثر دراز مدت نخواهد گذاشت. پس سعی کنیم تا آنجا که میتوانیم از دنیاگرایی (لذتجویی) که این رژیم طاغوتی برایمان فراهم کرده، بپرهیزیم و تا آنجا که میتوانیم خود را با پیامبرانمان تطبیق دهیم (برای درک بهتر موقعیت پیامبران میتوان به خطبه ۱۵۹ نهجالبلاغه رجوع کرد). مسئله دیگری که سخت به آن محتاجیم و بایستی دنباله آن را بگیریم، پیوندمان با قرآن است و بدانید که در مقابل خدا و رسولش نسبت به قرآن مسئولیم و پیامبر گرامیمان تنها ناله و شکایتش به خداوند این است که: “… یا رب ان قومی اتخذوا هذا القرآن مهجرواً ”. (فرقان ، 30) پیامبری که آنچنان او را اذیت کردند و آنچنان شکنجهها از قومش دیده، فقط و تنها یک شکایت دارد و آن این است که “پروردگارم، این قوم قرآن را دور افکندهاند”. پیشنهاد میکنم برای بوجود آوردن پیوند عمیق بین خود و قرآن، اگر بتوانید یک دور قرآن را با ترجمه بخوانید، سخت مفید افتد، زیرا تا ما با روح قرآن که در سراسر کتاب نهفته است، آشنا نشویم، صحبت از آن و حتی سورههایش نادرست بنظر میرسد. پس قبل از هرچیز سعی کنید که حتماً و حتماً دوره قرآن را شروع کرده و اقلاً در روز بعد از نماز صبح و ظهر و شب سه صفحه بخوانید، حال اگر بتوانید ۲ نفری و یا ۳ نفری با هم بخوانید، خیلی عالی است. در وهله دوم خطابم به پدران و مادرانم در فامیل است که همیشه زیربنای وجودی ما را گذاشتهاند و به گفته امامسجاد (ع) “ما جزئی از درخت هستی آنهائیم و این خون شیعی درون ما از آنها نشاءت گرفته است. ای پدران و مادران! این شما هستید که “آنها را در دوستی با خدا و اطاعت از او کمک میکنید و وسائل ایمان و پاکی او را (در جامعه طاغوتی کنونی) در حدود و امکان فراهم میآورید”. (پانوشت: حق فرزند بر پدر و مادر از امام سجاد [ع] ) و این امکان را به آنها میدهید که خدایشان و دینشان را در کتابهای خدایی، جلسات خدایی و دور هم جمع شدن بیابند و این شما هستید که آنها را کمک “مادی” و “معنوی” مینمائید تا به “عمل بر اساس شناختشان” دست زنند. حال چنانکه شما هم، شمائی که نزدیکترین افراد به آنها هستید و وظیفهتان راهنمایی آنها به سوی خدا هست، (پانوشت:"والد لآله علی ربه" . از امام سجاد [ع]) جلو رشدشان و جلو پیشرفتشان را بگیرید و نگذارید که استعدادهای خدائی درونشان شکوفا بشود و آنها را به زنجیر قدرتتان بکشید، بدانید که به خدا قسم سد راه خدا کردهاید و در قیامت در پیشگاه عدل الهی تمامتان را به محاکمه دعوت خواهند کرد و ندای مظلومیت خویش را به درگاه احدیت خواهند رساند. در وهله سوم، گفتهام با روشنفکران فامیل!! است که چنانچه عقایدشان مخالف هدف و راه ما باشد و انتقاداتی به ما داشته باشند: اگر این انتقادات بر پایه “حس مسئولیت بر اساس عمل” باشد، با تمام وجود پذیرای آنیم و آنها را قبول داریم، زیرا که رشد ما و شما همیشه در ارزیابی و قضاوتکردن در موضعمان از طرف خود و دیگران است و به قول اسکندرمقدونی “من همه چیزم را از دوست ندارم، بلکه مقداری هم از دشمن دارم، زیرا دوست همیشه تعریفم کرد، ولی دشمن عیوبم را مطرح کرد و من با شناخت عیوبم آنها را رفع کردم.” پس چه بهتر از این که عیوبمان را قبل از این که دشمن خونخوار مورد سوء استفاده قرار