چاروق پوشِ همیشه: درباره محمد بروجردی
تصویری از سوانحِ احوالِ مجاهدِ مسیحائی محمد بروجردی به همراه مقدمه ای در باره چگونگیِ شرح احوال نیکان ، اوصاف متضاد رشد یافتگان ، ساز و کار مقتدا گرفتن اشخاص و جایگاه مغفول شهید بروجردی در صیانت از کردستان
******************
مقدمه:
آنچه در پی خواهید خواند ، مکتوبی است که در نخستین هفته های خرداد هزار و سیصد و شصت و دو ، به بهانه هفتمین روز شهادت محمد بروجردی ، در یکی از روزنامه های کثیر الانتشار ، منتشر شد. متأسفانه در منبع اصلی، نام نویسنده نیامده است ، اما اینقدر می دانیم که وی،از دوستان نزدیک شهید بروجردی بوده است . عنوان یادداشت را هم تغییر داده ایم . عنوان اصلی چنین بوده است:”بروجردی ، رهروی که هرگز چاروق نبرد با شب پرستان را از پای در نیاورد”. پیش از ملاحظه این مکتوب توجه به چند نکته خالی از فایده نیست :
۱-شرح احوال نیکان را بدون مبتلا شدن به آفت “اغراق “وبدون دچار شدن به ابتذالِ شعار زدگی ، گزافه گوئی و عوامفریبی، باید صورت داد ؛ به گونه ای که نه فرق مقدس و نامقدس یا به تعبیر دقیقتر ارزش و ضد ارزش( و در این بحث، بروجردی و غیر او) را فراموش کنیم و نه اینکه ذهنیت های دل انگیز و غیر واقعی را جانشین واقعیت سازیم . داستان زندگی صالحان را باید در زمینه ای زمینی و انسانی ( با در نظر داشتن همه ویژگیها ، عوارضِ و محدودیتهای انسانی، من جمله سیر از نقص به کمال ) امابه شیوه ای الهی - توحیدی، قرائت کرد. پس متنی که اکنون پیش روی شما است ، جای پژوهشی همه جانبه درباره شهید بروجردی را نمی گیرد، اما در حد خود، روشنگر است .علاوه بر این ، به این نکته هم باید توجه داشت که اگر در وصف یک شخصیت یا رخداد تاریخی سخن می گوئیم مقصودِ، تطابقِ تما م عیارِ شخصیت یا رخداد مزبور با استانداردها نیست. بلکه مقصود این است که از منظری خاص ،مثلا” در مقام مقایسه ، شخصیتی خاص ،به میزانی چشمگیر، حامل یا مصداق ِالگویِ مطلوب زندگی بوده است .
همانطور که پیش از این آورده ایم ما اصول و ارزشها را دارای سِرشتِ تاریخی نمی دانیم . تاریخ را هم با ذهنی مسلح به اصول و ارزشها می خوانیم و حتی اگر نبود تاریخِ غیر معصوم ، ما بازهم اصول و ارزشهای خود را ولو نحیف تر از آنچه که امروز هست ، دارا بودیم .
۲- آنچنان که در متن یادداشت ملاحظه می کنیم ، نویسنده بنا بر دریافت خود از حالات شهید بروجردی ، گاه از صفات متضادی برای توصیف ایشان استفاده می کند که ممکن است برای برخی مبهم جلوه کند و شاید این سؤوال پیش آید که چگونه می توان هم لطیف و نرم خو بود و هم شدید و غلیظ ؛هم اهل ستیزو جدائی بود و هم اهل صلح و وصل ( یا پیوند ). واقعیت آن است که ، متصف بودن به اوصاف متضاد ، در برخی موارد ، نه یک نقص ، که نشانه رشد است . کما اینکه در مورد امیر المؤمنین هم گفته اند که “جمعت فیک الاضداد ” . پیدا است که در این قبیل موارد ،جمع اوصاف متضاد ، “جمعی خاص و معطوف به تعالی” و البته دارای “مراتب” و “اطوار “است . این جمع را ” با “التقاط نامنسجم میان مسلکها” یا با ” پریشان احوالی و دم دمی مزاجی ” ، یا با “هویت ژلاتینی داشتن” و یا با” میانه رو و حد وسطی بودن( آنچنان که اینروزها فهمیده می شود)” ، نباید اشتباه گرفت. زیرا که جمعِ مطلوب ، به مبنائی مستقل ، متکی است یا به عبارتی دیگر مقتضای آن مبنا است ، نه آنکه رفتاری تفننی و ذوقی یا اقدامی عافیت جویانه یا از سر ترس از مسلکهای رقیب و یا تحمیلی از جانب ما بر مکتب ،باشد ، دوم آنکه این جمع ،همراه با دغدغه انسجام درونی است یعنی نهایتا” شخصیت ، خطمشی یا اندیشه ای نامنسجم به ما تحویل نمی دهد به گونه ای که پاره هائی از آن پاره های دیگر رانقض کنند . به عنوان مشخصه سوم ، به این ویژگی می توان اشاره کرد که “جمع معطوف به تعالی” در نهایت ضوابطی غیر شخصی را بر عمل انسان حاکم خواهد کرد ؛نه آنکه در سطح امیال شخصی ما تعین پیدا کند و بالاخره ، واپسین ویژگی ِ”جمع مطلوب میان اوصاف متضاد” ، سمت گیریِ تکاملیِ این جمع است که آنرا از جمع بستن های غیر تکاملی متمایز می سازد.
