نهاد شاهی و فرهنگ سلطنتی در گفتار مرکزی انقلاب
اگر مفهومِ سلطنت را به صرفِ حکومتِ موروثی تقلیل ندهیم و آنرا با تمام ابعاد و لوازم تاریخی آن در نظر آوریم ، انتقال از روابط الهی- توحیدیِ به روابط سلطنتی و باز تولیدِ عناصر و لوازم سلطنت ولو در اشکال جدید، از جمله آسیبهائی است که امروزه جامعه اسلامی ما را آماجِ تهدبد خود قرار داده است .امروز، هیچ نهضت عدالت خواهانه ای بدون درگیریِ الهی و توحیدی با استبداد ، ” تمام ” نیست . از این رو است که برایِ تداوم و تکاملِ نهضت اسلامی، باید شعار “ضدیت با استبداد “را در شمارِ شعارها و اصول راهنما برای حرکتی بِهنگام و تعالی جو احیا و بازسازی کرد . تبیینِ جهت گیریِ ضد سلطنتی انقلاب 57، در ابن زمبنه برای ما رهگشا و درس آموز خواهد بود.
*********
نهاد شاهنشاهی و فرهنگ سلطنتی در گفتار ِ مرکزیِ انقلاب
امیر حسین ترکش دوز
۱- مقدمه ای برای بیانِ ضرورت بحث :
۱-۱: در میهن ما ، نهادِ شاهی ، نهادی است کهنسال ؛ نهادی با بیش ازدو هزار سال تاریخِ رسمی که از لوازم و پیامدهائی سخت جان، در ابعاد مختلف زندگیِ ایرانیان بر خوردار بوده است . قابل انتظار است که نهادی با این حد از دیرینگی، به رغمِ حذف سیاسی آن در انقلاب بهمن ۵۷ ، آثاری کماکان پایدار و پنهان و گاه رنگ به رنگ ، در فرهنگ سیاسی و اجتماعی و حتی فرهنگ مذهبی ما داشته باشد. اگر خواسته باشیم سیاهه ای از آثار پیچیده این فرهنگ در ذهن و ضمیر امروزیان فراهم کنیم با فهرستی بلند بالا ، متنوع و پیچیده مواجه خواهیم بود.
تردیدی نیست که در طولِ قرون و اعصارِ متوالی ،مجاهدان و حق طلبان، پرچم توحید و آزادی را در هر شرایطی بر ضد قدرتمندانِ طاغوتی برافراشته نگاه داشته اند . این نهضتها یا به سرعت و در همان مراحل اولیه سرکوب شده اند و یا با پرداختِ هزینه هاییِ بزرگ ، موفق به تشکیل حکومت گردیده ا ند ، اما در هرصورت چه شهادت و سرکوب ِظاهری ایشان و چه پیروزیِ موقت آنها ، اثر تکاملی خود را در تاریخ باقی گذارده است .
در دوران معاصر نیز مسلمانان- ازحیث مبارزات ِضد استبدادی ،ضد استعماری و ضد استثماری - ،کارنامه ای درخشان دارند اما واقعیت این است که تا مقطع انقلاب 57 هیچ شخصیتی نیرومند تر از امام خمینی با نهادِ سلطنت در ایران درگیر نشد . اینکه بعد از انقلاب چه اتقاق افتاد و چگونه عمل شد ، در مقاله حاضر موضوع بحث من نیست . علاوه بر این که ارجاع به انقلاب را در این گفتار نباید حمل بر معصوم دانستنِ انقلاب کرد . در این مقاله صرفاً خواهم کوشید جایگاه و معنای استبداد را در گفتاری آشکار کنیم که انقلابِ 57 را رهبری می کرد . واقعیت این است که به رغم دستاوردهای مثبت انقلاب اسلامی ،همچنان ما ، گرفتار بلیه استبداد و خودسری و ظلم سیاسی هستیم . گو اینکه خطرِ قوت گرفتنِ دیگر آثار فرهنگ استبدادی همچون تفسیر تحریف شده آباء و اجدادی از دین نیز همچنان به قوت خود باقی است.
۱-۲: اینروزها انقلاب اسلامی مردم ایران در سالهای 56 و 57 ،دستخوش تحریف ها و تفسیرهای نادرستی است که متأسفانه در مقیاسی گسترده از سوی جریانها ی صاحبِ قدرت با گفتارهای مختلف و متخالف ، به نام انقلاب در جامعه توزیع می شود .برخی از این مفسرین ، می کوشند از انقلاب اسلامی تفسیری ضد مدرن( آنهم مبتنی بر بر بنیادهائی مخدوش و آسیبزا و با تفسیری متفاوت از تفسیر ی که نقش آفرینان اصلی انقلاب از چالش باغرب داشتند ) ارائه دهند ؛ حال آنکه انقلابِ اسلامیِ 57 ، علاوه بر چالش با “مدرنیته “، “پیشا مدرنیته “را نیز با اتکاء به آموزه های وحیانی به چالش می کشید . علاوه بر این ، در ضمن این تفاسیر، خود آگاه یا نا خودآگاه ، میان اهدافِ متنوعِ انقلاب القاء تعارض می شود . در یکی از متون منتشره در این رابطه ، و در مقامِ تبیینِ “تمدن زائی شیعه”، خواننده با این سوال ، موردِ خطاب قرار می گیرد که :”انقلاب اسلامی در گوهر خود چه چیزی را می خواهد نفی کند و از آن عبور نماید آیا مقابله انقلاب اسلامی با نظام شاهنشاهی بود و می خواست سلطنت را نفی کند یا انقلابی است برای نفی مدرنیته ، مدرنیته ای که حجاب مقدسات است ؟”
برای آشنایان با مبانی انقلاب و گفتار امام در آن دوران ، البته ، پاسخ روشن است : انقلابِ 57 هردو را نفی کرده و می کند . هم مظالمِ پیشامدرن را و هم مظالمِ مدرنرا و لازم نیست خواننده را بر سر یکچنین دو راهی ای قرار دهیم . وانگهی ، مگر سلطنتِ ستم پیشه استبدادی ، حجابِ مقدسات نیست و تنها مدرنیته چنین است ؟
از جانب دیگر اخبرا” برخی از فضلای حوزه علمبه قم در” رفتارشناسی علمای شیعی در تعامل باسلاطین صفوی” با طرح سه گفتمان” تقیه”،” انقلاب” و” اصلاح” از برتری گفتمان اصلاح بر دو گفتمان تقیه و انقلاب سخن گفته اند .
طرح یک چنین گفتارهائی می طلبد تا باردیگر به گفتار امام خمینی در زمینه مبارزه با سلطنت رجوع کنیم و بکوشیم راهی برای ” نجاتِ تفکر انقلاب ” و برون رفتن از مشکلات موجود بیابیم .
۱-۳: گفتار حاکم بر انقلاب 57 را سویه هائی است در جهت نفی و اثبات! ستیزِ رادیکال بانهاد سلطنت و فرهنگ سلطنتی ، یکی از پر رنگ ترین چهره های این گفتار است و طرح جمهوریت اسلامی به مثابه نظامی بدیع ، از جمله سویه هایِ مثبتِ آن به شمار می رود . فهم آن گفتار ،مستقل از رویکردهای آسیبمند به سرشت ِ انقلاب ، اکنون یک ضرورت علمی برای شناخت کاملتر از گفتاری است که او در جریان انقلاب ارائه کرد . بدون فهمِ سویه ضد سلطنتی و ضد استبدادیِ نهضت اسلامی در سالهای 56 و 57 ، درک ما از آن ناقص خواهد بود .
۱-۴- اگر مفهوم سلطنت را به صرفِ حکومتِ موروثی تقلیل ندهیم و آنرا با تمام ابعاد و لوازم تاریخی آن در نظر آوریم ، انتقال از روابط الهی- توحیدیِ به روابط سلطنتی ( و به تعبیری” انتقال نامُصَرَّح از ولایت به سلطنت در برخی اندیشه ها و رویکردها “) و باز تولیدِ عناصر و لوازم سلطنتِ تاریخی در سامان سیاسی بعد از انقلاب و لو در اشکال جدبد ، از جمله آسیبهائی است که جامعه اسلامی ما را آماجِ تهدبد خود قرار داده است . “استبدادو اِعمالِ قدرت غیر مسئولانه و نظارت ناپذیر ” و “دیانتِ به اصطلاح سنتیِ مورد رضایتِ استکبار جهانی” دو جلوه مهم سلطنت و فرهنگ ملازم با آن ، در زندگی امروز ما است. البته استبداد ، تنها ناشی از سلطنت و صرفا” ، آفتِ حاکمان نبست ،بلکه تمامِ مراتب نظام سیاسی و نیز گستره غیر حکومتی یا جامعه مدنی را هم می تواند معروض خود قرار دهد .
با این و صف ، در شرایط فعلی، هیچ نهضت عدالت خواهانه ای بدون درگیریِ الهی و توحیدی با بقایایِ سلطنت و منجمله استبداد ، نمی تواند “تمام “باشد . از این رو همچنان باید برایِ تداوم و تکامل نهضت اسلامی ، شعار “ضدیت با استبداد “را در شمار شعارها و اصول راهنمای حرکتی تعالی جو ، احیا و بازسازی کرد. شعارها و اصول این “حرکت تعالی جویانه اسلامی ” ،در شرایط کنونیِ مبهنمان ، عبارت است از :ضدیت با استعمار{به سرکردگی آمریکا ،همیاری انگلیس و دیگر قدرتهای سلطه گر جهانی و نقش آفرینی پایگاه منطقه ای آمربکا، رژیم صهیونیستی } ، مبارزه با استثمار {خصوصا”استثمارِ ناشی از نظام سرمایه داری} ، چالش با پیشوا سالاریِ شرک آلود ، چالش با استبداد و اِعمالِ غیر مسئولانه ، انحصاری و شبهه توتالیترِ قدرت ، ضدیت با التقاطِ چپ و راست ، تضاد با غربزدگی و سکولاریزاسیون ، مبارزه با “اباحه گری وبی بندو باری نسبت به شریعت “، چالش با ارتجاع و تحجر و قشریگری و مخالفت با حاکمیت نظامیان بر عرصه سیاسی !
تبیینِ جهت گیریِ ضد سلطنتی ِنهضت اسلامی در سالهای 56 و 57 ، در برخی از این موارد برای ما رهگشا و درس آموز خواهد بود.
۲- ارزیابی رهبری انقلاب پنجاه و هفت از ۲۵۰۰ سال شاهی و شاهنشاهی :
۱-۲:شاهان ایران ، جنایت، تبعیض و خیانت :
رهبری انقلاب 57 هیچگاه در زندگیِ، خود ، مشروعیت سلطنت را نپذیرفت . او از آن هنگام که وارد عرصه سیاسی شد ، مبارزه با اساس سلطنت را هدف قرار داده بود. با این حال برخی از نویسندگان را عقیده چنین است که در این زمینه اندیشه سیاسی امام دستخوش تحول شده است . نگارنده این سطور مشکل اصولی با قبول ایده تحول اندیشه ندارد و آنرا فی حد ذاته نه در مورد امام نه در مورد هر شخصیتِ دیگر، منفی ارزیابی نمی کند (چه ، مهم این است که این تغییر، در چه سمت و سوئی صورت پذیرفته باشد ) منتهابا توجه به توضیحاتی که درپی خواهد آمد مشخص خواهد شد که ایده تحول اندیشه سیاسی ، در مورد امام پذیرفتنی نیست .
معمولا” کسانی که مدعی این “تحول”ند به کتاب “کشف الاسرار” استناد می کنند حال آنکه در تقریرِ اندیشه امام ، استناد به ” کشف الاسرار” از اساس ، مخدوش است زیرا که امام این کتاب را به نمایندگی از حوزه به منظوری خاص و بدون امضای خود منتشر کرده است . در عرف، علمی هم موقعی می توان رائی را به نویسنده ای منتسب ساخت که او آنرا با امضای خود منتشر ساخته باشد ، دیا به هر تقدیر قرینه ای درمیان باشد که بتوان حکم کرد او در متنِ موردِ نظر در “مقام بیان “یا در مقامِ القاءِ نظریه شخص خود بوده است ؛ که البته در این مورد چنین قرینه ای موجود نیست . وانگهی حتی اگر از این نکته مهم هم چشم پوشیم ازمفاد کتاب کشف الاسرار بر خلاف آنچه برخی گمان کرده اند نمی توان پذیرش سلطنت ولذا تغییر رای حضرت امام در سالهایِ بعد را نتیجه گرفت. حد اکثر سخنی را که بتوان از کتاب مزبور استنباط کرد ، این است که روحانیت با سلطنت چالشی ندارد و داعیه ای در این زمینه ندارد نه اینکه آنرا به عنوان یک نهاد مشروع می پذیرد ( توجه به این نکته هم بد نیست که در زمان نگارش آن کتاب، تندروترین نیروهایِ سیاسی نیز با اساس سلطنت درگیر نمی شدند ) . امام خمینی ، حتی در این کتاب نیز به صراحت ابراز می دارد که” غیر از سلطنت الهی{که درمتون فقهی به معنای حکومت الهی است} همه سلطنتها باطل است “. البته نیاز به یکچنین استشهادی نیست چراکه – آنچنان که پیش از این ذکر شد ،امام ، کتاب کشف الاسرار را به نام خود منتشر نکرده اند و از طرف حوزه در مقام جدل با نویسنده ای متجددماب و شبهه وهابی به رشته تحریر در آورده اند و نه در مقام بیان اندیشه سیاسیِ شخصِ خود !
با شروع نهضت روحانیت در سالِ ۴۰، امام خیلی سریع در فاصله زمانی یکی دو سال ، نوک تیز حمله رابه سمت شاه و بالاتر از آن آمریکا می گیرد و مبارزاتی را که با اهدافی محدود آغاز شده بود ، به تدریج اما خیلی سریع ، از حیث مطالبات و شعارها ارتقاء می بخشد . تفاوت لحنِ برخی نامه های امام به مقامات وقت، در سال اول مبارزات که به دو سه مورد محدود است از حیثِ تفاوت ادبیات است و ناشی از منطق خاصی که به لحاظ مکتبی در ابتدای مبارزه باید پیش گرفت (و با فرعونبان با قول لین مواجه شد : اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى / فَقُولَا لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى )و الا روح اندیشه امام در سراسر فرازهایِ نهضت ، روحی است واحد ، که جملاتی از خود امام نیز مثیتِ همین روخ است. به عنوانِ نمونه :
امام خمینی ضمنِ یک سخنرانی در اوائلِ همین دوران یعنی پائیزِ۱۳۴۱ منطق مبارزه خود در آن مقطعِ خاص را چنین بیان می کند :
“ما از طریق «ألْزِموُهُمْ بِما ألْزَموُا عَلَیْهِ أنْفُسَهُمْ» {آنان را ملزم کنید بدانچه خود را بدانچه ملتزم نمودند } با ایشان بحث مىکنیم، نه اینکه قانون اساسى در نظر ما تمام باشد بلکه اگر علما از طریق قانون صحبت کنند، براى این است که اصل دوم متمم قانون اساسى، قانون خلاف قرآن را از قانونیت انداخته است. «و الّا ما لَنا والْقانوُنَ» { ما را چه به قانون؟} ماییم و قانون اسلام؛ علماى اسلامند و قرآن کریم؛ علماى اسلامند و احادیث نبوى؛ علماى اسلامند و احادیث ائمه اسلام. هر چه موافق دین و قوانین اسلام باشد ما با کمال تواضع گردن مىنهیم و هر چه مخالف دین و قرآن باشد- ولو قانون اساسى باشد{مقصود قانون اساسی سلطنت مشروطه است}، ولو الزامات بین المللى باشد- ما با آن مخالفیم “(صحیفه امام ،جلد ۱، صفحه۱۱۶ )
تازه این لحن هم بیش از چندماه یا یکسال اول در گفتار امام دیده نمی شود و این مشیِ “الزموهم….” به سرعت در سخنرانیها و مواضع رادیکال همان سالهای ۴۲ و ۴۳ ، به سرعت ترک گفته میشود و به حبس و تبعیدِ حضرت امام می انجامد. در مواضع دوران تبعید در نجف به خصوص در سخنرانیهای ولایت فقیه در اواخردهه ۴۰ امام اینچنبن در مورد ِ اساسِ سلطنت سخن می گوید :
“این مواد قانون اساسی و متمم آن که مربوط به سلطنت و ولایتعهدی و امثال آن است کجا از اسلام است ؟ اینها همه ضد اسلامی است ناقض طرز حکومت و احکام اسلام است سلطنت و ولایتعهدی همان است که اسلام بر آن خط بطلان کشیده و یساط آنرا در صدر اسلام در ایران و رم شرقی و مصر و یمن برانداخته است . رسول اکرم (ص)در مکاتیب مبارکش که به امپراتور روم شرقی (هراکلیوس) و شاهنشاه ایران نوشته آنها را دعوت کرده که از طرز حکومت شاهنشاهی و امپراتوری دست بردارند ،از اینکه بندگان خدا را وادارر به پرستش و اطاعت مطلقه خود کنند دست بردارند و بگذارند مردم خدای یگانه و بی شریک را که سلطان حقیقی است بپرستند سلطنت و ولایت عهدی همان طرز حکومت شوم و باطلی است که حضرت سید الشهداء(ع) برای جلوگیری از برقراری آن قیام فرمود و شهید شد….اسلام سلطنت و ولایتعهدی ندارد ” (ولایت فقیه ص۱۲و ۱۳ )
” پس از رحلت رسول اکرم (ص)معاندین و بنی امیه لعنهم الله نگذاشتند حکومت اسلام با ولایت علی ابن ابیطالب (ع)مستقر شود . نگذاشتند حکومتی که مرضی خدای تبارک و تعالی و رسول اکرم(ص) بود در خارج وجود پیدا کند در نتیجه اساس حکومت را دگرگون کردند برنامه حکومتشان بیشترش با برنامه اسلام مغایرت داشت رژیم حکومت و طرز اداره و سیاست بنی امیه و بنی عباس ضد اسلامی بود . رژیم حکومت کاملا” وارونه و سلطنتی شد و به صورت رژیم شاهنشاهی ایران و امپراطوران رم وفراعنه مصر درآمد و در ادوار بعد غالبا” به همان اشکال غیر اسلامی ادامه پیدا کرد تا حالا که می بینیم ” (همان ص۳۹ )
امام در همبن کتاب یا سلسله سخنرانبها نوع مواجهه جامعه با سلطنت را چنبن مورد انتقاد قرار می دهد:
“چون در گذشته برای تشکیل حکومت و بر انداختن تسلط حکام خائن و فاسد به طور دسته جمعه و و بالاتفاق قیام نکردیم و بعضی سستی به خرج دادند و حتی از بحث و تبلیغ نظریات اسلامی مضایقه نمودند بلکه به عکس به دع اگوئی حکام ستمکار پرداختند این اوضاع به وجود آمد نفوذ و حاکمیت اسلام در جامعه کم شد ملت ا سلام دچار تجزیه و ناتوانی گشت احکام اسلام بی اجرا ماند و در آن تغییر و تبدیل واقع شد استعمارگران برای اغراض شوم خود به دست عمال سیاسی خود قوانین خارجی و فرهنگ اجنبی را در بین مسلمانان رواج دادنو مردم را غربزده کردند . اینها همه برای این بود که ما قیم و رئیس و تشکیلات رهبری نداشتیم ما تشکیلات خکومتی صالح می خواهیم”(همان ص۵۰ و ۵۱)
اتخاذ چنبن مواضعی از جانب امام ،از فهم خاصی که ایشان از سرشت دین و دینداری داشت ، نشات می گرفت. نگاه امام به دبن ، نگاهی انقلابی ، مصلحانه و مجاهدانه بود . در رساله ولابت فقیه آمده است:
“اسلام دین افراد مجاهدی است که به دنبال حق و عدالتند دین کسانی است که آزادی و استقلال می خواهند مکتب مباررزان و مردم ضد استعمار است ااما اینها اسلام را طور دیگری معرفی کرده اند و می کنند تصور نادرستیکه از اسلام در اذهان عامه به وجود آورده و شکل ناقصی که که در حوزه های علمیه عرضه می شود برای این منظور است که خاصیت انقلابی و حیاتی اسلام را ا ز آن بگیرند و نگذارند مسلمانان درکوشش و جنبش و نهضت باشند آزادیخواه باشنددنبال اجرای احکام اسلام باشند حکومتی به وجود بیاورند که سعادتشان را تامین کند چنان زندگی داشته باشند که در شان انسان است”(همان،ص۸)
امام ، با اتکا به چنبن مبنائی ، از همان نخستین فرازها در مبارزات خود، شاهان ایران رامصداق جنایت وتبعیض و خیانت و یا هر سه اینها معرفی می کرد :
امام ، در تیرماه ۵۰ ضمن گفتاری که در مسجد شیخ انصاری القا می فرمایند ، به صراحت می گویند:” شاهنشاهى ایران، از اولى که زاییده شده است تا حالا، روى تاریخ را سیاه کرده است“. امام می گوید:
” از تهران به من نوشتهاند که در بلوچستان و سیستان و اطراف خراسان، آنجا یک قحطى و گرسنگى شده است که مردم هجوم آوردهاند به شهرهاى بزرگ؛ و از گرسنگى نه حیواناتى دارند و نه حیوانِ خود را مىتوانند ضبط کنند و از گرسنگى اینطور هستند. اطراف مملکت ایران در این مصیبت گرفتار هستند و میلیونها تومانش خرج جشن شاهنشاهى مىشود! براى خود شهر تهران، از قرارى که یک جایى نوشته بود، براى جشن خود تهران هشتاد میلیون تومان اختصاص داده شده است. این راجع به خود شهر است. کارشناسهاى اسرائیل براى این تشریفات دعوت شدهاند. به طورى که خبر شدم و نوشتهاند به من، کارشناسهاى اسرائیل مشغول بپا داشتن این جشن هستند و این تشریفات را آنها دارند درست مىکنند این اسرائیل که دشمن با اسلام است و الآن در حال جنگ با اسلام است، این اسرائیل که «مسجد اقصى» را خراب کرد و دیگران مىخواستند ترمیم کنند و روپوشى کنند جرم
اسرائیل را، براى این اسرائیل، نفت از ایران رفته است. از قرارى که گفته شده است و در رادیوهاى بزرگ دنیا گفته شده است، کشتى نفت ایران براى اسرائیل که در حال جنگ با مسلمین است رفته است. اینها شاههایى است که برایشان باید جشن بگیریدد شاهنشاهى ایران، از اولى که زاییده شده است تا حالا، روى تاریخ را سیاه کرده است. جنایات شاههاى ایران روى تاریخ را سیاه کرده است. برج از سر درست مىکردند: سر مردم را مىبریدند، قتل عام مىکردند، بعد برج درست مىکردند با آن. براى این شاهها ما باید(جشن بگیریم!)، ملت اسلام باید جشن بگیرد! …. بازار تهران باید از سرمایه خودشان بدهند براى این جشنها. جشن براى او باید گرفت که در پناه او، مسلمین راحتند؛ جشن براى آنى باید گرفت که براى اینکه یک خلخالى از پاى یک نفر معاهد،- معاهده- در مىآید آرزوى مرگ مىکند نه کسى که اگر یک دفعه یک شعارى بر خلاف هواى نفس او داده بشود، بفرستد بریزند در دانشگاه!”