دهد، خود ، یافته و یا از دیگران صادقانه بپذیریم و نابودشان کنیم. ولی اگر این انتقادات از روی منافع مادی و معنوی نامشروع و از بیعملی ناشی میشود، بدین ترتیب که نفسشان در اعماق درونشان چنین عنوان کند که: بالاخره در فامیل احترامی داریم، بایستی ابراز نظر کنیم و موضعی نشان دهیم و آنها را محکوم کنیم. و همهاش استدلال کنند که: آنها اشتباه می کنند و عمل آنها مطابق صلاح نیست. حال چرا این کار را میکنند، برای این که بتوانند توجیهی برای بیعملی و برای زندگی فردیشان که چیزی جز غرقشدن در کثافاتی که رژیم فراهم آورده نمیباشد بیاورند، این عمل را ما هرگز نخواهیم بخشید و آن را خیانتی به خود و خودشان تلقی خواهیم کرد. البته این انتظار را نداریم که هیچکس به ما حمله نکند (که این از خودبزرگبینی ناشی میشود)، ولی این انتظار را هم از افرادی که درک دارند و میدانند خودکاری نمیکنند نداریم، که با تمام وجودشان مانند اینکه وجودشان به خطر افتاده به ما حمله کنند. نکتهای دیگر را که با شرمساری عنوان میکنم، این است که از تمامی افرادی که در رابطه با ما از طرف رژیم مزدور مورد آزارواذیت قرار میگیرند و خود خواهان این راه و هدف و مصائب نیستند و در واقع فکر میکنند تحمیلی به آنها و زندگیشان شده است، معذرت میخواهیم و امید است که ما را در این مسئله (که از ماهیت مبارزهمان و از درندهخویی رژیم طاغوتی ناشی میشود) ببخشند و در ضمن این نقطه عطفی در شناخت آنها از چهره طاغوت باشد و آنها را به حقایق امور در جامعه طاغوتی بیشتر آشنا گرداند. در خاتمه یکبار دیگر با تمام وجود از پدرم، مادرم، برادرانم، خواهرانم و فامیلم میخواهم که مبارزه با مظاهر طاغوتی را با هر شکلی که تاکنون انجام می داده اند، رها نکرده و بدانید که هرگاه نصرت و یاری و فتح خدا آمد، به چشم خود خواهیم دید که چگونه مردم گروهگروه به آئین و جنبش خدا خواهند پیوست: “اذا جاء نصرالله والفتح. و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجاً و کافران و طاغوتیان به سختی به ترس و وحشت از این قدرتها دچار گشته: “سالقی فی قلوب الذین کفروا الرعب…”. (نحل ، 26) و ضربات کاری به آنها چنان خواهد بود که نمی دانند از کجا وارد میشود: “… و اتیهم العذاب من حیث لا یشعرون”. (نحل، 26) و این مژده را به آنها میدهند که “ستغلبون” به زودی شکست خواهند خورد: “… ستغلبون و تحشرون الی جهنم و بئس المعاد”. (آلعمران ،12) و به سوی جایگاه اصلیتان یعنی جهنم رانده خواهید شد. “ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب. ربنا انک جامع الناس لیوم لا ریب فیه ان الله لا یخلف المیعاد”. (آلعمران ، 8 و 9) “فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون”. (روم ، 60 ) “پس صابر باش که همانا وعده خدا حق است و ناامیدی کسانی که به وعده خدا یقین ندارند، تو را ضعیف نکند”.
در پایان از همگی شما التماس دعا دارم، همانطور که همیشه دعایتان میکنم و از خداوند خواهانم که هرچه بیشتر قلوب ما را به هم پیوند دهد تا بتوانیم این راه سخت را با کمک یکدیگر طی کنیم. آمین!
تکتک شما را از راهی دور میبوسم.
والسلام علی من اتبع الهدی
به تاریخ ۱۸ شعبان1397
_____________________________________