۳-ازجمله سوالهائی که با ملاحظه زندگی شهید بروجردی به ذهن خطور میکند این است که شهید بروجردی چگونه به امام خمینی به عنوان یک مقتدا و رهبر رسیده بود ؟ آیا چون گروهی از بزرگان قوم و مثلا” علمای اَعلام ، امام خمینی را امام انگاشته بودند ، بروجردی هم به پیروی از ایشان ، طریق اطاعت و سرسپردگی پیشه کرده بود؟ آیا اقتدای او به امام به جهت نقل چند” خاطره و تأییدیه” یا فضا سازی های رسانه ای ورخ نمودنِ ساز و کارهای جابره و زاجره بود؟در روایتهای مختلف از زندگی شهید بروجردی قرائنی هست که می توان با اتکاء به آنها به این پرسش ،پاسخ منفی داد . اینگونه نبود که ، منابع قدرت، مرجعیت امام و عشق به ایشان را بر امثال او تحمیل یا القاءکرده باشند ، او ،خود با عقل و اختیار خویش و از سر تشخیص و تآمل به رهبری امام و عشق به او رسیده بود. عشقی که صد البته کور و ناآگاهانه هم نبود و از قبیل آن حب ها نبود که به فرموده امام علی” یعمی” و” یصم ” ( یعنی آن عشقها که کور و کر می کند). اصولا بحث مقتدای فکری و معنوی و حُبِ الهی و توحیدی به شخصیتها را از بحثِ رهبری یک نظام سیاسی که بنا برمکانیزمهای مندرج در قانون اساسی آن نظام صورت می گیرد باید جدا کرد ؛ ولو انکه ضوابط قانونی و اخلاقی به نحو کامل رعایت شود واز شیوه های ناروا و فضاسازیها ی سابق الذکر استفاده ای نشود.( تفکیک این دو بحث ،به معنای تفکیک رهبری دینی ار رهبری سیاسی نیست. چون هر دو بحث ناطر به رهبری دینی است منتها در دو مقام ! ثمره تفکیک این دو بحث این است که لزومی ندارد رهبری نظام اسلامی ،،حتی وفق نظریه ولایت فقیه ، مقتدای فکری و معنوی مردم یا معتقدین به نظام یا رهبر یک انقلاب بزرگ مردمی یا حکیم و عارف و متخصص اجتماعیات و…هم باشد. شؤون مخلف می تواند در رهبری نظام اسلامی جمع شود . می تواند هم جمع نشود . اما درمورد خصوصِ امام خمینی، رهبری نظام سیاسی ، تنها یکی از شئونات ایشان بود که البته به نحو مشروع آنرا تحصیل کرده بود. منتها شأنِ مقتدای سیاسی و رهبر انقلاب بودنِ امام ، برای امثال شهید بروجردی، پیش از رهبری ایشان بر نظام سیاسی جمهوری اسلامی مطرح شده بود .گرچه به نظر می رسد دلایل اقبال وی به امام ، در هر دو مقطع قبل و بعد از تشکیل جمهوری اسلامی ، یکسان بوده است ) . یکی از کسانی که در مقطعی از مبارزات پیش از پیروزی انقلاب با شهید بروجردی مواجهه ای داشته وبا او دچار اختلاف نظر می شود وجهی از این اختلاف را اینگونه روایت می کند او می گوید (قبل از انقلاب)به بروجردی گفتم :” خوب امام را چه طور قبول داری ؟بروجردی گفت تا زمانی که اشتباه نکند ،من قبول دارم گفتیم خوب تو از کجا تشخیص می دهی که امام اشتباه کرده یا نکرده گفت خوب می فهمیم دیگر، ملاک ما قرآن است”.(. تاریخ شفاهی گروه های هفت گانه مبارز مسلمان صفحات ۲۲۵ و ۲۲۶){ البته نگارنده این سطور در باره گوینده این خاطره و نکات دیگری که در همان منبع مطرح کرده ملاحطاتی دارد که در مجالی دیگر بدان خواهد پرداخت ) . به هرحال، .شهید بروجردی به رغم چنین دیدگاهی نسبت به امام ، آنچنان حسی از احترام و ارادت به ایشان داشت که مثلا” وقتی همراه با دوستش سخنرانی امام را از نوار کاست گوش می کردند د می گفت: “وقتی امام صحبت می کند پایت را دراز نکن “. ( نقل از نوشته آقای حسین صادقی منتشره در عصر ما ویژه نامه سال امام سال ۷۸) برخلاف تصور برخی ،میان این دو حالت لزوما” تعارضی نیست و در صورتیکه آدمی از ظرفیت لازم برخوردار باشد می تواند آن دو را باهم جمع کند .