در فرازی دیگر از “صحیفه امام” می خوانیم: ” در تمامِ تاریخ ، این شاهها و این شاه پرستها- به اصطلاح اینها(!)- دعوا داشتند! جنگ و نزاع بوده بین شاهها و شاه پرستها. آن شاه خوبهایشان، آنهایى که شما وقتى که اسمش را مىنویسند، مىشنوید، یک تعریفى از او توىِ دلتان مىآید، یا توى یک کتابى مىبینید که نوشتند: «جنت مکان»، همین جنت مکانشان، مردمِ خبیثى بودند. همان شاه عباسِ «جنت مکان» است که پسر خودش را کور کرد! براى خاطر مملکت؛ براى خاطر جاه طلبى. همان انوشیروان عادل است که از بدترین ظلمه بوده است، و کارهاى ظالمانهاش را تاریخ ثبت کرده است. خدا مىداند که ایران از این پادشاهها چه بر او گذشته. شما هم دارید الآن مىبینید خودتان این شاهِ…… عدالتخواه(!)(طرفدارِ)عدالت اجتماعى! اسلام پناه! که پریروز در نطقش تعریف کرد که مامى خواهیم ترویج کنیم از اسلام و…. قانون اساسى و …… همین آدم تا پریروز آنطور بود، حالا هم دروغ مىگوید به حضور همه مردم“(صحیفه امام جلد ۴ صفحه).
از فرازِ سابق، این نکته را هم می توان نتیجه گرفت که امام برخلاف آنها که به نام ِ شرحِ آراء او می کوشند همه مظالمِ وارده بر جامعه ایرانی را از جانب مدرنیته جلوه دهند ویا نهضت امام را به حرکتی صرفا”ضد مدرن تقلیل دهند نهضت خود را در تقابل با یکی از پُر رنگ ترین چهره ها در تاریخ پیشامدرن ِ میهنمان تعریف می کرد . در اینکه نهضت اما م با فرهنگ استعماری و مبتذل غرب و نیزبا پدیده غرب زدگی( به معنائی که خود از آن اراده می کرد، یعنی خود باختگی در برابرِ غرب و نه معنای هایدگری فردیدی آن ) سَرِ ستیز داشت ، تردید نیست اما این ستیز را امام چونان ستیز با “کلی ماهوی “یا یک دوره ناگزیرِ تاریخی صورت نمی داد، علاوه براینکه مفاسد را به شکل انحصاری ناشی از غرب نمی دید .
چند روز پس ازپیروزی انقلاب، به تاریخ ۲۸ بهمن ۵۷، باردیگر امام ، تاریخ جنایت بار شاهان را پیش چشم مردم می آوَرَرد . تاریخی که در سلطنت پهلوی از حیث خیانت ، نزولی بیش از پیش پیدا کرد. در اعتقادِ امام: ” همه سلاطین بى استثنا- تقریباً بى استثنا- مردم خونخوارى بودند، حتى آنهایى که به عدالت معروفند. کسانى که اهل تاریخ هستند مىدانند که همان «انوشیروان عادل» چه آدمى بوده است و چه آدم ظالمى بوده است .
تا رسید نوبت به زمان دیکتاتورى رضاخان؛ و بعد از او هم بدتر از او این پسر که حقیقتاً خَلَف صدق او بود! اینها از مغول به ما بدتر کردند براى اینکه مغول به فرهنگ ما دیگر کار نداشت. مغول آمد یک چپاولى کرد و گذشت و رفت؛ بعد مردم مشغول شدند به کار خودشان. اینها پنجاه سال بر ما حکومت کردند، حکومت جابرانه کردند و همه [هستى] مان را از دست دادیم به واسطه آنها. پنجاه سال خرابکارى، آن هم با فریادهاى «تمدن بزرگ»! پنجاه سال بىفرهنگى، آن هم با فریاد فرهنگ ….! پنجاه سال جنایت، آن هم با فریاد «عدالت اجتماعى»! پنجاه سال اختناق، آن هم با فریاد آزادى: «آزادزنان» و «آزادمردان»! اینها همه [حیثیت] ما را شکستند و از بین بردند. خزانه ما تهى شد از جواهرات ایران. یک مقدار آن را رضاخان برد، یک مقدار آن را این پسر برد…. اموال این ملت را برداشتند و بردند در خارجه”( صحیفه امام جلد ۶ صفحه ۱۷۳)
چند سال پس از پیروزی انقلاب یعنی در سال ۶۴ نیز امام در ضمن گفتاری می گوید:
“انوشیروان به خلاف آن چیزهایى که به واسطه شعرا و به واسطه درباریهاى آن وقت و موبدان دربارى آن وقت درست کردند، یکى از ظالمهاى ساسانیان است، و دنبال او یک حدیثى هم جعل شده است، و به حضرت رسول- صلى اللَّه علیه وآله و سلم- نسبت داده شده که «من متولد شدم در عهد سلطان عادل انوشیروان!» این اولًا سند ندارد و مُرْسَل است، و ثانیاً کسانى که اهل تفتیش در امور هستند، تکذیب کردند این را و معلوم است که یک دروغى است که بستند. انوشیروانِ ظالم باید گفت، نه عادل. در زمان انوشیروان چهارطبقه یا پنج طبقه ممتاز بودند، یعنى از هم ممتاز، علاوه بر خود دستگاه سلطنت با آن بساطى که داشته است؛ یک دسته هم شاهزادگان بودند و درباریها، اینها یک طبقه على حده ممتاز؛ یک دسته هم کسانى بودند که داراى اموال هستند و به قول آنها شریف زادهها، آنها هم یک دسته ممتاز؛ یک دسته دیگر هم عبارت از آنهایى بودند که سران ارتش و امثال اینها بودند، آنها هم ممتاز؛ دسته آخر که نوع مردم بودند پیشه وران بودند، و پیشه وران باید کار کنند آنها بخورند تکلیف این بوده. آنها آن طبقه بالا مالیات بده نبودند، به نظام هم نمىرفتند. در نظام باید طبقه پایین که پیشه وران بودند، مىگفتند اینها باید خدمت کنند، و مال اینها صرف بشود در آن طبقات دیگر؛ اینها به نظام بروند، اینها جنگ بکنند، اینها کارها را انجام بدهند، آنها بخورند. اجازه نمىدادند که این طبقه پایین تحصیل کند، ممنوع بود. این قصه در شاهنامه هم هست که پیش او شکایت بردند که بوذرجمهر پیشَش شکایت برد که هزینه کم شده است و ارتش محتاج به مؤونه است، و در بین این طبقات پایین، هستند اشخاصى که مال داشته باشند. بعد رفتند و پیدا کردند یک نفرى که حالا مىگویند کفشگر بوده. پیدا کردند و او گفت که من(پول) مىدهم- به حسب نقل شاهنامه- من مىدهم لکن به شرط اینکه بچه من را اجازه بدهند درس بخواند. رفتند به او گفتند قبول نکرد، گفت نه! ما نه پولش را مىخواهیم، نه اجازه مىدهیم، براى اینکه اگر اجازه بدهیم که یک آدم پایینى بیاید و درس بخواند، این آن وقت بعد مىخواهد دخالت کند در امور و این نمىشود. این عدالتى است که انوشیروان داشته است. و در تاریخ ثبت است این جنایاتى که اینها مىکردند. و من گمان ندارم در تمام سلسله سلاطین حتى یک نفرشان آدم حسابى باشد، منتها تبلیغات زیاد بوده است، براى شاه عباس آن قدر تبلیغ کردند، با اینکه در صفویه شاید از شاه عباس بدتر آدم نبوده، در قاجاریه آن قدر از ناصرالدین شاه تعریف کردند و شاه شهید و نمىدانم امثال ذلک، در صورتى که یک ظالم غدارى بود که بدتر از دیگران شاید! آن تبلیغات که در آن وقت بود، همیشه بوده است. عدالت گسترى انوشیروان مثل صلح دوستى رئیس جمهور امریکاست، و مثل کمونیستى شوروى است” .(صحیفه امام جلد ۱۹ صفحه ۴۳۳و ۴۳۴)
در گفتاری دیگر از امام می خوانیم:” اگر مطالعه بکند کسى تاریخ را، در اینها شاید یک نفر هم پیدا نشود که جنایتکار نباشد، منتها کم و زیاد داشتند. آنها هم که به آنها «جنّت مکان» مىگویند آنها هم جنایتکار بودند! آنها هم. پسر برومند خودش را کور کرد، براى اینکه مبادا یک وقتى قدرت نمایى بکند! آنها هم آن طور بودند. لکن جنایت اصیل، آن کسى که اصیل در جنایت بود، این پسر بود. پدر به این اصالت نبود! براى این [که] هم ارث برده بود، و هم خودش بود! آن که اصیل بود در جنایت، آن که همه چیز ما را به اسم «تمدن بزرگ» عقب نگه داشت، آن که اسلام عزیز ما را با اسم اسلام مىخواست محو بکند، آن که مفاخر ما را از بین مىخواست ببرد، تاریخ بزرگ ما را مىخواست به هم بزند، که از همه اصالتش بیشتر در جنایت بود، این شخصى بود که حالا معلوم نیست کجاها دارد سرگردان مىگردد”( صحیفه امام، ج۹، ص: )۴۶۹
۲- تفاوت ضدیت امام با سلطنت با ایدئولوژیسم دهه پنجاهی:
امام در زمینه ستیز با سلطنت با برخی از نویسندگان متعهد مذهبی ِ معصر به رغم برخی اشتراک نظرها، اختلاف نظری داشت . امام در مقام استراتژی ، قائل به انعطاف و تنوع صور مبارزه و آغاز مبارزه با “قول لین” بود :لعله یتذکر او یخشی !در این زمینه امام سخنرانی مفصلی در واپسین دوران اقامتشان در نجف دارند که آنرا در مقاله “مقایسه یک سنخ دیدگاه در موردِ صفویه با دیدگاهِ امام ِ انقلاب ” به تفصیل آورده و در موردِ آن سخن گفته ام . دفاع حضرت امام از علامه مجلسی به معنایِ دفاع از گفتمان اصلاحات غیربنیادی در مقابل سلطنت نبود، زیرا که درهمان زمان که از علامه مجلسی و خواجه نصیر دفاع می کرد(سال۵۶)اساس سلطنت و تمامی قدرتهای سلطه گر جهانی را مورد هجمه قرار می داد . این دفاع نشان دهنده انعطاف در ارزیابی و گاه پذیرش صور مختلف مبارزه در مقاطع تاریخی دیگر بوده است در عین آنکه امام شاه و شاهی را به نحو تمام عیار نفی می کرد و به رادیکالترین صورت ، در مقابل سلطنت وقت موضع می گرفت.
۲-۲: سلطنت پهلوی:اضافه شدن خیانت( و وابستگی به اجنبی) به جنایت :
امام در میان همه سلاطین ، برای شاهانِ پهلوی بابی جدا باز می کرد و علت آنرا چنین بیان می نمود :”ممکن است کسى بگوید که آغامحمد قجر هم مثل آنها جنایتکار بوده، اما آغامحمد قجر مثل اینها خیانتکار نبود، در تاریخ نیست که محمدخان قجر براى مملکت دیگرى منافع مملکت خودش را داده باشد. جنایتکار بود، اما خیانتکار نبود. همین طور سلاطین سابق جنایتکار بودند همه شان، همه بد بودند، اما خیانت مثل این عنصر فاسد، هیچ یک از سلاطین ایران خیانت اینجورى نکردند. اینها، از پدر و پسر، در این مملکت خیانتها کردند که به این زودى ما نمىتوانیم مطلع بشویم. الآن قراردادهایى که با این ممالک بزرگ کردند پیش این حکومت ما محیرالعقول است که این چه جور قراردادهایى هست! مىگویند این قراردادها جورى است که ما هر طرفش را بگیریم ضرر دارد! همه کارهایى که اینها کردند خیانت به مملکت خودشان، به ملت خودشان بود. سلاطین سابق خیانت به این معنا کم داشتند، شاید در قاجار بود یک قدرى، اما کم بوده است. قبل از اینها، خیانت به این معنا نبوده است، اینها خیانتهایى کردند که به این زودى تاریخ نمىتواند کشف کند،(صحیفه امام جلد ۷ صفحه ۳۹۰)
در فرازی دیگر از گفتار امام می خوانیم:
“ایران قلدرهاى زیاد داشت، لکن آنها از ضعفایى بودند که در مقابل دولتهاى دیگر تعظیم مىکردند، خصوصاً در این قرنهاى آخر. هرچه بر این زمان شاهنشاهى گذشت ضعف شاهنشاهى زیاد شد“(جلد ۱۸ صفحه ۲۸۱)
“سلاطین سابق هر چه بودند، جبار بودند، لکن خیانت در آنها کم بوده. جبار بودند، تبهکار بودند، تعدى مىکردند به مردم؛ اما مملکتشان را به یک مملکت دیگرى، منافع مملکتشان را به مملکت دیگرى نمىدادند. من ندیدم که یکى از سلاطین سابق مملکتش را فروخته باشد به یک کسى، منافع مملکتش را تقدیم دیگرى کرده باشد؛ این اخیراً شده و خصوصاً در زمان این آقا، در زمان این سلطان مفسد، این مسائل پیدا شده است که هر چیزى که ما داریم اینها از بین بردهاند.”( صحیفه امام ج۴ ۱۸۱)
۲-۳:نظام پادشاهی ، رژیمی مبتذل:
در پاره ای دیگراز گفتارها، امام پا از تقبیح مجموعه شاهان فراتر می نهد و نظامِ شاهی را آماج حملات خود قرار می دهد. به عنوان مثال در پیامی که امام ، به مناسبت جنگهای اعراب و اسرائیل( و جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی در داخل کشو)ر صادر می کند رژیم شاهنشاهی را به طور مطلق ، رژیمی مبتذل می خواندو بازهم بر خونخواری شاهان تاکید می کند . امام می نویسد: ” در این موقع که آتش جنگ بین مسلمین و کفار صهیونیست شعلهور است و ملت اسلام براى احقاق حق خود از اسرائیل غاصب، جان بر کف نهاده در میدانهاى نبرد فداکارى مىکنند، به امر شاه، دولت ایران به مناسبت سالروز جشن ۲۵۰۰ ساله در سراسر کشور جشن بپا کرده است؛ جشن براى شاهان خونخوارى که نمونه آنان امروز مشهود است. مسلمین براى مجد و عظمت اسلام و آزادى فلسطین در خاک و خون مىغلتند ولى شاه ایران براى رژیم مبتذل شاهنشاهى جشن و سرور بپا مىکند” (صحیفه امام، ج۲، ص: ۳۶۲ و ۳۶۳)
در گفتاری دیگر از امام در دورانِ اقامت در نوفل لو شاتو می خوانیم که:
“در بیست سال، سى سال پیش از این، مسئله اینطور بود که منطق توده ملت مستضعف ما به واسطه خو کردن بر این قلدریها و دیکتاتوریها، [دائماً] توسرى زدند و اینها عادت کردند به توسرى خوردن! ملتى چند سال، ۲۵۰۰ سال، ۲۵۰۰ سال ملتى زیر لگد اینها بوده، ملتى که ۲۵۰۰ سال زیر این پرچم کثیف بوده! شاهنشاهى کثیف ترین رژیمهاى دنیا و اشخاص(دنیا است).” (صحیفه امام، ج۴، ص: ۲۵۵)
۴-۲: برچیده شدن نظام شاهنشاهی به مثابه هدف نهضت :
امام در جریان رهبری نهضت، هدف را نه برکناری یک شاه خاص ، و نه سلسله ای از شاهان ، بلکه نظام شاهی عنوان می کرد :
در نخستین فرازها از اقامت در نوفل لوشاتو ، امام، به مناسبت آغاز سال تحصیلى ،خطاب به ملت ایران پیامی صادر کرد وچنین نوشت:
“اکنون به خواستهاى ابتدایى و مقدماتى ما، که رسیدن به سعادت و آزادى و استقلال و حکومت عدل اسلامى بدون آن ممکن نیست، و به سدهایى که باید از سر راه برداشته شود، توجه کنید:
۱-برچیده شدن نظام شاهنشاهى، که در طول تاریخ، تمام تیره روزیهاى ملت مستضعف به دست شاهان و به خاطر نظام شاهنشاهى بوده است؛ و ستمکاریهاى آنانروى تاریخ را سیاه نموده است، و نمونهاش در عصر حاضر، شاه است که کشور را به سرعت به سوى سقوط مىکشاند. ” .