۴- یکی از نکات مهمی که در واپسین فرازِ این یادداشت از آن سخن به میان آمده است ، درگیریهایِ کردستان و نقش شهید بروجردی در این زمینه است . بروجردی علاوه بر این که قاطعانه در مقابل اقدامات نابخردانه دولت موقت مرحوم بازرگان و قرائت برخی از مرتبطین آن دولت و همفکرانشان از “آشتی “ایستاد اما خود ، قرائتی دیگر از “آشتی” را سرلوحه خود قرار داده بود و از همین رو به “مسیح کردستان” نامبُردار شد .یک نمونه از دستاوردهای بزرگ شهید بروجردی ، دستاوردی که صاحبان قدرت امروزینه هنوز به مستوایِ آن نرسیده اند، تشکیل سازمانی متشکل از برادران کرد سنی مدهب اما طرفدار انقلاب به نام سازمان پیشمرگان کرد مسلمان بودافسوس که جایگاه شهیدبروجردی به رغم ِ این اهمیت ،آنچنان که باید مورد توجه نبوده است و نیست و بازهم تأسف بار اینکه در فضای سیاستزده و یک سویه ای که در رسانه ها و یرخی آثار هنری دیده می شود ، از رخدادها و شخصیتهای تاریخی و من جمله درگیریهای کردستان و شخصیتهای مطرح در آن ، ذهنیتی همه جانبه به مخاطبان ارائه نمی شود. در اینچنین شرایطی، پیشنهادی که می توان داشت رجوع مخاطبان ِاین قبیل آثار به منابع دستِ اول تاریخی است ؛ البته رجوعی همراه با تأمل !
۵- پیش از این نیز درمورد شهید بروجردی یا از ایشان ، مطالبی در سایت احیا آمده است. نگاه کنید به ۱- مدارای رزمنده متمایز از تساهل لیبرال – به یاد شهید بروجردی و ۲-وصیتنامه سردارشهید محمد بروجردی
۶-ضمن آنکه نظر خوانندگان را به مکتوب ّ یکی از دوستان شهید جلب می کنیم ، ذکر خیری هم می کنیم از” همسر بزرگوار و بی ادعای شهید بروجردی “و نیز از خداوند رحمان برای پدر و “مادرِ زحمتکشِ آن شهید”، طلب مغفرت و عُلُو ِّ درجات داریم ./ ا. ح. ترکش دوز
———————————————————-.