در حاشیه بحث اصلی این نکته هم گفتنی است که امام در محوری دیگر از همین پیام به صراحت می گویند که در همه حال، شعار ما قطع ایادی اجانب از کشور است و از استقلال از بیگانگان در زمینه های مختلف فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی سخن می گویند.ذکر این معنا از جانب امام نشان می دهد که در گرماگرم مبارزه بارژیم شاه هم ( به خلاف آنچه در سالهای اخیر از جانب برخی گفته شده است ) اجانب مداخله گر و ایادیشان مورد حمله امام بوده و ایشان به مسئله استقلال توجه کامل نشان می داده اند.
این مضمون بارها و بارها در قبل و بعد از انقلاب در کلماتِ امام تکرار شد .به عنوان مثال در جلد ۶ صحیفه امام صفحه ۲۳۷ می خوانیم که امام خطاب به مردم می فرمایند:”یک شاهنشاهی ِظالمِ ۲۵۰۰ ساله را شما ملت سرنگون کردید”
در اولین سالگرد پانزدهم خرداد، پس از پیروزی انقلاب نیز امام خمینی انقلاب را در تقابل با شاهنشاهی ۲۵۰۰ ساله ارزیابی یا معرفی می کنند همانطور که حرکت امام حسین (ع) در مثابل شاهنشاهی بنی امیه قرار داشت . در این پیام با اشاره به خرداد ۴۲ با محرم آمده است:”محرّم چه ماه پر غائلهاى، و چه ماه خونى، و چه ماه حماسه آفرینى! ماهى که دستگاه شاهنشاهى بنى امیه را در هم کوبید؛ و ماهى که رژیم شاهنشاهى ۲۵۰۰ ساله جنایتکاران را در هم پیچید”.(صحیفه امام جلد ۸ ص ۵۰)
و بالاخره در پیامی که امام در واپسین هفته های عمردر سال۶۸ خود به مناسبت روز ارتش صادر کرد حاصلِ پیوستنِ ارتش به انقلاب را نه فقط سقوط رژیم پهلوی، بلکه به آتش کشیده شدنِ ۲۵۰۰سال شاهنشاهی شمرد ونوشت :
“افتخار و آفرین بر ارتشى که در اوج تصمیم جاودانه خود حصار تعبد طاغوت را شکست و «برج و باروى» رژیم سلطنت و حکومت ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهى را به آتش کشید و خود را از قیود حاکمیت ستمگران و مستشاران امریکایى که با هزاران آمال و آرزو براى منافعشان از ایران جزیره ثبات ساخته بودند، رهایى بخشید.”(جلد ۲۱ صفحه ۳۵۵)
۳: پیامبری و شاهنشاهی:
۱-۳:نهاد شاهی در تقابل با رسالت پیامبران :
شاید هیچ فرازی از مجموعه گفتارهای امام ، درگیری ریشه ای او با نهاِد شاهی یا سلطنت را همچون گفتارهایِ ذیل نشان ندهد ؛ فی الواقع آنچه تا بدینجا از سخنان امام روایت شد معلول دیدگاهی بود که شرح آن در پی خواهد آمد :
امام اعتقاد داشت : “از اول، انبیاء که قیام کرده اند ، بر خلافِ سلاطین قیام کرده اند. “(صحیفه امام جلد ۴ صفحه ۵۰)
در نظر امام ، جنگ در مکاتب الهی، جنگ میان پیامبران و توده مردم با سلاطین بوده است . امام می گوید: :”قرآن یک کتاب محرک است؛ یک کتابى است که این اعرابى که در آن وقت هیچ نمىدانستند، آنها را راه انداخت و امپراتوریهاى بزرگ را که ظالم بودند، به زمین زدند …. اگر قرآن و تعلیمات اسلام یک چیزى بود که مخدر بود، عالمگیر نبود که امپراتوریها را به هم بزند. جنگهایى که همیشه بین اسلام یا مؤسسین اسلام یا مؤسسین سایر مکتبهاى الهى و توحیدى بوده، جنگ ما بین پیغمبرها و توده مردم با سلاطین بوده است. موسى- علیه السلام- عصاى شبانىاش را بر مىدارد و راه مىافتد دنبال قصر فرعون. قصر فرعون را مىخواهد سرنگون بکند”( صحیفه امام، ج۴، ص۹۹)
بد نیست یادآور شویم که اینچنین تفسیری مورد قبول برخی ازنویسندگان مسلمان نیست .
به عنوان مثال در کتاب” خدا و آخرت ، هدف بعثت ” هدف از بعثت و منجمله برانگیخته شدن ِ حضرت موسی(ع) ، بی ارتباط با مسئله حکومت دانسته میشود .حال آنکه ، امام ، در گیریِ با نظام شاهی را با رسالت انبیاء پیوند می دهد.
ظاهرا” برای امام پس از عدم شرعیت ذاتی این نظام، استثمار بیچارگان است که چهره آن را در طول تاریخ سیاه کرده است . تفاوت منظر امام با بسیاری ازتئوری پردازان و سیاسیون حاکم که به صراحت در سالهای اخیر در تجلیل از هخامنشیان ، ساسانیان ، صفویه و حتی برخی از شاهان قاجار همچون محمد علیشاه سخن گفته اند و می گویند این بود که پشتِ شکوه ظاهری یک به اصطلاح تمدن (که به زعم برخی در سایه آن نخبگان راحت می زیستند! )استخوانهای خُرد شده ضُعَفا را می دید.
در نظر امام خمینی :” نبی ، اصلش مبعوث است براى اینکه قدرتمندهایى که به مردم ظلم مىکنند، پایه هاى ظلم آنها را بشکند؛ و این کنگرههاى ظلم که به زحمتِ این بیچارهها، به خون دل این بیچارهها، به استثمار گرفتن این مردم ضعیف، این پایههاى قصر بالا رفته و کنگره هایش کنگره هایى بوده است که [پایههاى ظلم] بوده است، آمدن پیغمبر اکرم براى شکستن این کنگرهها و فرو ریختن این پایههاى ظلم بوده است؛ و از آن طرف، چون(هدف)، بسط توحید است، این جاهایى که مبدأ ستایش غیر خدا بود و آتش پرستى بوده است، آنها را منهدم کرده است و آتشها را خاموش کرده است.” (صحیفه امام، ج۴، ص: ۱۶۳و ۱۶۴)
امام در گفتاری دیگر، به این تبلیغات سوء اشاره می کند که پیامبران را برآمده یا مرتبط با شاهان و سرمایه داران معرفی می کند . امام می گوید” شما وقتى که خود پیغمبر اسلام را ملاحظه کنید، اینطور نیست که پیغمبر اسلام، بلکه هیچ پیغمبرى را یک قوه مثلًا یک سلطنت، یک قوه سرمایه دارىروى کار آورده باشد و او مخالف با ملت، ملت را خواب کرده است تا سرمایه دارها [مردم را غارت کنند]؛ از اولْ، انبیا که قیام کردهاند، بر خلاف سلاطین قیام کردهاند. آن وقتى که ابراهیم خلیل، که از انبیاى سلف است و دور دست به ماست؛ ولى اخبارش به ما رسیده است و قرآن کریم اخبارش را، یک مقدارىاش را نقل فرموده است، ایشان قیام کرده است در مقابل سلاطین و آن بزرگهایى که بت پرستى مىکردند و ظلم بر مردم مىکردند. حضرت موسى که قیام کرده است با یک عصا، یک شبان بوده است. یک نفر بوده است که شبانى مىکرده است، گوسفند مىچرانده است؛ و این آدمِ گوسفند چران با همان عصایش قیام کرده در مقابل فرعون و آن سلطان بزرگ مصر. پیغمبر اکرم در مکه که متولد شدند و بودند در آنجا، ولو سلطان نبود در آن جاها، لکن سرمایه دارهاى بسیار بزرگ بودند و اهل طائف و اهل حجاز، اینها مال التجارههاى عظیم داشتهاند، سرمایههاى بزرگ داشتهاند، باغداریهاى بزرگ داشتهاند، و هیچ همچو چیزى نبوده است که یکى از این سرمایه دارها با حضرت رسول موافق باشند. اینها همه شان مخالف بودند و پیغمبر اکرم در مقابل این سرمایه دارها استفاده از این طبقه ضعیف و مستضعف مىکرد، آن مقدارى که در مکه مشغول تبلیغات زیرزمینى بود؛ این دسته را، این دستهاى که پایین بودند و مستضعف بودند و از طبقه فقرا و مستمندان بودند، اینها را داشت جمع مىکرد دور خودش؛ و بعد از این هم که وسایل جور شد و از مکه آمدند به مدینه، مدینه هم که آمدند آنها که دور ایشان جمع شدند همین فقرا و مستضعفین بودند؛ و کم کم رسید به اینکه یک دسته هم از آنهایى که مثلًا داراى طایفه و عشیره بودند آنها هم ملحق بشوند ..
آن وقت قیام در مقابل سرمایه دارهاى بزرگ قریش، مثل ابوسفیان و امثال او و اهل طائف، آنهایى که داراى مال و منال بودند، قیام در مقابل آنها بود؛ نه به مجرد اینکه حالا چون مال دارند، به مجرد اینکه مالدارها همیشه تو سر ضعفا مىزنند، اموال ضعفا را مىخورند، ظلم بر ضعفا مىکنند(از آنها طرفداری کند). سلاطین از اولى که اطلاع هست از حالشان تا حالا، این سلاطین اشخاصى بودند که در هر جا بودند، اشخاصى بودند که با دیکتاتورى و با عرض مىکنم قلدرى، اموال مردم را، نوامیس مردم را، همه چیز را به باد مىدادند. انبیا هم از اول که آمدند در مقابل اینها آمدند؛ ………. این جور نبوده است که انبیا را سرمایه دارها تراشیده باشند. .انبیا مقابل سرمایه دارها بودند، انبیا مخالف سرمایه دارى بودند“.( صحیفه امام، ج۴، ص:۵۰ و ۵۱)
در گفتاری دیگر از امام می خوانیم :”علماى اسلام، پیغمبر اسلام، ائمه اسلام، همیشه مخالفت با این سلاطین عصرشان کردهاند. زمان آنها ،دیگرِ سلاطین بوده [اند]؛ اینهایى که به اسم خلفا سلطنت مىکردند. حضرت موسى بن جعفر (ع)را پانزده سال یا ده سال در حبس نگه مىدارد آیا براى اینکه نماز مىخواند؟ … هارون و مأمون ،خودشان، نماز مىخواندند! امام جماعت هم بودند! امام جمعه هم بودند! براى اینکه نماز مىخواند … گرفتند ایشان را؟! براى اینکه یک سیدِ اولاد پیغمبرى است یا امامى است؟! براى اینهاست؟ نه! براى این است که حضرت موسى بن جعفر(ع) مخالف با رژیم بوده است، با آن رژیم طاغوتى مخالف بوده. مخالفتش با رژیم، اسباب گرفتارىاش بوده! نه اینکه یک آدمى بوده است چون نماز مىخوانده، گرفتند او را؛ چون آدم خوبى [بوده]؟ چون که پسر پیغمبر بوده؟ آنها(یعنی حکومتهای جور) پیغمبر را فریاد مىکردند در اذانشان! و پیغمبر را ثنا مىکردند! لکن وقتى …. مىبینند این آدم (مخالف رژیم)هست، باید بگیرند حبسش بکنند. ..
در زمان ائمه، اولاد ائمه قیام مىکردند و به تحریک خود ائمه بوده؛ نه این است که ائمه اطلاع نداشتند. گاهى هم امام- علیه السلام- یک چیزى مىفرمودهاند براى حفظ او یا براى جهات دیگر؛ اما به حَسَب واقع، اینها همانها بودند و براى خاطر ائمه، آنها قیام مىکردند. زید براى آن قیام ، آنقدر ثنا از او کردند. اگر زید یک آدمى بود برخلاف کرده بود، دیگر ائمه- علیهم السلام- چرا تعریف از او مىکردند؟ چرا تأسف مىخوردند اینقدر؟ “
دیدگاه مثبت امام در باره قیام زید بن علی علیه السلام و رابطه” امام زادگان خروج کننده بر ظلمه با ائمه معصومین علیه السلام” ، متفاوت از دیدگاهی است که برخی تاریخ نگاران در این زمبنه ابراز داشته اند و ائمه علیهم السلام را ناهمراه با قیام زید شهید و مشی سیاسی تشیع اثنی عشری را” کنار آمدن نسبی با واقعیتهای سیاسی موجود” ارزیابی کرده اند .( رای ِ متفاوت این دسته از تاریخ نگاران رادر کتابهائی همچون “دبن و سیاست در عصر صفوی” و “حیات فکری سیاسی امام شیعه “می توان دید .نوبسنده این دو کتاب ، در مورد قیام زیدبن علی علیه السلام و رابطه تشیع اثنی عشری با واقعیتهای سیاسیِ واقعا”موجود ، دیدگاهی متفاوت با دیدگاهِ امام دارند .)
امام در ادامه گفتار سابق می افزایند:” ما در عصر خودمان چند تا قیام علما را سراغ داریم؛ این علمایى که اینها مىگویند که دربارى هستند و علمایى که، عرض مىکنم که چپیها و این منحرفین مىگویند اینها جزء درباریها هستند. خوب، اینها مطالعه نکردهاند، سنشان هم اینقدر اقتضا نکرده، گوششان [و چشمشان] هم اینقدر باز نیست که ببینند که چند دفعه در زمان رضا شاه تا زمان محمدرضا شاه، این علماى اسلام قیام کرده اند بر ضد پهلوى- که نفسها را در سینهها حبس کرده بود- [کسانى] که بلند شد [ند] و قیام کرد [ند]، یک دفعه علماى اصفهان بودند، یک دفعه علماىِ عرض مىکنم، آذربایجان بودند، یک دفعه علماى مشهد بودند، [علماى] قم بودند؛ که اجتماع مىکردند و مخالفتشان را اعلام مىکردند.
.مخالفتشان را اعلام مىکردند ..کى اینها دربارى بودند؟ البته توى همه اقشار عالم چهار تا آدمى هم پیدا مىشود که معوَج و دربارى باشد؛ توى ما هم همچو چیزى هست؛ اما این نیست که این مکتب یک مکتبى باشد براى اینکه تخدیر بکند؛ یا آن کسانى که این مکتب دستشان هست، اینها جزء اعوان ظَلَمه بودند”( صحیفه امام، ج۴، صفحه ۱۰۰ و ۱۰۱)
امام پیام قصص فرآن را هم به گونه ای متفاوت می فهمیدو در شرایطی که سکوتی مرگبار حوزه علمیه نجف را فرا گرفته بود ، می فرمود : “ما قرآن را نخواندیم ،نمىدانیم؛ منطق قرآن را نمىدانیم. باید قرآن بخوانیم، قبل از همه چیزها ببینیم قرآن چه مىگوید. تکلیف ما و وظیفه ما [را] قرآن تعیین مىکند. وظیفه ما را با سلطان ، قرآن تعیین مىکند……. خدا قصه حضرت موسى را آنهمه در قرآن تکرار مىکند. اگر مىخواست قصه بگوید، خوب قصه گو یکى مىگوید بس است دیگر. چند دفعه مىگویى! آنهمه قرآن پافشارى مىکند و در هر چند صفحهاش موسى را پیش مىآورد و مخالفت با فرعون، براى اینکه بگوید آقا بفهم! آنهمه قرآن از- عرض بکنم- مقاتله، از قتال با کفار، و از قتال با کذا و منافقین و اینها ذکر مىکند، مىخواهد قصه بگوید؟! خوب، قصه یک دفعه گفت بس است دیگر. مگر قرآن کتاب قصه است؟! قرآن کتاب انسان سازى است، کتاب انسان متحرک است، کتاب آدم است، کتابى است که آدمى باید از اینجا تا آخر دنیا و تا آخر مراتب ، حرکت بکند، یک همچو کتابى است که هم معنویات انسان را درست مىکند و هم حکومت را درست مىکند. همه چیز توى قرآن هست، و در سنت نبى- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- و اخبارْ ما مطالعه باید بکنیم ببینیم که- ما- تکلیفمان چیست، قرآن با ما چه گفته، باید چه بکنیم؟ هى ما قرآن را خوانده ایم که فرعون کذا و کذا، موسى کذا و کذا؛ تدبّر نکردیم که خوب آن چیزى که گفته براى چه گفته. براى اینکه تو هم مثل موسى باش نسبت به فرعون عصرت، تو هم عصایت را بردار مخالفت کن با این مردک. لااقل تأیید نکنید از این دستگاه“(صحیفه امام جلد ۳ صفحه ۳۴۸و ۳۴۹) .
۳-۲: انقلاب و ماموریتی پیامبرانه:
چند سال پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۶۴ ، همان معنای پیش گفته ، با عباراتی تامل برانگیز تر از جانب امام بیان می شو د. امام در این گفتار ، انقلاب را تحققِ ماموریتی پیامبرانه میشمارد و می گوید :” در ولادت حضرت رسول- صلى اللَّه علیه وآله- قضایایى واقع شده است، قضایاى نادرى به حسب روایات ما و روایات اهل سنت وارد شده است که این قضایا باید بررسى بشود که چیست. از جمله قضیه شکست خوردن طاق کسرى و فرو ریختن چهارده کنگره از آن قصر و از آن جمله خاموش شدن آتشکدههاى فارس و ریختن بتها به روى زمین. قضیه شکست طاق کسرى شاید اشاره به این باشد که در عهد این پیغمبر بزرگ، طاق ظلم، طاقهاى ظلم مىشکند و مخصوصاً طاق کسرى شکسته شد براى اینکه آن وقت این طاق کسرى مرکز ظلم انوشیروان بود ………اینکه چهارده کنگره از کنگرههاى قصر ظلم خراب شد، به نظر شما نمىآید که یعنىدر قرن چهاردهم این کار مىشود؟ یا چهارده قرن بعد این کار مىشود؟ به نظر شاید بیاید این! محتمل هست که این بناى ظلم شاهنشاهى بعد از چهارده قرن از بین مىرود و بحمداللَّه رفت از بین ! بتها همه به رو افتادند، این بتها هم….. از بین(خواهند) رفت، حالا چه بتهایى که تراشیده بودند از سنگ یا بتهایى که خود ملتها یا بعض از ملتها مىتراشند با آدم. اینها هم رفتنى است، منتها ما حوصلهمان کم است. تمام دنیا از اول تا آخرش پیش حق تعالى یک جور پیداست، اینور و آنور ندارد که یک راه دورى باشد. پیش ما اینطور است که خیلى(برایمان) راه دور است که هزار سال طول مىکشد، دوهزار سال طول مىکشد. نخیر! اینها قریب است، نزدیک است و مىشود، و بتها شکسته خواهد شد ان شاء اللَّه. و آتش افروزیها و بت پرستیها و آتش پرستیها هم ان شاء اللَّه از بین خواهد رفت .(صحیفه امام جلد ۱۹ صفحه ۴۳۳ تا ۴۳۶)
جالب است بدانید که امام در همین سخنرانی یعنی چند سال پس از پیروزی انقلاب هم باردیگر از مظالم انوشیروانِ به اصطلاح عادل !و شاه عباس صفوی جنت مکان! سخن می گوید وبه عبارت دیگر همان سخن پیش از انقلاب را پس از انقلاب نیز تکرار می کند و می گوید:”
انوشیروان به خلاف آن چیزهایى که به واسطه شعرا و به واسطه درباریهاى آن وقت و موبدان دربارى آن وقت درست کردند، یکى از ظالمهاى ساسانیان است، و دنبال او یک حدیثى هم جعل شده است، و به حضرت رسول- صلى اللَّه علیه وآله و سلم- نسبت داده شده که «من متولد شدم در عهد سلطان عادل انوشیروان!» این اولًا سند ندارد و مُرْسَل است، و ثانیاً کسانى که اهل تفتیش در امور هستند، تکذیب کردند این را و معلوم است که یک دروغى است که بستند. انوشیروان ظالم باید گفت، نه عادل. در زمان انوشیروان چهارطبقه یا پنج طبقه ممتاز بودند، یعنى از هم ممتاز، علاوه بر خود دستگاه سلطنت با آن بساطى که داشته است؛ یک دسته هم شاهزادگان بودند و درباریها، اینها یک طبقه على حده ممتاز؛ یک دسته هم کسانى بودند که داراى اموال هستند و به قول آنها شریف زادهها، آنها هم یک دسته ممتاز؛ یک دسته دیگر هم عبارت از آنهایى بودند که سران ارتش و امثال اینها بودند، آنها هم ممتاز؛ دسته آخر که نوع مردم بودند پیشه وران بودند، و پیشه وران باید کار کنند آنها بخورند تکلیف این بوده. آنها آن طبقه بالا مالیات بده نبودند، به نظام هم نمىرفتند. در نظام باید طبقه پایین که پیشه وران بودند، مىگفتند اینها باید خدمت کنند، و مال اینها صرف بشود در آن طبقات دیگر؛ اینها به نظام بروند، اینها جنگ بکنند، اینها کارها را انجام بدهند، آنها بخورند. اجازه نمىدادند که این طبقه پایین تحصیل کند، ممنوع بود. این قصه در شاهنامه هم هست که پیش او شکایت بردند که بوذرجمهر پیشاش شکایت برد که هزینه کم شده است و ارتش محتاج به مؤونه است، و در بین این طبقات پایین هستند اشخاصى که مال داشته باشند. بعد رفتند و پیدا کردند یک نفرى که حالا مىگویند کفشگر بوده، پیدا کردند و او گفت که من مىدهم- به حسب نقل شاهنامه- من مىدهم لکن به شرط اینکه بچه من را اجازه بدهند درس بخواند. رفتند به او گفتند قبول نکرد، گفت نه، ما نه پولش را مىخواهیم، نه اجازه مىدهیم، براى اینکه اگر اجازه بدهیم که یک آدم پایینى بیاید و درس بخواند، این آن وقت بعد مىخواهد دخالت کند در امور و این نمىشود. این عدالتى است که انوشیروان داشته است. و در تاریخ ثبت است این جنایاتى که اینها مىکردند. و من گمان ندارم در تمام سلسله سلاطین حتى یک نفرشان آدم حسابى باشد، منتها تبلیغات زیاد بوده است، براى شاه عباس آن قدر تبلیغ کردند، با اینکه در صفویه شاید از شاه عباس بدتر آدم نبوده، در قاجاریه آن قدر از ناصرالدین شاه تعریف کردند و شاه شهید و نمىدانم امثال ذلک، در صورتى که یک ظالم غدارى بود که بدتر از دیگران شاید. آن تبلیغات که در آن وقت بود، همیشه بوده است. عدالت گسترى انوشیروان مثل صلح دوستى رئیس جمهور امریکاست، و مثل کمونیستى شوروى است. ما الآن در عصر حاضر این چیزها را مىبینیم، و اگر چنانچه تاریخ نویسها و نمىدانم آنهایى که شعرا هستند و آنهایى که خطبا هستند و آنهایى که دربارى هستند، اینها را، تبلیغاتى که الآن دارد در دنیا مىشود، این تبلیغات به گوش اشخاص برسد که مطلع از وقایع نیستند، آنها هم خیال مىکنند که همان طورى که انوشیروان عادل، عادل بوده است، آقاى رئیس جمهور امریکا هم صلح دوست و عدالت پرور و امثال اینهاست، و حال آنکه شما که مطلعید مىدانید قضیه چیست(همان)
4- امام ودرگیری با فرهنگ شاهنشاهی:
در نظرِامام، سلطنت به مجموعه ای از نهادها و ترتیبات تقلیل نمی یافت.بلکه او در زیرِ لایه ظاهری سلطنت، فرهنگی را می دید که یا به مقتضایِ نهادها و ترتیبات مزبور پدید آمده بود و یا نقش مشروعیت بخشی و حمایت نرم افزاری از آنها را در جامعه ما یا دیگرِ جوامع ایفا می کرد.آنچه در پی خواهد آمد نمودها ئی است از این فرهنگ و چالش امام با نمودهای مزبور :
۴-۱- : باستانگرائی، ایدئولوژیِ مشروعیت بخشِ کبریا طلبی و استبداد گرائیِ حاکمان در ایران :
امام ، در گفتاری که پیش از این نیز به نقل فرازی از آن پرداختیم پس از ذکر” برانگیخته شدن انبیاء عظام در جهت درگیری با ظلمه” از پیوندِ باستان گرائی با استبدادگرائیِ امثالِ محمد رضا پهلوی، سخن می گوید:
“نَبیّ ، اصلش مبعوث است براى اینکه قدرتمندهایى که به مردم ظلم مىکنند، پایههاى ظلم آنها را بشکند؛ و این کنگرههاى ظلم که به زحمتِ این بیچارهها، به خون دل این بیچارهها، به استثمار گرفتن این مردم ضعیف، این پایههاى قصر بالا رفته و کنگره هایش کنگره هایى بوده است که [پایههاى ظلم] بوده است، آمدن پیغمبر اکرم(یا تولد ایشان) براى شکستن این کنگرهها و فرو ریختن این پایههاى ظلم بوده است؛ و از آن طرف، چون بسط توحید است، این جاهایى که مبدأ ستایش غیر خدا بود و آتش پرستى بوده است، آنها را منهدم کرده است و آتشها را خاموش کرده است و بعضى از تولدها هم مبدأ عکس این مطالب است، مثل …. چهارم آبان(که سالروز تولد محمد رضا پهلوی بود). البته من از رسول اکرم عذر مىخواهم که ذکر تولد ایشان را مىکنم و ذکر تولد این شقى را، لکن مقابله نور و ظلمت است، مقابله انسان و لاانسان است. این تولد نامیمون که منتهى شد به اینکه شما مىبینید. هر دوى این قضیهها را که رسول اکرم تشریف آوردند و منهدم کردند آثار شرک را و ظلم را، این هر دو قضیه در تولد این آدم به عکس شد؛ یعنى منتهى شد به اینکه هم ترویج از آتش پرستى و آتش پرستها شد، و هم پایههاى ظلم مستحکم شد؛ خصوصاً در ایران ما. در ایران ما…… این آتش پرستهاى اطراف یزد و این حدود تقویت شدند، به طورى که همین گبرهاى امریکا (یا زرتشتی های آمریکا)به شاه کاغذ نوشتند- به حسب آن چیزى که در روزنامهها بود- و از ایشان تشکر کردند و نوشتند که تاکنون کسى پیدا نشده است که به اندازه شما از مذهب ما تجلیل کند و پشتیبانى کند. …. خدا خواست که ملت ما زود بیدار شد ولو دیر بود؛ ولى باز زود بیدار شد که نگذاشت دنبال کند این آدم این مقاصدى را که داشت ….. گبرهاى امریکا و ثروتمندان آنها به او مىخواستند تحمیل کنند، یا خودش هم موافق بود…….
ابتداى کار …… بعضِ آتشکده ها را تقویت کرد و تاریخ اسلام را عوض کرد به تاریخ گبرها؛ و خدا مىداند که این خیانت که این به اسلام کرد و این اهانت که به پیغمبر اکرم- صلى اللَّه علیه و آله- کرد، این خیلى جنایتش بالاتر از این کشتارهایى است که کرده است. کشتارها [را] موازنه اگر بکنیم با این یک کارى که تغییر تاریخ رسمى اسلام را، نشانه توحید را، نشانه انسانیت را، این تبدیل کرد به …….. تاریخ آتش پرست(ها)، گبرها؛ از همه خیانتهایى که به ما کرده است، این بالاتر است. این ،حیثیتِ اسلام را مىخواست از بین ببرد؛ این علامت اسلام را مىخواست از بین ببرد. نفتهاى ما را فرستاده و برده و داده است به آنها؛ اینها امور مادى است، البته خیانت است، خیانت به یک ملتى است که ذخایر را به اجانب بدهد، لکن قضیه تغییر تاریخ، یک اهانت به حیثیت اسلام است. و این آدم، این کار را کرد. و اگر این مشتى که ملت به دهن این زد که ملزم شد به اینکه تاریخ را دوباره برگرداند، تاریخ اسلام کند و تاریخ گبرها را کنار بگذارد، اگر این کار نشده بود، دنباله داشت این مسائل. اینها مىخواستند که اصلِ ورق را برگردانند به همان زمانِ قبل از پیغمبر اکرم؛ به همان زمانِ سلاطین گبرِ متعدىِ آدمکشِ قهار؛ و آنطور رفتار کنند و بساط هم همان بنا باشد. «پان ایرانیسم»! ایران باید همان شئون ایرانیتش را حساب بکنید! شئون ایرانیت!! شما همه چیزتان شاهان باستان بوده است؟ شما ببینید آنها چه کردند با مردم. یک دسته هم آن «مغان» و امثال ذلک بودند؛ ببینید اینها چه جور رفتار مىکردند با مردم ایران ..
از آن طرف، وقتى که پیغمبر اکرم آمد و ملت خودش را دعوت به توحید کرد، چه جور رفتار مىکرد با مردم؛ حتى با ذِمّیها؛ حتى با آنهایى که خلاف مذهب بودند چطور رفتار مىکرد. حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- مىفرماید که شنیدم که یک لشکر مىآمدند- ظاهراً لشکر معاویه بوده است- آمدند در کجا و یک خلخال از پاى یک ذمیه ربودند، چه کردند؛ یک خلخال از پاى یک ذمیه، از پاى یک زن یهودى یا نصرانى ربودهاند؛ بعد نقل است که ایشان فرمودند اگر انسان بمیرد براى این، چیزى نیست. یک همچو انسانى، ما یک همچو حاکمى مىخواهیم(صحیفه امام، ج۴، ص: ۱۶۳و۱۶۴)
۴-۲: امام وفرهنگ دینی ِملازم سلطنت یا پشتیبان آن (طرح سه تعبیر اسلام شاهنشاهی ، اسلام ملوکی و اسلام سلطنتی از جانب حضرت امام ):
نگاهی ولو بدوی به آثار به جای مانده از امام خمینی نمایانگر آن است که چالش وی باسلطنت،” لوازم دینی آن در تاریخ ایران و اسلام “را نیز شامل می شد.
امام در پیام حج سال هزار و سیصد و شصت، ملت ایران را صدها سال گرفتار شاهان ستم پیشه می داند و استثنا،( در مورد شبهان ساسانی و صفوی و..) قائل که نمی شود هیچ ، به این نکته هم اشاره می کند که آنان مزورانه، اسلام را وسیله ستمگری سا خته بودند. در این پیام آمده است :”ا مروز تمام دولتها و بسیارى از ملتهاى مسلمان مىدانند که ملت ایران پس از صدها سال گرفتارى به دست شاهان ستم پیشه و ستمکاران حرفهاى که اسلام عزیز را وسیله غارتگرى و چپاول براى خود و قدرتهاى بزرگ و اخیراً امریکاى جنایتکار قرار داده بودند و قرآن کریم و اسلام بزرگ را در معرض خطر مىدیدند، بپاخاستند و با انقلاب کبیر خود، دولت اسلام را جایگزین رژیم غیراسلامى و غیرقانونى شاهنشاهى نمودند و دست ابرقدرتها و خصوصاً امریکاى جهانخوار را از سلطه بر اموال و انفس خود قطع نمودند، و امید آن است که دیگر برادران مسلمان گرفتار در چنگال خونخواران و ستمکاران، از این انقلاب اسلامى بهره بردارى کنند و دولتهاى اسلامى با پشتیبانى ملتهاى خود به انقلاب بزرگ ایران بپیوندند ..امروز دست جنایتکار امریکا و دیگر قدرتهاى چپاولگر از آستین بعضى عمال سر سپرده و از خدا بیخبرشان بیرون آمده و از داخل و خارج با اسلحه و قلمهاى بدتر و
جنایت بارتر از سلاحهاى گرم به این ملت مظلوم حمله ور شده و در صدد شکست انقلاب اسلامى و شکست اسلام عزیز بر آمدهاند و از هیچ تهمت و افترا به ملتى که جز به احکام اسلام و قرآن کریم فکر نمىکنند، خوددارى نمىکنند، و با بهانههاى بسیار موهوم، به سرکوبى این انقلاب اسلامى بپا خاستهاند. آنان که از اسلحه گرم برخوردارند همچون صدام، با اسلحه و آنان که سلاح گرم ندارند، با قلمهاى زهرآگین- که از سلاح گرم جنایت بارتر است- ملت مظلوم ما را زیر ضربات خود قرار دادهاند .(صحیفه امام جلد ۱۵صفحه ۱۶۹ و ۱۷۰)
حدود دو سال بعد امام درپیام بسیار مهم خود به مناسبت افتتاح دوره نخست مجلس خبرگان رهبری ، اسلام مُلوکی و شاهنشاهی را آلترناتیوی می شِمُرَد که قدرتهایِ سلطه گرِ جهانی برای جمهوری اسلامی در نظر دارند . در نظر امام ، اسلام شاهنشاهی در تقابل با نظریه ولایت فقیه و روح مبارزه جویانه آن در جهت حاکمیت بخشیدن به اراده خدا در زندگی بشر، اقامه قسط و از این مسیر تقرب به حق، قرار می گیرد؛ ولایت فقیهی که می باید حامل(به تعبیر امام)اسلامِ پرخاشگر نسبت به” ستمگران به سیره رسول خدا” در تقابل با اسلام شاهنشاهی باشد . در پیام امام خطاب به خبرگان رهبری آمده است:
” مىدانیم که ابرقدرتها و حکومتهاى وابسته به آنان با اسلام شاهنشاهى ومُلْکى مخالف نیستند؛ بلکه بىشک آن را تأیید نیز مىکنند. اسلامى که به وسیله ایادى ابلیسى خود و جهال بصورتِ عالم، عرضه شود- که علماى اسلام و مسلمانان نباید در امور سیاسى و اجتماعى مسلمین دخالت کنند و نباید در امور مسلمانان اهتمام نمایند، و حکم واضحِ عقل موافقِ با قرآن را نادیده گرفته و حدیث
مَجَارِى الأُمُورِ بِیَدِ العُلَمَاء باللَّه
را ضعیف و سخن شریفِ
وَأمَّا الْحَوَادِثُ الوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فیها إِلَى رُوَاةِ أَحَادِیثِنَا
. و دیگر احادیث از این قبیل را بىمبنا یا به تأویل کشانند- صددرصد مورد تأیید آنان است. چه بهتر که دست علماى متعهد و مسلمانان بیدار را این درباریان روحانى نما و بازیخوردگان غافل از سیاست بازى شیاطین ببندند، و راه را براى چپاول و سلطه قدرتها باز کنند .
آنان از اسلامى که مؤید آنهاست چه باک دارند؟ از اسلام على بن ابیطالب- علیه صلواة اللَّه و سلامه- مىترسند. اگر آن شهید دلباخته اسلام و اسلام شناس حقیقى مثل اینان فکر مىکرد و به گوشه عزلت به عبادت خدا مشغول مىشد و راهى جز بین مسجد و منزل نمىپیمود، نه جنگ صفین و نهروان پیش مىآمد، و نه جنگ جمل ، و نه مسلمانان فوج فوج به قتل مىرسیدند و شهید مىشدند. و اگر سیدالشهدا- علیه السلام- مثل اینان فکر مىکرد و در کنار قبر جدش به ذکر و دعا مىپرداخت، فاجعه بزرگ کربلا پیش نمىآمد و دوستان ارجمند خداوند قطعه قطعه نمىشدند و آل اللَّه به اسارت نمىرفتند. و از آنها بالاتر، اگر رسول اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- مانند اینان فکر مىکرد و به نصیحت و بیان احکام عبادات مىپرداخت، آن همه رنج و مصیبت نمىدید و آن همه مسلمانان به شهادت نمىرسیدند. و در علماى معاصر، اگر مرحوم آیت اللَّه
عظیم الشأن، آقا میرزامحمدتقى شیرازى با آن مقام بزرگ در علم و ورع و تقوا، همانند اینان فکر مىکرد، در عراق جنگ بین مسلمانان و انگلیسىهاى متجاوزِ غاصب پیش نمىآمد و آن همه مسلمانان شهید نمىشدند، و استقلال عراق تأمین نمىشد .