بروجردی ، رهروی که هرگز چاروق نبرد با شب پرستان را از پای در نیاورد
به قلم یکی از دوستان شهید
وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس
که در این آینه صاحبنظران حیرانند
گرچه او والا بود و ناشناختنی و با کلماتی چنین قاصر، وصف نشدنی ، ولی به هر حال ،همرزمانش ،در غم او نشسته و زندگیش را نه آنچنان که بودکه آنچنان که می شناختند به رشته تحریر در آوردند . باشد که با شناخت زندگانی او و یادآوری حیات آن موج، که موج شکنان آرامش طلب، نتوانستند به سکونش در آورند ،فریادمان رساتر ازپیش تقاص خون او را طلب کند
****
۵ ساله بود که پدرش عمرش را داد به شما . مادرش می گفت در واقع محمد، همسال حسین پسرش بود که یتیم شد . اینها ۶ تا خواهر و برادر بودند که من بزرگشان کردم . تا جون و جوانی داشتم هر کار آبرومندانه ای که شکم آنها را سیر کند کردم . بچه ام را موقع مدرسه اش که شد گذاشتم سر کار . تا مدت زیادی شبها درس می خواند و روزها داخل بازارچه خوشخواب دوزی می کرد . خیلی اوقات می شد که خودم از صبح تاشب سر تنور های مردم وردنه می زدم و شب ،بچه هایم سر بی شام زمین می گذاشتندو یا یک وعده غذا را گرم می کردند و سه نوبت می خوردند. بالاخره به هر خون دلی بود بزرگشان کردم “.
کم کم بچه های زیادی دور و بر محمد را که چند سالی هم از آنها بزرگتر بود گرفتند . بچه هائی که به خاطرصداقت و درستکاری و دلسوزی او نسبت به خودشان به او می گفتند “میرزا” . کانون گرمی با هم به وجود آورده بودند . فقر را که دست غارت اهریمن، به نسبت یکسان بینشان تقسیم کرده بود . می ماند اخلاص و عشق و ایمان و اطمینان به یکدیگر که بحمدلله به قدر کفایت هنوز باقی بود . “میرزا” کم کم به سن تکلیف رسید. درآن دوره و زمانه وانفسا، گوئی دستی از آستین غیب بیرون شده بود ودامان او را از آن همه پلیدی و پستی مُسری مصون نگه داشته بود . کار فساد و فحشاء و منکرات آنقدر بالا گرفته بود که سنت رسول خدا، ازدواج، بازار گرمی نداشت . با این وجود با ازدواج در سن نوجوانی، خدا لطفش را در حق او تمام کرد و او به شکرانه این نعمت، گرد گناه نگشت و از این ورطه هولناک، جان به سلامت برد . در آن ایام بچه های مذهبی به استثناء بعضیها ، آنقدر سیاستزده و روشنفکر بودند که نماز را هم تاکتیکی می خواندند و برای سرنگونی رژیم، حاضر به قبول ضرورتهای مقطعی و موضعی و زندگی در خانه های تیمی می شدند ولی” میرزا” در جو دوستان آن ایام ،در عین حال که معرکه گردان میدان مسائل سیاسی بود آنچنان به حدود خدا تعبد داشت که شاید بعضی ها او را در دل خشکسر می نامیدند و یا اینکه شرایط این مرحله از مبارزه را درک نمی کند !! آنروزها که وجود نازنین امام محصور کج اندیشیهای رژیم حاکم عراق بود نوارهای معظم له را که با هزار حیله و ترفند به دست می آمد محمد جز رو به قبله و با حضور قلب استماع نمی نمود . او پا به پای دیگران، اسباب سازسرنگونی سلطه سلطان وقت بود و در همان حال از حرام و حلال حرمت و وجوب و احکام شرعی وضعی و تکلیفی غافل نبود. روح ناسازگار او با سرزمین طاغوت زده آن روزگار، سر انجام او را به هجرت کشید که تکوین شخصیت و شکل پذیری اندیشه و آگاهی او ناگزیر از گذار از این مرحله بود . راهی که یک بار نا تمام او را به حبس تأدیبی شش ماهه برده بود و امروز دوباره می رفت تا در تجدید بنا و تحولی که در ساختمان جامعه اش باید به وجود بیاید حضور داشته باشد . او به هر قیمتی خود را برای دیدار با امام آماده می ساخت و مهمترین مسأله برایش کسب تکلیف از محضر ایشان بود – برای راهی که پیش روی داشت-او از این رابطه و واسطه الهی حاضر نبود به هیچ عنوان چشم بپوشد . گوئی خون متابعت از ولایت امر در جانش می دوید و این موضوع در طول زندگی وی مشهود بود . او حاضر نبود بدون ضابطه از