حکومتهایى که در عصر حاضر با دل و جان و اسم اسلام در خدمت ابرقدرتها، بویژه امریکا هستند و عامل تأمین منافع آنان در جهان مىباشند، و آخوندهاى دربارى از خدا بىخبر که مؤید آنان و مخالف با رژیم اسلامى هستند و کوشش در هدم اسلامِ پرخاشگر بر ستمگران به سیره رسول اللَّه- صلى اللَّه علیه وآله وسلم- و علم کردن اسلامِ شاهنشاهى و ملوکى هستند، که مسلمانان متعهد را به جرم شکایت از ظلم امریکا و اسرائیل مىخواهند از فریضه حج محروم کنند، باید مورد تأیید شوروى و امریکا و اسرائیل باشند”.
بدین ترتیب ،امام یکی از مهمترین مشخصه های اسلام شاهنشاهی را بیگانگی یا ضدیت با” مبارزه” می داند. مبارزه ای که امام از آن سخن می گوید، ستیز با کلیه قدرتهای سلطه گر داخلی و خارجی و تمامی نیروهائی است که دین را آماج حملات خود قرار داده اند پُر واضح است که واژه های سلطه و سلطه گر را می باید در چارچوب اندیشه اسلامی امام و در نظر آوردن ِ دیگر گفتارها و مکتوباتِ ایشان معنا کرد و فهمید . در ادامه همین پیام می خوانیم :
“و اکنون شما، اى فقهاى شوراى خُبرگان واى برگزیدگان ملت ستمدیده در طول تاریخ شاهنشاهى و ستمشاهى، مسئولیتى را قبول فرمودید که در رأس همه مسئولیتهاست؛ و آغاز به کارى کردید که سرنوشت اسلام و ملت رنجدیده و شهید داده و داغدیده گرو آن است. تاریخ و نسلهاى آینده درباره شما قضاوت خواهند کرد، و اولیاء بزرگ خدا ناظر آرا، و اعمال شما مىباشند؛ «وَاللَّهُ مِن وَرَائِهم مُحیطٌ و رَقِیبٌ». کوچکترین سهل انگارى و مسامحه و کوچکترین اعمال نظرهاى شخصى و خداى نخواسته تبعیت از هواهاى نفسانى، که ممکن است این عمل شریف الهى را به انحراف کشاند، بزرگترین فاجعه تاریخ را به وجود خواهد آورد. اگر اسلام عزیز و جمهورى اسلامى نوپا به انحراف کشیده شود و سیلى بخورد و به شکست منتهى شود، خداى نخواسته اسلام براى قرنها به طاق نسیان سپرده مىشود، و به جاى آن، اسلام شاهنشاهى و ملوکى جایگزین آن خواهد شد.”در ادامه امام با بیانی که گوئی از به رهبری رسیدنِ حاملان ِ اسلام شاهنشاهی(با همان توصیفی که در فراز سابق از آن شد) احساسِ خطر می کند، می نویسد :” شما برگزیدگان مستضعفان مىدانید که با کوتاه شدن
دست ابرقدرتهاى چپاولگر از کشور اسلامى شما، آنان و وابستگان به آنها ماهیت اسلام و قدرت الهى آن را لمس نمودند، و چون افعىِ زخم خورده در کمین نشستهاند که از هر راهى بتوانند خود یا به وسیله پیروان از خدا بىخبر خود این نظام الهى را از مسیر خود منحرف نمایند. و بالاترین انحراف، که منجر به انحراف تمام ارگانها مىشود، انحرافِ رهبرى است، که امروز شما نقش اول آن را دارید.شما دیدید و شنیدید که با اصل پنجم قانون اساسى(یعنی اصلِ مربوطِ به ولایتِ فقیه ) چه مخالفتها شد و چه جار و جنجالها بپا کردند، و بحمداللَّه تعالى موفق نشدند مأموریت خود را انجام دهند. و اخیراً با همین تعیین خبرگان نیز مخالفت کردند و سمپاشى نمودند، و بحمداللَّه با شکست مواجه شدند .
و امروز هم شما نباید از کید ساحران و وسوسه خَنّاسان غافل باشید. راه خود را با قدرت الهى و تعهد به اسلام بزرگ و قوت ایمانى و روحى ادامه دهید؛ و به هیچ چیز الا مصالح اسلام و مسلمین فکر نکنید. و دراین صورت خداوند تعالى پشت و پناه شماست .. “( صحیفه امام، ج۱۸، ص ۳تا ۶ )
کَاَنَّ امام می خواهند بفرمایند که دشمنان انقلاب ابتدا کوشیدند تا اصلِ ولایت فقیه در ساختار نظام پس از انقلاب نباشد و چون آن خط و کارگزارانِ خود آگاه یا ناخود آگاهِ داخلیِ آن ناکام ماندند حال عزم خود را جزم کرده اند تا این اصل را با نقاب حمایت، (مثلا” از طریق ِتضعیف مجلس خبرگان )تضعیف کنند(کما اینکه که امام در آستانه انتخابات اولین دوره مجلس خبرگان خود گفت ، مجلس خبرگان{موجب} تضعیف رهبری نیست تقویت رهبری است!) و یا آنکه در تئوری یا مصداقِ ولایت ِ فقیه اعمالِ نظر کنندو آنرا به انحراف کشانند.
۴-۳ – در گیری امام با فرهنگ سیاسی ِ ملازم با سلطنت:
از جمله عناصری که در فرهنگِ سیاسی نظام سلطنتی، ذهن امام را درگیر خود کرده بود و پس از پیروزی انقلاب نسبت به تکرار آن هشدار می داد، کیفیت رابطه ای بود که در نظام مزبور میان ارباب خکومت و عامه مردم ، خصوصا” محرومان و مستضعفان برقرار بود. امام اعتقاد داشت که در طولِ تاریخ ِ شاهنشاهی ، مردم ، خفیف (و حقیر) شمرده شدند. عین عبارت امام در پیامی که به مناسبت رفراندوم جمهوری اسلامی صادر کرد چنین است: “من به ملت بزرگ ایران که در طول تاریخ شاهنشاهى، که با استکبار خود آنان را خفیف شمردند و بر آنان کردند آنچه کردند، صمیمانه تبریک مىگویم. خداوند تعالى بر ما منت نهاد و رژیم استکبار را با دست تواناى خود که قدرت مستضعفین است در هم پیچید و ملت عظیم ما را ائمه و پیشواى ملتهاى مستضعف نمود”. (صحیفه اما م جلد ۶ صفحه ۴۵۲)
و در گفتاری دیگر آنگاه که امام ، در مقام بیانِ فرق جمهوری اسلامی با تظام شاهنشاهی (یا با توجه یه دیگر فرمایشات ایشان یکی از فرقهای محوری این دو نظام)می نشیند ، می گوید :” رسول خدا (ص)در مدینه که مرکز حکومت ایشان بود وسعه حکومتش هم آن وقت زیاد بود، عرب مىآمد، مىدید که چند نفر نشستند دور هم با هم صحبت مىکنند، او نمىتوانست بفهمد که کدام یکى اینها در رأس واقع است و حاکم است و کدام یکى از اینها پائینتر هستند. وضع زندگى این بود که تعلیم بدهد به ما که باید اینجور باشید که ما بفهمیم تکلیفمان چى است. من امیدوارم که همین طورى که وضع ظاهرى شما آقایان فرمانداران و بخشداران و دیگران و همین طور همه اجزاء حکومت اسلامى، امروز همانطور که وضع ظاهریشان یک وضع بى آلایشى است، وضع روحى و معنویتان هم همانطور باشد. همان طورى که حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- مىفرماید که وقتى به او اطلاع داده بودند که یک خلخالى را از پاى یک زن- حالا یا یهودى بوده یا نصارى کشیدند، مىفرماید که- به حسب نقل- که انسان اگر از غصه بمیرد عیب
نیست. اینطور در مقابل ظلم ناراحت مىشدند. شما همه در محضر خدا هستید، هر جا باشید. قلبهاى شما در محضر خداست، بازوهاى شما، چشمهاى شما، همه چیز شما در محضر خداست و خدا حاضر است در همه جا !
کوشش کنید که با بندگان خدا جورى رفتار کنید که امامان شما رفتار مىکردند، پیغمبر شما رفتار مىکرد و سایر انبیا رفتار مىکردند. گمان نکنید که حالا ،فلان ، نخست وزیر است، فلان ، وزیر کشور است، فلان، رئیس جمهور است،- فلان ، رئیس مجلس است- فلان ، استاندار است، فلان ، بخشدار است، فرماندار است، گمان نکنید که اینها یک چیزى است! آن که همه چیز است به دست آوردن رضاى خداست، و آن به این است که رضاى مخلوق خدا را به دست بیاورید. با مردم که شما سرو کار دارید این مردم را باید رضایشان را به دست بیاورید. همین مردم کوچه و بازار و کشاورزهاى بسیار عزیز و کارمندان و کسانى که در کارخانهها زحمت مىکشند اینها هستند که مایه افتخار یک ملت و مایه پیروزى یک ملت است. پیروزى را براى ما و شما اینها به دست آوردند و اینها ولى نعمت ما هستند. و ما باید این معنا را در قلبمان احساس کنیم که با این ولى نعمتهاى خودمان رفتارى بکنیم که خدا از آن رفتار راضى باشد. گمان نکند آن کسى که فرماندار یک جایى است باید به رعیت آنجا، به مردم عادى آنجا، به بازارى آنجا یک وقت خداى نخواسته یک بالاترى بفروشد، آن طورى که ساخت فرمانداران زمان سابق بود. فرق ما بین جمهورى اسلامى و شاهنشاهى این است که جمهورى اسلامى از مردم است و جمهورى اسلامى رهین همین مردم عادى کشور است، و شاهنشاهى مىگفت نه! من ، اینطور نیست که به مردم کار داشته باشم، ما خودمان باید کارها را(انجام دهیم و ) مردم باید تحت سلطه ما باشند و با مردم آنطور مىکردند. با بندگان خدا رفتار خوب بکنید و پیروزى از آنها به دست ما آمده است و بدانید که حفظ یک پیروزى مشکلتر است از پیروزى به دست آوردن، کشور گشایى، از حفظ کشور آسانتر است. الآن ما در مشکل حفظ نظام جمهورى اسلامى هستیم، یعنى آن مرحله اول که پیروزى ابتدایى بود گذشت و پیروز شدید بحمداللَّه، لکن بقاى این پیروزى و بقاى این دستاوردهایى که شما به دستتان آمد امروز مشکلتر از خود آن پیروزى است که به دستتان آمد، نگهداریش مشکل است. باید همه کوشش کنید که این چیزى که به دست آوردید نگه دارید. این ارزان به دست شما نیامده است، بسیار سنگین به دست شما آمده است“.( صحیفه امام، ج۱۸،صفحه ۲۷۹ تا ۲۸۳) بدین ترتیب” بی تفاوت نبودن در مقابل ظلم به رعایا ولو ظلم به غیرِ مسلمین” و “در نظر داشتنِ رضایت عامه (در غیر موردی که موجب سخط خالق می شود یعنی در غیرِ محرمات شرعیه )” در نظر امام دو جلوه از وداع با فرهنگِ سیاسی ِ شاهنشاهی است.
سومین عنصر در فرهنگ سیاسی سلطنتی را در” تعمیق فاصله اجتماعی میان حکومت کنندگان و عامه مردم” می توان دید. امام در
ضمنِ گفتاری در این باره می گوید :” از صدر اسلام تا حالا شما ملاحظه کنید که آن حکومتهاى صدر اسلام مثل على بن ابیطالب- سلام اللَّه علیه- چه جور بود. یک حکومت اسلامى روى عدالت بعدش افتاد دست بنى امیه و بنى عباس و حکومتهاى جائر دیگر و شاهنشاهى و امثال ذلک. مسلمین اینجاها را هم گرفتند و بعد شاهنشاهى شد و نتوانستند مسلمین اسلام را درست پیاده کنند و حکومت اسلامى را، نشد. اسلام غریب است الآن، اسلام غریب است. همانطور که غربا را نمىشناسند، یک غریبى وارد یک شهرى بشود مردمش نمىشناسند، اسلام الآن غریب است توى ملتها. نمىشناسند اسلام را. چون نمىشناسند اسلام را، احکام اسلام را هم نمىدانند، اسلام شناسهاى ماهم اسلام رانمى شناسند .
نمىشناسند این چى هست. وقتى نشناختند خیال مىکنند که چنانچه حکومت فقیه باشد، حکومت دیکتاتورى است و اگر فقیه در کار نباشد، دیگر هر که مىخواهد باشد. اگر شمر هم باشد این آقایان اشکالى به آن ندارند. فقط فقیه را بهش اشکال دارند. اشکال هم
براى این است که از اسلام مىترسند. از اسلام ترس دارند. اسلام نمىگذارد این حیثیت فاسدها را باقى باشد. اینها مىترسند از آن. بعضیها هم گول خوردند. بعضیها متعمدند در این امر. بعضیها هم گول خوردند. و الّا حکومت اسلامى مثل حکومت على بن ابیطالب دیکتاتورى تویش نیست. حکومتى است که به عدل است. حکومتى است که زندگى خودش از زندگى سایر رعیتها بدتر است. آنها نمىتوانستند مثل او زندگى کنند. او نان جو هم سیر نمىخورد. یک لقمه، دو تا لقمه برمىداشت بایک خرده نمک مىخورد .
این حکومت اصلًا مىتواند دیکتاتورى؟ دیکتاتورى براى چه بکند؟ عیش و عشرتى نیست تا اینکه بخواهد دیکتاتورى بکند براى او. حکمفرمایى اصلًا در اسلام نیست .
حکمفرمایى اصلًا در کار نیست. پیغمبر اسلام که رأس مسلمین و اسلام بود وقتى که در یک مجلسى نشسته بودند تو مسجد روى آن حصیرها- معلوم نیست حصیر حسابى هم داشته باشد- آنجا نشسته بودند، دور هم که نشسته بودند، عربهایى که خارج بودند و نمىشناختند پیغمبر را مىآمدند مىگفتند که کدام یکى محمد هستید. نمىشناختند .
براى اینکه حتى یک همچون چیزى هم زیر پیغمبر نبود. حالا ما اشراف هستیم. یک همچو حکومتى که بنا باشد اینطورى باشد، یک خانه گلى داشته باشد، یک گلیم هم حتى نداشته باشد، یک حکومتى که یک پوست مىگویند داشته است که روزها علوفه شترش را حضرت امیر رویش مىریخته، شبها زیر خودش وفاطمه مىانداخته و مىخوابیده رویش، اینکه دیکتاتورى نمىتواند باشد. اینهایى که مىگویند دیکتاتورى، اسلام را نمىفهمند چى هست. فقیه اسلام را نمىدانند. خیال مىکنند ما، هر فقیه، هر فقیه، هرچه هم فاسد باشد این حکومت، فقیه اگر پایش را اینطور بگذارد، اگر یک گناه صغیره هم بکند از ولایت ساقط است. مگر ولایت یک چیز آسانى است که بدهند دست هرکس؟ اینها که مىگویند که دیکتاتورى پیش مىآید- نمىدانم- این مسائل پیش مىآید، اینها نمىدانند که حکومت اسلامى حکومت دیکتاتورى نیست. مذهب مقابل اینها ایستاده. اسلام مقابل دیکتاتورها ایستاده. و ما مىخواهیم که فقیه باشد که جلوى دیکتاتورها را بگیرد. نگذارد رئیس جمهور دیکتاتورى کند. نگذارد
نخست وزیر دیکتاتورى کند. نگذارد رئیس مثلًا لشکر دیکتاتورى بکند. نگذارد رئیس ژاندارمرى دیکتاتورى بکند. نه اینکه بخواهیم دیکتاتورى درست کنیم. فقیه مىخواهد چه کند دیکتاتورى را؟! کسى که زندگى عادى دارد و نمىخواهد این مسائل را، دیکتاتورى براى چه مىخواهد بکند؟ حکمفرمایى در کار نیست در اسلام. علاوه حالا در این قانون اساسى که اینقدر احتیاط کارى هم شده، آقایان هم اینقدر احتیاط کارى کردهاند که یک دفعه مردم بیایند خودشان تعیین کنند یک خبرههایى را، این دیکتاتورى است؟”(صحیفه امام جلد ۱۱ صفحه ۳۰۶ به بعد )
امام ، حکومت اسلامی و مشخصا” حکومت پیامبر(ص) و امام علی (ع) را در مقابل حکومت شاهی بنی امیه به بعد قرار می دهد در امر حکومت داری به خصوصیاتی نظر دارد که در حکومت داریِ مطلوب می باید موجود باشد اما در حکومتهای مزبور موجود نبوده است . ظاهرا” آنها که برخی حکومتهای شاهی همچون صفوبه یا برخب شاهان هخامنشی، ساسانی و قاجار را در این زمینه استثنا می کنند ، برخی خصوصیات دیگر در حکومتداری ِمطلوب ، در نظرشان از اهمیت برخوردار است!
در گفتاری دیگر از امام آمده است:
“شاید میان شماها کسى نباشد که زمان قاجار را درک کرده باشد، اگر هم باشد بسیار کم است. و همینطور اوایل سلطنت پهلوى، اواخرش را که بسیار تغییر کرده بود با آن اوایل ملاحظه کردید. بافت حکومت درآن وقت و بافت کسانى که در دستگاه دولتى کارى به دستشان بود چه استانداران و چه فرمانداران و چه بخشداران و چه دیگران، یک بافت خاصى بود که مناسب بود با دستگاه شاهنشاهى. ممکن نبود که یک نفر بخشدار حتى در یک مجمعى که مردم عادى هستند، کشاورزان هستند، بازاریها هستند آن هم حاضر بشود، با آنها در صف واحد بنشیند. یک بافت خاصى بود که هر یک از آنهایى که در آن وقت حتى فرماندار یک جاى کوچکى بودند اگر مقایسه کنیم با رئیس جمهور امروز ما و نخست وزیر نمىتوانید بدانید که آنها چه وضعى داشتند و اینها چه وضعى. در رفت و آمدهایشان، در نشست و برخاستهایشان، در معاشرتشان یک وضع عجیبى بود. وقتى که یک حکومتى ولو جاى کوچکى وارد مىشد فراشها و آنهایى که اطراف او بودند مردم را کنار مىزدند که این آقا مىخواهد عبور کند از اینجا، چه برسد به اینکه یک وزیر باشد که دیگر او بالاتر از همه، یایک نخست وزیر باشد و آنهاهمه درپیش خودشان آنطور یال و کوپال داشتند لکن در مقابل کشورهاى دیگر ضعیف و ناتوان
بودند. با رعیت آن رفتار غیرانسانى را مىکردند و رعیت را از هر طرف تحقیر مىکردند، توهین مىکردند، اذیت و آزار مىکردند، از آنها استفادههاى مادى مىکردند، ولى در مقابل یک سفیر همهشان خاضع بودند ..
امروز ما مىبینیم که فرماندارهاى سرتاسر کشور، به طورى که آقا گفتند و بخشدارها و بعضى از کشاورزها و بعضى از مردم عادى در یک جا نشستند. اگر نخست وزیر و وزیر کشور هم که اینجا تشریف دارند و رئیس جمهور و اینها هم بودند اینها هم در بین اینها همانطور نشسته بودند که اگر کسى از خارج بیاید تشخیص نمىدهد که کدام وزیرند و کدام فرماندارند و کدام بخشدارند و کدام از مردم عادى کشاورز است. این همان بود که در روایات ما هست که اگر کسى وارد مىشد در مسجد رسول اللَّه و ایشان با اصحاب نشسته بودند تمیز نمىداد، مىگفت کدام یکىتان هستید. سابق معلوم بود هر که مىآمد در مجلسى، در یک جایى وارد مىشد معلوم بود که حکومت کى هست .براى اینکه آن در آن بالا نشسته بود با یک یال و کوپال و یکطور وضع خاص، مردم مىفهمیدند که این است که باید چه باشد. اما رسول خدا در مدینه که مرکز حکومت ایشان بود وسعه حکومتش هم آن وقت زیاد بود، عرب مىآمد مىدید که چند نفر نشستند دور هم با هم صحبت مىکنند، او نمىتوانست بفهمد که کدام یکى اینها در رأس واقع است و حاکم است و کدام یکى از اینها پائینتر هستند .( صحیفه امام ج۱۸ صفحه ۲۷۹ )
۴-۴: نظام شاهنشاهی و فرهنگ تَرس :
ترس یکی از مظاهر جدائی است ولذا می توان این موضوع را ذیل عنوان سابق مورد بحث قرار داد ؛ با این حال اجازه دهید به جهت اهمیت ، آنرا عنوان جداگانه ای قرار دهیم . پیدا است که نباید این مسئله را با “ارهاب دشمن (مفاد ترهبون به عدو الله)”خلط کرد. امام درضمن گفتاری مورخ ۶ مهر ۵۸ می گوید:
“یک فرق مابین جمهورى اسلامى و نظام فاسد شاهنشاهى این است که در نظام شاهنشاهى، آنهایى که در رأس هستند از باب اینکه خیانتکار هستند به حسب نوع-شاید کم پیدا بکنید نباشند- اینها از ملت مىترسند. براى خیانتى که کردهاند از ملت خودشان مىترسند. وقتى از ملت ترسیدند، براى اینکه حفاظت کنند خودشان را و صیانت کنند از آسیب ملت، ارتش را طورى بار مىآورند که در مقابل ملت بایستد. ملت و ارتش در آن نظامها همیشه مقابل هم بودند. ارتش ایجاد رعب مىکرده است در مردم. و مردم هم تا آنجا که مىتوانستند، اگر مىتوانستند، کارشکنى مىکردند. اگر یک نفر از اینها مىخواست عبور کند از یک خیابان، مثلًا محمدرضا اگر مىخواست عبور کند از یک خیابانى، قبل از اینکه عبور بکند، آن خیابان و خانههاى آن خیابان و اطراف آنجا توسط سازمان امنیت کنترل مىشد، به طورى که خانهها شاید بعضى از آنها خالى مىشد! و اگر هم در آن یک زنى پیدا مىشد! مأمور آنجا پاسدارى مىکردند، تا این شخص بیاید از اینجا عبور کند. این براى این است که همیشه این خوف را داشت که مبادا ملت که دشمن اوست او را ترور کند، یا آسیبى به او برساند. ارتش و سازمان امنیت و ژاندارمرى، عرض مىکنم که شهربانى و تمام اینها در
خدمت آن رژیم طاغوتى بودند. و رژیم طاغوتى براى حفاظت خودش، افراد آنها را یک طور خاصى تربیت مىکرد که با ملت به طور خشونت رفتار کنند، و آسیبى، اگر احتمال مىرود، نتواند به او بزنند. همیشه این مطلب بوده است. اگر یک نظامى مىرفت توى بازار، این وقتى که وارد بازار مىشد، دلش مىخواست که به طور حکومت با مردم رفتار کند و هیاهو راه بیندازد. مردم هم پشت به او مىکردند؛ تنفر از او داشتند، از پاسبانها هم همین طور، از سازمان امنیت دیگر بدتر، براى اینکه اخیراً از همه بدتر بود. این وضع رژیم طاغوتى و ارتشى که در خدمت او باشد، و ژاندارمرى و سایر قواى انتظامى که در خدمت او باشد. وضع را این طورى درست کرده بودند که همه [براى] حفاظت شاه باشند؛ و مردم را بترسانند که مبادا یک وقت به فکر یک کسى بیفتد که مخالفتى بکند ..
اما رژیم اسلامى آن است که پیغمبر اسلام- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- که در زمان خودشان در رأس بودند، به حسب اصطلاح ما در رأس بودند، در مسجد مىآمدند و مى نشستند با مردم؛ با اشخاصى که وارد مىشدند دور هم مىنشستند، و همچو مى نشستند [که] معلوم نبود که کدام یک اینها پیغمبر است، همین طور حلقهاى مى نشستند. این طور هم نبود یک صدر و ذیلى باشد؛ یک پتویى مثلًا افتاده باشد و تشکى باشد، صندلىاى باشد و تخت و تاجى باشد. شاید مسجدشان حصیر هم نداشت به این معنایى که مسجدهاى شما دارد- و حتماً این طور نبوده- اگر هم یک چیزى بوده، یک چیز مختصرى بوده. مسجدشان هم دیوارش به اندازه قامت یک آدم، شاید یک خوردهاى هم کمتر بوده، به اندازه یک قامت. در بین مردم آنجا آن طور مىنشست که وقتى از خارج یک کسى [مىآمد] نمىشناخت. به حسب روایات این است که وقتى وارد مىشد، مىگفت کدام یک شما پیغمبر [است؟]. این طور نبود که در نشستن و آداب جورى باشد که وقتى هرکس وارد مىشود بفهمد که این «آریامهر» [است]، این حرفها نبود در کار. و امیرالمؤمنین- سلام اللَّه علیه- آن روزى که با او بیعت کردند، بیعت بر یک مملکتى که چندین مقابل ایران بود، خود ایران هم جزئش بود- در آن وقت ایران هم جزء ممالک اسلامى بود، حجاز و مصر و بسیارى از جاهاى دیگر در حیطه او بود -
همان روز که بیعت کردند، بعد از بیعت بیل و کلنگش را برداشت رفت سراغ یک کارى که انجام مىداد! در بین مردم هم هیچ باکى نداشت؛ براى اینکه مردم با او بد نبودند، خیانتى نکرده بود که از مردم بترسد. او هر چه کرده بود به نفع ملت خودش، به نفع مسلمین، انجام داده بود. یک کسى که به نفع مسلمین، به نفع ملت، کارها را انجام مىدهد دیگر از ملت نمىترسد، ملت پشتیبان هست ..
شما ملاحظه بکنید همین دو دورهاى که همهمان دیده ایم، منتها من زیادترش را دیدهام و شما کمترش را، در دوره سابق و این دوره اگر یک مشکلى پیدا مىشد براى دولت سابق و شاه و وزیر و دبیر و رؤسا همه فریاد مىزدند که مشکل حاصل شده، مردم چه مىکردند؟ آن که مىتوانست، مىگفت خدا کند زیادتر بشود! کمک هم شاید به آنها مى کرد براى زیاد شدن مشکل. آن هم که نمىتوانست، بى تفاوت بود، کار نداشت به این کارها. خوب، جهنم که براى تو مشکل است! بهتر. شماها یادتان نیست وقتى که این سه مملکت هجوم کردند و ایران را گرفتند در جنگ عمومى، من یادم هست و قم بودم، همه چیز مردم در خطر بود، همه چیز، سه تا لشکر دشمن وارد شده بودند، همه چیزشان در خطر بود، لکن آن روزى که صدا درآمد که رضاشاه را بیرونش کردند، مردم راحت شدند؛ مردم دعا کردند و به هم تبریک شاید مىگفتند! و من به این دومى [نصیحت] کردم که کارى نکن که وقتى رفتى مردم شادى کنند، چنانچه براى پدرت کردند. این را دیگر خود شما دیدید، من نبودم اینجا، که وقتى ایشان رفته است مردم چه کردند، خیابانها چه بساطى بود. علاوه بر اینکه کمک نمىکردند، این طور بودند خودشان، براى اینکه جبهه را یک جبهه مقابل قرار داده بود. مسئله ملت اصلًا طرح نبود پیش اینها، هیچ کارى به ملت اینها نداشتند. اینها هرچه مىتوانستند قواشان را صرف سرکوبى خود ملت مى کردند. وقتى سرکوبى ملت در رأس مقاصدشان بود، خوب، دیگر نباید توقع داشته باشند که ملت با آنها چه کار مىکند ..
در این حکومت دوم، که باز ،تمامِ اسلامى نیست، باز یک نسیمى از اسلام است، یک نسیم جزئى از اسلام در ایران آمده است، شما دیدید که وقتى قضیه کردستان پیش آمد چه کردند مردم از همه اطراف. نه نظامى تنها و نه پاسدارهاى تنها؛ اقشار مردم، مردم کوچه و بازار، زنها اینجا آمدهاند که شما اجازه بدهید ما برویم کردستان. گفتم نه آقاجان، لازم نیست شما بروید. و چنانچه آن وقت جلو گرفته نشده بود، براى اینکه خوب، خیلى آنجا شلوغ نشود، شاید آنجا بسیار مىرفتند براى کمک کردن، منتها احتیاجى پیدا نشد بحمداللَّه- خود ارتش با پاسدارها حل کردند، این براى چه بود؟ براى اینکه حالا مردم مى بینند که این حکومتشان نمىخواهد آزارشان بدهد؛ نمىخواهد اذیّت کند؛ بیخودى کسى را نمىگیرد؛ خودش هم مىآید توى [مردم]؛ نخست وزیرتان هم مىآید توى مردم و راه مىرود و توى همین شلوغیها مىآید و مردم هم به او تنه مىزنند؛ از باب اینکه یک نفر از افراد است دیگر، ولى مردم پشتیبانش هستند. و آن روزى که برایش و براى مملکت یک مشکلى پیدا بشود، مردم مملکت را از خودشان مىدانند؛ نمىگویند که منافع ما را آنها مىبرند، خوب، خودشان هم جلو بگیرند. این منافع مال خودمان است، خودمان هم باید حفاظت کنیم. براى ارتش و تمام قواى انتظامیه این باید یک عبرت باشد. این دو قطب را مطالعه کنند و عبرت بگیرند که آن طور وقتى عمل مىشد، مردم با آنها آن طور بودند؛ کارشکنى مىکردند، هر چه مىتوانستند از زیر بار بیرون مى رفتند، اگر مىتوانستند هم کارشکنى مىکردند. در این قطب، مردم موافقاند؛ همراهى مىکنند. این جهاد سازندگى شما خیال مىکنید در آن وقت اگر بود این جهاد سازندگى مىشد. هرچه فریاد مىکردند، مىگفت غلط کردند! این جهاد سازندگى که با یک ندا جهاد سازندگى این طور شد که از امریکا مىآیند اینجا جوانها- که یک دستهاى پیش از این چند روز، چند وقت پیش از این آمدند- و مىروند سراغ دهات اینجاها براى سازندگى. در تلویزیون دیده اید لابد که زن، مرد، زنهاى محترم، مردهاى محترم، اینها خودشان را الآن از ملت مىدانند، و مىروند با ملت [و] با برادرهاى خودشان، مثل خانه
اینها یک مسائلى است که ما باید از آن عبرت بگیریم که وقتى مسائل، اسلامى شد، ملى شد، کار براى خود مردم شد، این طور نبود که بخواهند آقایى بفروشند، بخواهند قدرت بفروشند و قدرت نمایى کنند ارتش باید بفهمد این را که با قدرت نمایى نمىشود تا آخر یک مملکتى را اداره کرد، با تفاهم مىشود. وقتى مردم فهمیدند که ارتش مال خودشان است و در منافع خودشان دارد قدم برمى دارد، آن وقت گل مىریزند سرشان. چنانچه دیدید ریختند، و مىریزند هم حالا برایشان؛ تظاهر مىکنند، شعار مىدهند. اما وقتى ببینند که هر جا پا بگذارند اینها مىکوبند اینها را، بخواهد برود فرض کنید یک کلانترى عرض حال بدهد، این هم که مىخواهد برود، دلش مىلرزد که حالا برویم اینجا چه جور گرفتارى براى ما پیدا بشود. این طور بود دیگر. اینهایى که «پاسدار» اسم خودشان را گذاشته بودند، مردم را مىکوبیدند، اذیت مىکردند، جرم مىکردند. و همین طور کسانى که باید پشتیبان ملت باشند برخلاف مسیر ملت بودند. حالا که همهشان بحمداللَّه- خداوند ان شاء اللَّه همه را حفظ کند- در مسیر ملت وارد شدهاند و همراه با ملت هستند و خدمتگزار ملت هستند، ملت هم با آنها خدمت مىکند، متقابل است خدمت، خدمت متقابل است. شما به آنها خدمت مىکنید؛ آنها هم به شما خدمت مىکند. این یک عبرتى است براى همه ماها که بفهمیم که برنامه باید چى باشد ..
عرض کردم اسلام باز در ایران محتوایش تحقق پیدا نکرده. یک اسمى و یک کمى هم، یکى کمى هم صورتش پیدا شده. حالا این طور شده. و اگر ان شاء اللَّه اسلام در ایران آن طورى که خدا و رسول مىخواهند پیدا بشود، آن وقت معلوم مىشود که دولت اسلامى یعنى چه، و دولت طاغوتى یعنى چه، آن وقت برادرى همه شما درست مستحکمتر مىشود؛ و مملکت هم آباد مىشود؛ و خیانتها از بین مىرود؛ برادریها ظهور
مىکند. و من امیدوارم که بشود این؛ و ما و شما بتوانیم با هم دست به دست هم بدهیم، همه پشتیبان هم، همه خدمتگزار به اسلام و خدمتگزار به خداى تبارک و تعالى، براى درست کردن یک مملکتى، و نجات دادن مملکت از دست دشمنها. آنهایى که الآن هم باز چشمهاشان به اینجا دوخته شده است، و منافع خودشان را دیدند از دست رفته است، چشمها را به اینجا دوختهاند که بلکه به خیال خودشان باز یک رژیمى نظیر او یا بدتر از او را ایجاد کنند. و من امیدوارم که دیگر موفق نشوند ..
و عمده امید این است که یک ملت الآن بیدارى پیدا کرده. ملت ما یک هوشیارى پیدا کرده که حالا در هر جاى مملکت شما بروید، هر جا که بروید، مىبینید مردم روشن هستند؛ مردم تکلیفشان را مىفهمند چیست. و این خیلى امیدوارى براى ما دارد که دیگر قیام به شخص و به این و به آن ندارد، همهاش قیام به خداست. همیشه هست این طور، همیشه این طور است که کار کار الهى است؛ دیگران هیچ نیستند. هیچ کس در مقابل آن قدرت چیزى ندارد، و هرچه هست از اوست، همه قدرتها قدرت اوست، و الّا شما از کجا قدرت دارید؟ بشر چى هست که قدرت داشته باشد. بشر که هیچ، هیچ کس، نه ملائکه مقرَّبین، نه انبیاى مُرسَلین، نه دیگران، هیچ کس از خودش چیزى ندارد، هرچه هست از مبدأ خیر است ..
توجه به او داشته باشید؛ و متوجه باشید که پیروزى را از او ما داریم. و من این را گفتم: تمام وسائلى که کوبنده بود و با دو ساعت مىتوانستند این مملکت را بریزند به هم- خود او هم گفت که من اگر بروم خراب مىکنم و مىروم- لکن خدا خواست که یک رعبى در دل اینها افتاد که دیگر گوش نکردند به بزرگها که مىخواستند خرابکارى بکنند. این یک کمکى بود که خداى تبارک و تعالى به ملت ما کرد که اینها به فکر این نیفتادند که توپ و تانک را بریزند و مردم را بکشند و تهران را خراب کنند و به هم بریزند، و هرچه مى خواهد بشود. اگر هم یک دفعه نقشهاش را کشیدند- که در زمان بختیار این نقشه
کشیده شد، آن روزى که اعلام حکومت نظامى دادند، بعدها به ما گفتند، بنا بر این بود تانکها و توپها را بیاورند در خیابانها و مستقر کنند، و شبش بریزند و اشخاصى که احتمال مى دهند که مخالف با آنها باشند همه را از بین ببرند- آن را هم خدا خواست که نشد. اینها یک چیزهایى بود که خدا انجام داد، ماها چیزى نیستیم، هرچه بود او کرد، همه کارها [با] او بود. توجه به او را از یاد نبرید. توجه به او منشأ همه خیرات است، براى دنیاى شما، براى آخرت شما. به ذکر خدا مطمئن مىشود قلبها: أَلَا بِذِکْرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ قلبها اگر بخواهد مطمئن باشد، که بهترین نعمت این است که انسان مطمئن باشد الآن شما اینجا نشسته اید، نه شما از من مىترسید، نه من از شما، برادریم همه، این «اطمینان» است. خوب، این با آن وقت فرق داشت که اگر یک اجتماعى در یک جایى مىشد، همه دلشان لرزه داشت که حالا ما اینجا هستیم، بیرون برویم چه مىشود. و حتماً اگر یک اجتماع این طورى در اینجا بود، بیرون که رفتید سرنوشت شما همه حبس بود، و سرنوشت ما، خوب، همین بود. این الآن یک نعمتى است که خدا به ما داده که همه مطمئنّاً، برادروار پیش هم نشسته ایم، حرفهایمان را مىزنیم، این را حفظش کنید. توجه به خدا را حفظ کنید. توجه به ملت را حفظ کنید. خودتان را خدمتگزار بدانید به بندگان خدا. بزرگى نفروشید به این مردم. این مردم بزرگاند، بنده خدا هستند، به اینها بزرگى نفروشید؛ عُلوّ بر اینها نکنید. خداوند دار آخرت را براى کسانى قرار داده است که به مردم نه عُلوّ نمىکنند؛ نه فساد مىکنند، نه اصلًا اراده عُلوّ نمىکنند: لَایُریدُونَ عُلُوّاً فِى الأَرْضِ وَ لا فَسَاداً (۳) نه اراده مىکنند که یک بزرگى کنند به مردم و بزرگى بفروشند و مستکبر باشند؛ و نه مَفْسَده باشند و یک کشورى را به فساد بکشند- چنانچه دیدید“.( صحیفه امام، ج۱۰، ص۱۴۹ تا ۱۵۵).
۴-۵: سلطنت و مناسبات اشرافی:.
از جمله مخالفتهای امام با اشرافیت سیاسی اقتصادی را در مخالفت ایشان با مجلس سنا می توان دید . در گفتاری از امام آمده است:
“در طول تاریخ شاهنشاهى و در این تاریخى که شماها هم ادراک کردید زمان محمدرضا و بعضىتان هم زمان رضاخان را ادراک کردید، مىبینید که حکومت، حکومت اشراف بود. اگر در یک مجلسى یک نفر، دو نفر هم از طبقه محرومین پیدا مىشد، دریک اقلیت بسیار ضعیف بودند که در مقابل آن جمعیت کثیر نمىتوانستند کارى انجام بدهند. اصل جنس اسکلت حکومت اشرافى این است که به مردم نرسند. و لهذا تمام این روستاهاى ایران تقریباً از همه مواهبى که باید به دست حکومتها تحقق پیدا کند براى این روستاها و این دهات دور افتاده هیچ تحققى پیدا نکرد؛ کمى بوده است، آن هم روى یک مطالبى که بازپاى مالکین و اشراف تو کار بود ما نمىخواهیم یک مجلس اعیان درست کنیم. مجلس سنا را، مجلس اعیان به آن مى گویند. ما مىخواهیم اعیان را از بین ببریم، آدمشان کنیم آنها را. آن اعیانى که در مجلس سنا نشستند و آن قدر خیانت به مملکت ما کردند، آن مجلس را ما اصلًا بستیم درش را. مجلس شیوخ و مجلس اعیان و مجلس سنا؛ اینها یک دسته مفتخوارى بودند. پیرمردهاى آخر عمرشان بعد از همه خیانتها، پیرمردهایى بودند که آنجا مىرفتند جمع مى شدند و- عرض مىکنم- شاید رفیقش هم که نشسته بود راجع به اینکه دوایش چه است یا غذایش چه است صحبت مىکرد و پول این ملت را مىخورد. این را درش را بستند، تمام شد دیگر. ما مجلس سنا نداریم. مجلس شورا داریم. مجلس شورا هم نمى خواهیم از طبقه بالا درست بشود. مجلس شورا مىخواهیم از آدمها، آدمهایى که متوجهاند به اینکه به این ملت چه گذشته است در پنجاه و چند سال و در طول نظام شاهنشاهى، صحیفه امام،”( ج۱۰، ص: ۲۵۲)
۵ : تحلیل متفاوت امام خمینی از خاستگاهِ مظاهر متعالیِ فرهنگی- تمدنی :
مظاهر فرهنگی – تمدنی در حامعه اسلامی ، در درجه نخست، رهاوردِ کاخنشینان است یا حاصلِ روحیه زهد و حال و هوایِ کوخ نشینی؟
امام خمینی برخلاف تصور بسیاری از موجهین که ترویج اسلام را به چشم پرکنها و بزرگان و بزرگ زاده ها و بزرگ شمرده شدگان نسبت می دهند، به نقش زهد پیشگان و مستضعفین در ترویج اسلام اشاره میکرد . امام می گفت:
“تمام ادیان آسمانى از بین تودهها برخاسته است و با کمک مستضعفین، بر مستکبرین حمله برده است. مستضعفین، در همه طول تاریخ، به کمک انبیا برخاستهاند و مستکبرین را به جاى خود نشاندهاند. در اسلام پیغمبر اکرم از بین مستضعفین برخاست و با کمک مستضعفین، مستکبرین زمان خودش را آگاه کرد یا شکست داد. مستضعفین بر تمام ادیان حق دارند. مستضعفین به اسلام حق دارند، زیرا در طول تاریخ ۱۴۰۰ ساله، این جمعیت بودند که کمک کردند دین اسلام را؛ ترویج کردند از دین اسلامْ رژیمهاى شاهنشاهى و مستکبرین وابسته به آن رژیم، همیشه راه آنها غیر راه اسلام بوده است و با مبارزه با اسلام، زندگى منحوس خود را ادامه مىدادند. مستضعفین بودند که دنبال انبیا بودند، دنبال علما بودند، دنبال اولیا بودند. نهضت ما هم با مستضعفین پیش رفت. مستکبرین یا فرار کردند یا در منازل خود نشستند. آنهایى که امروز براى استفاده نامشروع مىخواهند سر این سفره بنشینند کجا بودند آن روز که مستضعفین خون خود را مى دادند؟ یا در بیغولهها بودند و یا در خارج. این مستضعفیناند که نهضت ما را به پیش بردند؛ اینها هستند که خون خود را ریختند. جوانان دانشگاهى، جوانان مدارس قدیم، جوانان بازارى، عشایر محترم، این طبقه بودند که با قیام خود رژیم منحوس را عقب نشاندند و دست نفتخواران مفتخوار را قطع کردند .
از خیانتهایى که رژیم سلطنتى پهلوى به اسلام و به ایران کرد، تخته قاپو کردن عشایر بود …. این پشتیبان اسلام را او خواست بگیرد. عشایر و ایلات ما را خواست به شکست برساند تا وحدت ملى ما از دست برود، تا وحدت اسلامى ما از دست برود. ………. .
اسلام طبقهاى را بر طبقه دیگر ترجیح نداده است. اسلام گرایش مادیگرى ندارد. اسلام تمام طبقات را مساوى دانسته است؛ فقط به تقوا مردم را بر دیگرى ترجیح داده است. لکن ما الآن مبتلا هستیم به گرفتاریهاى زیاد، به خرابیهاى زیاد؛ که باید با دست قدرتمند تمام طبقات و بخصوص عشایر این گرفتاریها رفع بشود”.(صحیفه امام جلد ۷ صفحه ۳۲۷ و ۳۲۸) .
امام نخبگان را نیز بیش از آنکه مرهون کاخها . امنیت فراهم کردن ازجانب کاخ نشینان بداند(که درحد خود بی اهمیت هم نیست اما نقش کانونی اصلی و تعیین کننده ندارد) ناشی از فرهنگ بی اعتنائی به کاخها یا سبک زندگی کاخ نشینی می دانست و لذا می گفت:”یک مسئله که در رأس همه امور است، مسئله معنویات است.ما باید کوشش کنیم که معنویات را در بین این ملت عزیز و در بین مسلمین پیاده کنیم، مردم را دعوت به معنویات و دعوت به اخلاق اسلامى و آداب فرهنگ اسلامى کنیم. ملت ما بحمداللَّه بسیار مهیّاست از براى اینکه، رو به معنویات برود و تاکنون هم قدمهاى زیادى برداشتهاند، لکن راه طولانى است و راه معنویات آنطور است که باید انسان در تمام عمر کوشش کند. شاید بسیارى گمان کنند که رفاه مادى و دارا بودن در بانکها، اموال، یا دارا بودن زمینها یا پارکها و امثال اینها براى انسان سعادت مىآورد. این یک اشتباهى است که انسان مىکند .انسان گمان مىکند سعادتش به این است که چند تا باغ داشته باشد، چند تا ده داشته باشد، در بانکها سرمایه داشته باشد، در تجارت چه باشد، شاید انسان این گمان را مىکند، لکن ما وقتى که ملاحظه مىکنیم و سعادتها را سنجش مىکنیم، مىبینیم که سعادتمندها آنهایى بودند که در کوخها بودند. آنهایى که در کاخها هستند سعادتمند نیستند. آن مقدارى که برکات از کوخها در دنیا منتشر شده است هیچ در کاخها پیدا نمىشود. ما یک کوخ چهار پنج نفرى در صدر اسلام داشتیم، و آن کوخ فاطمه زهرا- سلام اللَّه علیها- است. از این کوخها هم محقرتر بوده لکن برکات این چیىست؟ برکات این کوخ چندنفرى آن قدر است که عالم را پر کرده است از نورانیت و بسیار راه دارد تا انسان به آن برکات برسد. این کوخ نشینان در کوخ محقر، در ناحیه معنویات آن قدر در مرتبه بالا بودند که دست ملکوتیها هم به آن نمىرسد؛ و در جنبههاى تربیتى آن قدر بوده است که هرچه انسان مىبیند برکات در بلاد مسلمین هست و خصوصاً در مثل بلاد ماها، اینها از برکت آنهاست. خود رسول اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- که در رأس همه واقع است زندگى کوخ نشینى داشته است. خیال نشود که یک اتاق، حتى یک اتاق نظیر اتاق متوسط این جامعه داشتهاند. چند تا حجره داشتهاند، حجرههاى محقر. و این
شخص عالیمقام از همین حجره محقر نورش به ملک و ملکوت افتاده است و سِعِه تربیتش در تمام جهان توسعه پیدا کرده است. در صورتى که آنچه او مىخواست باز نشده است و بشر به این زودى نمىتواند برسد به او مگر ان شاء اللَّه خلف صالح او (حضرت مهدی سلام الله علیه ) بیاید و با دست مبارک او تربیت عالیه تحقق پیدا بکند. ” امام ، سپس تحلیل خود را به مخترعان و کتشفان هم تسری می دهند و می گویند”:از این معنویات که گذشتیم، در این امور فرهنگى، در این امور مادى، در این امورى که اختراعات و کشفیات هست، شما اگر گردش کنید در بین کاخ نشینان، گمان ندارم که پیدا کنید یک کاخ نشین موفق شده است به یک اختراع. کوخ نشینان بودند که موفق شدهاند به این اختراعات. طبع قضیه کاخ نشینى، توجه به عیش و عشرت و توجه به دنیا و توجه به مال و منال است و نمىتواند شهوت و شکم، این طبقه را مهلت بدهد که در یک امر تفکرى وارد بشوند و فکر بکنند .
آنهایى که اختراع کرده اند، آنهایى که زحمت کشیدهاند و کتابهاى ارزنده تحویل جامعه دادهاند در هر رشتهاى، این کوخ نشینان بودهاند. طبع کاخ نشینى منافات دارد با تربیت صحیح، منافات دارد با اختراع و تصنیف و تألیف و زحمت. اگر در سرتاسر دنیا هم بخواهید گردش کنید و پیدا کنید، اگر موفق بشوید، یکى دو تا و چندتاست. تمام مصنفین از این کوخ نشینان بودند تقریباً، و تمام مخترعین از همین کوخ نشینان بودند تقریباً. ما وقتى که در مذهب خودمان ملاحظه مىکنیم که فقه ما آنطور غنى است و فلسفه ما آن طور غنى است، آن اشخاصى که این فقه را به این غنا رساندند و آن اشخاصى که این فلسفه را به این غنا رساندند کاخ نشینان نبودند، کوخ نشینان بودند. «شیخ طوسى» که مبدأ این امور و ارزنده ترین اشخاص در جامعه تشیع بوده است یک کاخ نشین نبوده است؛ اگر کاخ نشین بود نمىتوانست این کُتبى که تحویل جامعه داده است و این شاگردهایى که تحویل جامعه داده است تحویل بدهد. در قشر مرفه نمىشود یک همچو کارى انجام بگیرد. وقتى که در متأخرین از علما ملاحظه مىکنیم مىبینیم که «صاحب جواهر» یک همچو کتابى نوشته است که اگر صد نفر انسان بخواهند بنویسند شاید از عهده برنیایند و این کاخ نشین نبوده. آنطور که نقل مىکنند در آن وقتى که ایشان این کتاب را نوشتهاند سرداب در نجف نبوده، سرداب را «شیخ انصارى» از ایران براى نجف سوغات برده، یک منزل محقر داشتند و در یک اتاقشان باز بوده به یک دالانى- از قرارى که نقل مىکنند- که در آن هواى گرم نجف یک نسیمى، نسیم داغى مىآمده است و ایشان مشغول تحریر «جواهر» بودند. از یک آدمى که علاقه به شکم و شهوات و مال و منال و جاه و امثال اینها دارد این کارها نمىآید؛ طبع قضیه این است که نتواند .
زندگى «شیخ انصارى» را همه شنیده یعنى بسیارى شنیدهاند چه وضعى داشته است در زهد. اگر نبود آن وضع، نمىتوانست آن شاگردهاى بزرگى را تربیت کند و نمىتوانست آن کتابهاى ارزنده را تحویل جامعه بدهد ..
ما باید کوشش کنیم که اخلاق کاخ نشینى را از این ملت بزداییم. اگر بخواهید ملت شما جاوید بماند و اسلام را به آن طورى که خداى تبارک و تعالى مىخواهد، در جامعه ما تحقق پیدا کند، مردم را از آن خوى کاخ نشینى به پایین بکشید، خود کاخ نشینى این خوى را مىآورد، ممکن است که در بین آنها هم کسى پیدا بشود لکن نادر است. توجه کنید که این ملتى که الآن کوخ نشینانش مشغول فعالیت هستند و مشغول به زحمت هستند در جبههها و پشت جبههها، این کوخ نشینان را زحمت بکشید که به همین حال خوى کوخ نشینى و خوى اینکه توجه به کاخها نداشته باشند نگه دارید تا بتوانید ادامه بدهید زندگى صحیح اسلامى را. آن خوى کاخ نشینى مضر است، خودش مضر نیست، خُویَش مضر است، لکن خود او، این خوى را دنبال دارد. کسى که تمام توجهش به دامدارى است او نمىتواند آدم بشود. کسى که تمام توجهش به باغدارى است این نمىتواند یک انسان مفید واقع بشود. آنهایى که دامداریشان مفید است براى جامعه، آنها توجه به دامدارى ندارند. ” با این جمله آخر امام نشان می دهد که تحلیلش از مسئله، طبقاتی نیست امام در درجه اول به روحیه و خوی توجه دارد . امام ادامه می دهد :”آنهایى که دامداریشان براى حفظ جامعه است آنها جزء همان کوخ نشینانند.(پس کوخ نشین در لسان امام شامل آنهائی هم هست که گرچه مال دارند الما غرق توجهات دنیوی نشده اند . امام ادامه میدهد ) و آنهایى که باغداریشان براى حفظ جامعه است آنها هم اینطور؛ لکن وقتى خوى زمینخوارى و باغدارى و کاخ نشینى در بین مردم باشد، این اسباب این مىشود که انحطاط اخلاقى پیدا بشود. اکثر این خویهاى فاسد از طبقه مرفه به مردم دیگر صادر شده است. و شما امروز در جامعه خودتان وقتى ملاحظه بکنید، در جامعه اهل علم و- عرض مىکنم که- مدرسه نشینها، اینها که زحمت مىکشند و کار براى این جمهورى اسلامى مىکنند، اینها همین کوخ نشینهایند. حجرههاى مدرسه را بروند ببینند که چى است وضعش و فعالیتشان چیست. منزل علماى اسلام را بروند ببینند چى است وضعش و کارشان چى است. منزل مدرسین جامعههاى ما را بروند ملاحظه کنند ببینند که منازلشان چى هست و کارشان چى است. و ما بحمداللَّه امروز همه دست اندر کارهایمان کاخ نشین نیستند. دولت ما یک دولت کاخ نشین نیست. آن روزى که دولت ما توجه به کاخ پیدا کرد، آن روز است که باید ما فاتحه دولت و ملت را بخوانیم. آن روزى که رئیس جمهور ما خداى نخواسته، از آن خوى کوخ نشینى بیرون برود و به کاخ نشینى توجه بکند، آن روز است که انحطاط براى خود و براى کسانى که با او تماس دارند پیدا مىشود. آن روزى که مجلسیان خوى کاخ نشینى پیدا کنند خداى نخواسته، و از این خوى ارزنده کوخ نشینى بیرون بروند، آن روز است که ما براى این کشور باید فاتحه بخوانیم. ما در طول مشروطیت از این کاخ نشینها خیلى صدمه خوردیم. مجلسهاى ما مملو از کاخ نشین بود و در بینشان معدودى بودند که از آن کوخ نشینها بودند، و همین معدودى که از کوخ نشینها بودند از خیلى از انحرافات جلو مىگرفتند و سعى مىکردند براى جلوگیرى. آن روزى که توجه اهل علم به دنیا شد و توجه به این شد که خانه داشته باشم چطور، و زرق و برق دنیا خداى نخواسته در آنها تأثیر بکند، آن روز است که باید ما فاتحه اسلام را بخوانیم. “
۶ - رهبری انقلاب پنجاه و هفت و رد برابر انگاریِ تاریخ گذشته با تاریخ شاهان:
در فرازی از گفتار امام آمده است:
“باید به فکر این باشیم که در تعلیماتمان، در دانشگاههایمان، خودمان را پیدا بکنیم. ما خودمان را گم کرده ایم، خودمان را پیدا بکنیم. بفهمیم که ما چى بودیم. هر وقت که اینها صحبت مىکردند، از شاهنشاهى صحبت مىکردند! ۲۵۰۰ سال سابقه ۰۰۵۲، سال سابقه شاهنشاهى، ما را به این روز رسانیده. ۲۵۰۰ سال، ما سابقه دانشمندهاى بزرگ داریم. خصوصاً در زمان اسلام دانشمندهایى در هر طبقه، در هر جهت. این امراضى که اروپا حالا هم درست نمىتواند معالجه بکند آنها با همین دواهاى توى بیابانها معالجه مىکردند. خواص این دواها را حالا اینها پیدا کردند، و از همین کتاب بوعلى و امثال اینها پیدا کردند. لکن ما اصلًا غفلت داریم. اگر یک طبیبى طبیب قدیمى باشد ابداً پذیرفته نخواهد شد. در صورتى که من بعضى از اطبایى که حالا دیگر منقرض شدهاند، اینها تمام شده است، دیدهام که اینها یک مرضهاى مزمن را معالجه مىکردند. معالجه اساسى مىکردند ..
در هر صورت، این یک مسئلهاى است براى ما الآن و براى شما، و براى نسلهاى آینده ما، که باید ما متحول بشویم از این فرمى که مغز ما گرفته است، و آن فرم غربى است که هر چه صحبت مىشود از غرب! این خانمهاى ما هم- اینها را عرض نمىکنم، آنهایى که در خیابانها گردش مىکنند!- اینها هم باید حتماً آن وضع آرایش یا آن چیزى که براى آرایش است از غرب باشد! اگر امروز تغییر کرد، باید تغییر [کند] تا اطلاع پیدا بکنند یک مجلهاى مىنویسد مثلًا فلان آن کار را کرده است، فوراً مىبینى سرتاسر خیابانها [از آن] پر مىشود! از همان فردا تغییر مىکند، این را کنار مىگذارند. این براى
این است که قبله عبارت است از غرب! قبلهشان [غرب است] رو به آنجا نماز مىخوانند! این باید از اذهان بیرون برود. فکر کنید شماها که جوان هستید و مىتوانید و قدرت دارید در این مسئله. باید پافشارى کنید، فکر کنید، و ان شاء اللَّه اصلاح کنید ..
و من از این جهت خوشحالم که یک تحولاتى در این آخر، در این یکى دو سال آخر، و خصوصاً در این انقلاب، یک تحولات روحى پیدا شد در این محیط. از آن جمله این قضیه شرکت همه طبقات روشنفکر و دانشمند و طبیب در جهاد سازندگى سابقه ندارد. اینکه مثلًا خانمهایى که باید مشغول- فرض کنید- کارهاى دیگرى باشند وارد بشوند در جهاد سازندگى؛ بروند توى بیابانها گندم بچینند. این یک عملى است که، گرچه البته نه این خانمها و نه شما آقایان کار زیادى نمىتوانید بکنید، براى اینکه قدرت این را ندارید، رعیتها مىتوانند این کارها را بکنند، اما این یک عملى است که قدرت مى دهد به این کارگرها. وقتى کارگر دید که یک خانم شهرى آمده است دارد براى او کار مىکند، کارش چند برابر مىشود؛ قدرتش چند برابر مىشود. این را کم حساب نکنید. وقتى که آنجا بروید چند تا خوشه گندم را درو بکنید، آن رعیت که در یک روز مثلًا یک جریب زمین را درو مىکرد فردا دو جریب زمین را [کار مىکند.] قدرت پیدا مى کند. مىبیند که ارزش دارد، براى کار خودش ارزش قائل مىشود. مىبیند همه طبقات، کسانى که باید در مدارس مشغول تحصیل باشند، در مطبها باشند [حالا] آمدهاند اینجا و مشغول گندم چیدنند و مشغول کار کردنند. این یک روحى به جامعه مى دهد. این تحولات است که به آن امید است. این تحولات روحى که در ملت پیدا شده، و نظیرش هم زیاد است که من حالا دیگر وقت تشریحش را ندارم، این تحولات اسباب این مىشود که یک وضع دیگرى ما ان شاء اللَّه پیدا بکنیم تغییر بکنید ان شاء اللَّه ..
ان شاء اللَّه خداوند همه شما را موفق کند براى اینکه خودتان را از غرب جدا کنید،افکارتان را از غرب جدا کنید. و هم نسل آتى را جورى کنید که این غربزدگى را نداشته باشد. تعلُّم یک مسئله است؛ باختن خود یک مسئله دیگر. ما همه چیز را باید یاد بگیریم، اما نباید خودمان را ببازیم. براى خودمان یاد بگیریم؛ نه اینکه یاد بگیریم براى آنها! ما یاد مىگیریم براى آنها. کارهایمان براى آنهاست و امیدوارم که ان شاء اللَّه همه موفق و مؤید باشید (صحیفه امام، ج۹، ص: )
۷-امام خمینی ودرگیری با مبادی معرفتی نهاد سلطنت:
پیش از پیروزی انقلاب، رهبری انقلاب پنجاه و هفت می گفت:” در بیست سال، سى سال پیش از این …..این ملت عادت کرده(بود) به اینکه خودش را زیر دست و پاى آنها هر کارى مىکنند راه بدهد، و هیچ ابداً آخ هم نگوید! [براى شاه] حق قائل باشد: مملکت خودش است، رعیت خودش است! این منطق بود آن وقت. در مخیله محمدرضا خان خطور نمىکرد که یک روزى کسى بگوید که شاه چرا این جور کرد؟ «چرا» یعنى چه؟ یعنى «اول شخص ایران»! فرض کنید اگر نخست وزیر باشد، جرأت این معنایى که یک کلمه «چرا» بگوید هیچ برایش نبود. وقتى که در یک اجتماعى- زمان آن نخست وزیر سیزده، چهارده ساله (هویدا)- در یک اجتماعى کسى گفته بود که شخص اول مملکت؛ به او برخورده بود! «اول» معنایش این است که یک شخص دیگرى هم در این مملکت هست که اسمش دوم است! چرا گفتى شخص اول مملکت! مگر ما یک شخص دیگرى هم داریم که شخص اولى باشد! … (غیر از)شخصیت «اعلیحضرت» هیچ کس دیگر نیست؛ یعنى ما شخصى نداریم که شخص دوم باشد تا بگوییم شخص اول! اینطور به این صورت داشتند مردم را عادت مىدادند؛ و عادت کرده بودند به این معنا که «چه فرمان ایزد چه فرمان شاه»! شاه همان فرمانش فرمان ایزد است! فرقى نیست مابین فرمان ایزد و فرمان شاه! یک کلمهاى هم که آن کلمه صحیحى بود به طور غلط معنا کرده بودند که «السلطان ظل اللَّه.» غلط معنا کرده بودند «سایه» [را] .. سایه هر شخصى هیچ از خودش ندارد، هر چه دارد، حرکتى اگر باشد، از آنِ کسى که صاحب ظل … ذى ظل است. یک نفر آدمى که یک جایى دارد راه مىرود، یا دارد حرکت مىکند، سایهاش … همین طورى حرکت نمىکند؛ حرکتش به حرکت این آدم است؛ یعنى هر جورى که دستش را حرکت بدهد … سایه هم دستش اینطورى حرکت مىکند؛ راه برود، سایه هم دنبالش هست؛ بنشیند، سایه همین طور است؛ خود چیزى ندارد، هر چه دارد از اوست. «سلطان ظل اللَّه» فاتحه همه سلاطین را خوانده است که اینها سلطان نیستند! آن که «ظل اللَّه» نباشد، آن که براى خودش یک چیزى قائل باشد، یک حرکتى برخلاف حرکت امر الهى بکند، او «ظل اللَّه» نیست، مستقل است، او خودش یک چیزى است. پیغمبر اکرم «ظل اللَّه» است، براى اینکه از خودش هیچ نیست؛ همان «وحى» است، تابع وحى است، تابع امر خداست، نهى خداست؛ حرکت به حرکت او، به تحریک او حرکت مىکند. هر جنگى که بکند با وحى الهى مىکند؛ خودش یک آمال و آرزوى نفسانى ندارد کهروى این آمال و آرزوى نفسانى یک کارى انجام بدهد. حضرت امیر- سلام اللَّه علیه- منقول است از ایشان که وقتى با آن عَمْرو بن عَبدود بود که مقاتله مىکردند، وقتى که او را شکست و به زمین خورد او، جسارتى کرد به حضرت تفى انداخت؛ حضرت پاشدند؛ نقل است که ایشان پاشدند و رفتند؛ بعد برگشتند و سرش را کندند. سؤال کرد گفتند چون آن وقت یک کارى با من کرد، و من خوف این را داشتم که نفسیتى باشد در این کار. باید کارى الهى باشد. این «ظل اللَّه»، کلمه صحیح را که فاتحه همه سلاطین، فاتحه همه قلدرها و قدرتمندان را مىخواند و تکلیف مؤمنین و مسلمین را با سلاطین- سلاطین جور- حل مىکند، این را هم غلط معنا کرده بودند. به خوردِ مردم داده بودند که «ظل اللَّه است» این! با … «چه فرمان ایزد چه فرمان شاه»! ” .(صحیفه امام، ج۴، صفحه ۲۵۵ و ۲۵۶)
۸- رهبری انقلاب پمجاه و هفت در مورد مقایسه نظام شاهنشاهی و نظام اسلامی بیانات دو سویه ای دارد از یک سو نسبت به تکرار شیوه های گذشته هشدار می دهدو می گوید:”
“پاسدارهاى اسلامى، و اضافه کنید به اینها کمیتهها، دادگاههاى انقلاب اسلامى، اگر خداى نخواسته اینها که در نظام اسلام الآن هستند- ما مدعى هستیم که پاسدار احکام اسلام هستیم، و شما هم پاسدارید از این انقلاب اسلامى، و همه ملت هم باید پاسدار از اسلام باشند- الآن که نظام اسلامى است و ما رژیم را رژیم جمهورى اسلامى مىدانیم، رأى دادید، همه ملت رأى دادند، و الآن رسماً مملکت ما رژیمش جمهورى اسلامى است، اگر از ما یا از شما یا از کمیتهها یا از دادگاههاى انقلاب یک اعمالى صادر بشود که در نظر عالَم این اعمال برخلاف رویه باشد، این اسباب این مىشود که آنهایى که با ما دشمن هستند و عددشان هم در خارج خیلى زیاد است، و در داخل هم هست، و مراقب این هستند که یک قدم خلافى از ماها ببینند و یکى را هزارها کنند و منعکس کنند در روزنامههاى خارج، در مجلات خارج، و در داخل هم با اشارات، و بگویند که «نظام اسلامى هم همین است؛ اینها پاسدارهایش، و اینها روحانیونش، و اینها بازارى هایش، و آنها هم سایر طبقاتش، و مکتب ما را متزلزل کنند. اسلام را معرفى کنند به اینکه «اینها پاسدارهاى اسلاماند، الآن جمهورىاسلامى است و جمهورى اسلامى هم با سابق فرقى نکرد؛ آن وقت محمدرضا پهلوى و سازمان امنیت خلافکارى مىکردند، حالا آقایان روحانیون و آقایان پاسداران و دادگاههاى انقلاب و کمیتهها خلافکارى مىکنند؛ پس معلوم مىشود که اسلام هم- همین- مثل سایر رژیمها مىماند. نمىگویند که من یک کار خلاف کردم، آقا یک کار خلاف کرده،- شما- مىگویند که «الآن رژیم اسلامى است و جمهورى اسلامى است، و اینها هم که مىگویند ما پاسدار جمهورى اسلامى هستیم، روحانیون هم که مىگویند ما از اول پاسدار اسلام بودیم، و دادگاهها هم مىگویند دادگاه انقلاب اسلامى، و کمیتهها هم مىگویند کمیتههاى اسلامى، اینها همه با اسم اسلام،» الآن این جماعات هستند و به ما بگویند که «جمهورى اسلامى هم مثل رژیم شاهنشاهى است؛ منتها آن وقت یک دستهاى آن کارها را مىکردند، حالا یک دسته دیگرى؛ آن وقت آن دسته مىریختند توى خانههاى مردم و کارهاى خلافى مىکردند، حالا هم این دسته هست؛ آن وقت آن دسته کارى مىکردند، حالا به اسم کمیته اسلامى تعدى
مىکنند؛ آن وقت محمدرضا و اتباعش این کار را مىکردند، حالا روحانیون این کار را مى کنند. مهرهها عوض شده، مسائل همان مسائل است !».
.
این خطرى است که، مصیبتى است که از همه مصیبتها بالاتر است. در کشتن حضرت سید الشهدا هیچ اشکال نبود براى اینکه مکتب را داشتند آنها از بین مىبردند، و شهادت حضرت سید الشهدا مکتب را زنده کرد. خودش شهید شد، مکتب اسلام زنده شد؛ و رژیم طاغوتى معاویه و پسرش را دفن کرد … و سید الشهدا هم چون دید اینها دارند مکتب اسلام را آلوده مىکنند، با اسم خلافت اسلام خلافکارى مىکنند و ظلم مىکنند و این منعکس مىشود در دنیا که خلیفه رسول اللَّه دارد این کارها را مىکند، حضرت سید الشهدا تکلیف براى خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند؛ و محو کنند آثار معاویه و پسرش را. پس کشتن، شهادت سید الشهدا چیزى نبود که براى اسلام ضرر داشته باشد؛ نفع داشت براى اسلام؛ اسلام را زنده کرد. اگر ما هم همه در این نهضتى که کرده بودیم، در این راهى که داشتیم مىرفتیم براى مبارزه و معارضه، کشته مىشدیم، آن هم اشکال نداشت؛ براى اینکه ما هم راهمان را رفته بودیم؛ کشته شده بودیم در راه اسلام. اسلام در خطر نبود؛ اسلام زنده تر مىشد. اما حالا که دست ما افتاده است، حریف را بیرون کردید و خودتان قبضه کردید مملکت خودتان را، و خودتان دارید اداره مىکنید و پاسدار هستید و آقایان هم پاسدار هستند. اگر در این وضع از ماها یک کار خلاف صادر بشود، خداى نخواسته روحانیون در بلاد اختلاف با هم بکنند، معارضه با هم بکنند، پاسدارها با هم اختلاف بکنند، به هم تفنگ بکشند، کمیتهها خلاف بکنند، دادگاهها درست رسیدگى نکنند، امروز نمىگویند که اگر یک آقایى کارى بکند، بگویند ساواکى است؛ امروز مىگویند روحانى است و روحانیین ایناند. دیکتاتورى عمامه و کفش است! و مکتب ما آلوده مىشود نه خودمان. خودمان مهم نیست؛ مکتبمان آلوده مى شود. منعکس مىکنند این اشخاصى که با کمال دقت کارهاى ما را تحت نظر دارند، و
با ما هم دشمناند و با اسلام هم دشمناند. نمىگویند که فلان آدم یک کار خلافى کرد؛ مىگویند «رژیم هم الآن اسلامى شده و الآن هم اینها- همه- مدعىاند که ما پاسدار اسلام هستیم و ما نگهبان اسلام هستیم و روحانیون هم مىگویند ما نگهدار اسلام هستیم، و این است وضعشان! پس معلوم شد که اسلام اینطورى است»؛ اینطور منعکس مىکنند که «اسلام این است؛ و این آخوندها دروغ مىگفتند که اسلام مکتب مترقى است؛ این است !».
.
این خطر خطر بزرگى است براى ما. و این خطر را باید از آن جلوگیرى کنید. چه جور جلوگیرى کنیم؟ روحانى به وظیفه روحانیتش، به وظیفهاى که اسلام براى روحانى تعیین کرده، عمل کند؛ پاسدار اسلام به وظیفه پاسداریش عمل بکند. پاسدار انقلاب است نه مخل به انقلاب، معارض با انقلاب. اگر ما یک خلافى بکنیم، روحانى نیستیم؛ یک اشخاص شیطانى هستیم که صورت روحانیت به خودمان، لباس روحانیت پوشیدیم. اگر شما پاسدارها که قدرت الآن دستتان است یک کارى بکنید که برخلاف وظیفه پاسدارى است، شما پاسدار اسلام و انقلاب نیستید؛ شما پاسدار هواى نفس خودتان هستید، به هواى نفستان عمل مىکنید، به الهام شیطان عمل مىکنید. اگر بازارى در جمهورى اسلامى همان بازارى باشد که در رژیم طاغوتى بود، نباید ادعا کند که بازار اسلام است. نه، بازار طاغوت است! آن اجحافات زیادى که الآن دارد به این مستمندان مىشود، این رباخوارى که الآن رواج دارد، این هروئین فروشى و- نمىدانم- زهر مار فروشى که الآن رواج دارد، اینها را به عهده بازار اسلام حساب مىکنند؛ به عهده جمهورى اسلامى حساب مىکنند. مکتب ما شکست مىخورد، اسلام شکست مىخورد، اسلام دفن مى شود، و دیگر کسى نمىتواند بیرونش بیاورد ..
برادرهاى روحانى من! برادرهاى پاسدار من! دریابید اسلام را! اختلافات را کنار
بگذارید. با هم برادر باشید. همه با هم دست به هم بدهید و اسلام را نجات بدهید. خطر است امروز. حالا که ما آزاد شدیم، هر کارى دلمان مىخواهد بکنیم؟! اسلام یک همچو آزادى نمىدهد به کسى. حالا که ما از زیر بار ظلم رژیم سابق بیرون آمدیم، خودمان ظلم بکنیم؟! خوب … ما فرقمان با آنها چه هست؟ شما همه لباس پاسدارى دارید، آقایان لباس روحانیت دارند، مسئولیت زیاد است براى آنها. امروز روزى است که مسئولیت براى همه ما، براى همه طبقات، براى همه مسلمانها مسئولیت امروز زیاد است در ایران. رژیم سابق نیست که گردن من و شما نگذارند بگویند ظالمها دارند این کارها را مىکنند. رژیم، اسلامى است. اگر از دولت اسلامى خلاف صادر بشود، اسلام را لکه دار مىکند. اگر از روحانى در این زمان یک خلاف صادر بشود، مکتب را متزلزل مىکند. اگر از پاسدارهاى ما خداى نخواسته یک خلافى صادر بشود، همان کارهایى که در رژیم سابق مى شد حالا با این اسم بشود، مکتب ما متزلزل مىشود. اگر کمیتههاى ما خلافى بکنند [و همینطور] اگر دادگاههاى ما [مکتب ضربه مىبیند] این دادگاهها، دادگاههاى طاغوتى که نیست، دادگاههاى اسلامى است؛ از دادگاههاى اسلامى توقع این دارند که احکام اسلام جارى بشود، و همین طور از همه ما. این مسئله جزء مصیبتهایى است که من الآن برایش ناراحتم و شما هم ناراحت باید باشید. و علاجش به این است که هر یک ما به وظیفهاى که خدا براى او معین کرده عمل کنند؛ روحانیون عمل کنند به وظایفى که اسلام برایشان تعیین کرده ..
.
قرآن کریم فرموده است: وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللَّهِ جَمِیعاً ولَا تَفَرَّقُوا ؛ این یک دستور است. دستور الزامى است، امر است؛ مشتمل بر یک امر است و یک نهى: مجتمع باشید با هم، به اسلام تمسک بکنید، همه با هم به اسلام تمسک بکنید، تفرقه بینتان نباشد. اینطور نباشد که ملتها، آنهایى که ناظر ما هستند، آنهایى که دشمن ما هستند و نظارت بر ما.
مىکنند، بگویند که در هر شهرى آن شلوغکار عبارت از معممین آن است! این براى ما سرشکستگى دارد- عرض بکنم- خلافِ ما براى امام زمان سرشکستگى دارد. دفاتر را وقتى بردند خدمت ایشان و ایشان دید شیعههاى او- خوب، شما شیعه او هستید، ما شیعه او هستیم- شیعه او دارد این کار را مىکند، این ملائکة اللَّه که بردند پیش او دید، سرشکسته مىشود امام زمان، بیدار بشوید که مسئله خطرناک است”. (صحیفه امام، ج۸، ص: ۴۲۳)
رهبری انقلاب پنجاه و هفت در برخی سخنان خود تذکر می داد که مبادا نقاط مثبت درکارنامه جمهوری اسلامی - در نخستین لحظات تولدش - نادیده گرفته شود و به صورتی ناروا ، سامان سباسی پس از انقلاب - که هنوز جان نگرفته بود - با نظام شاهنشاهی مقایسه شود . بحث در مورد این تذکر ابعاد مختلفی دارد و در مورد هر بُعدِ آن سخن و داوری متفاوتی می توان داشت . با اینحال آنچه از مجموع سخنان ایشان مِن جمله آنچه در جریان انقلاب و بسیج مردم گفته اند می توان برداشت کرد این است که چالش با نظام سلطنتی ، صرفا چالشی نظری، فلسفی و اشراقی نبوده است . این چالش ناظر به واقعیتهای ملموس در آن نظام صورت می گرفت و از همین رو در جریان نهضت56- 57 نه به تفاوتهای شکلی بلکه به تفاوتهای اصولی و محتوایی نظام سلطنتی از نظام مطلوب توجه داده می شد ./
- ۹۱/۰۴/۱۴