امکانات موجود برای مبارزه استفاده کند –با آنکه شجاعت وی زبانزد خاص و عام بود . میرزا با همه سادگی و صمیمیت، با هیچ کس رابطه عاطفی و انسانی محض نداشت . به کسی نان قرض نمی داد و نمی گرفت. با هیچ کس دردل خانگی و خصوصی نداشت ، گوئی خلوت او هرگز خالی از خدا نبود . او برای بسیاری یار غار بود ولی احدی برای او چنین نبود . او مؤلف بین قلوب بود . دلی مملو از محبت حق و انبیاء اولیاء خدا داشت و جای خالی ای برای قبول غیر نداشت . او کانون رحمت و رفاقت بود و کسی خود را از دوستی با او بی نیاز نمی یافت . او آنقدر بزرگوار و در عین حال کوچک بود که هر دستی به سر در کوتاه و نیمه باز وجود او می رسید و هر پای خسته و و دل شکسته ای را به باغ خُلق و خویِ خرم او راه بود . در زلال چشمان و چهره همیشه گشاده وی، هر عقده ای باز می شد و هر بغضی شکسته . نگاه او غباِر غم از دل می زدود و تبسمش تداعی معنای زندگی بود . دستانش از آستین ایمان و استقامت و ایثار بر شانه های اضطراب ، دلهره ،حرمان و یأس ،بذر امید و اطمینان و صلح و صفا می ریخت. با هر میزان و ترازوئی ،در مقابل وزنه ها و سنگپاره هایِ” من” ، کفه او همواره خالی و سَبُک از حب و هوای نفس بود . آنچنان از فضل فروشی و مفاخره و اظهار و اِعمال نظر مبرا بود که گاه انسان با قیاس، به نفس او را به کیش خود می پنداشت و نتیجتا” حمل بر بی اطلاعی و نا آگاهی وی در مسائل می نمود . ایمان راسخ او به خدا، انسان را به یاد ابوذر غفاری می انداخت که با یک نگاه، دل به دینِ رسول خدا باخت و آن چنان بر سر عهد و اخوتِ پیمان خویش ایستاد که کوه ها از جای بر خاستند و او خللی به عزم و اراده اش وارد نشد . او مثل ابوسعید آنچه را که ابو علی می دانست، می دید.
درست هشت سال پیش بود . اولین عبارتی که در نخستین برخورد روزهای آشنائی ما ،با زبانِ دل اقرار کرد این بود :”من به تمام قرآن که وحی مُنزل است یقین دارم “. آنهم با لحنی که موی را بر بدن راست می نمود . آنچنان محکم و مصمم ،که گوئی از صحابه رسول خدا بود . او آنچه را که لقلقه زبان دیگران بود باور داشت . انسان با همه تحلیل و سؤال تراشی و بهانه جوئی در برابر پاسخ کوتاه وی، بی هیچ تشریح و توجیه، لال می شد و بالاخره برای تداوم مبارزه بر علیه رژیم سلطان مزدور ، ضرورت حرکت در مسیر تشکیلاتی اسلامی را حس نمود و از آنجا که عالم به دیگر جریانات انحرافی حاکم بر زمان بود ، همراه با تعدادی از همرزمان ،طرح تأسیس تشکیلاتی منطبق بر موازین اسلام را ریختند و در نهایت گروه” توحیدی صف” را پایه نهادند .در زمانی که امام ،عزم ورود به ایران را نمود . شهید بروجردی به جهت علاقه وافر و عشق سرشاری که به ایشان داشت ،مسئولیت حفاظت نظامی از جان ایشان را به عهده گرفت و در پی تلاش شبانه روزی اش این مهم را به نحو احسن انجام داد . اودر صفِ آنان بود که” و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا”و علی ربهم یتوکلون” وقتی آیات خداوند بر او تلاوت می شدند و خود را می نمودند ، ایمانش رو به ازدیاد می گذارد و روز به روز بر یقین قلبی اش افزوده می شد . او از به کار بستن یافتهای معنوی اش ذره ای فروگذار نبود . در بحرانی ترین و طوفانی ترین اوقات انقلاب، با آنکه فردی منزوی نبود و با تمام وجود پا به پای این امت آمده بود، اسیر امواج آلوده نشد – حتی در حد بحث و نظر و اعمال نظر –و جز از امام و امت و مصالح و منافع انقلاب نگفت . او در تمام این مدت نه بازی خورد و نه بازی داد . همگام با مقتدا و مرادش این راه پر فتنه را آمد و در اقوال و افعال هرگز نه سبقت گرفت و نه رخوت جست . در دریای وجود او هر ترکیب ناخالصی حل می شد و از صخره های صبرش ، تعدی و تجاوز و افراط و تفریط به زیر می آمدند . او می گفت” مرد مصاف در همه جا یافت می شود – در هیچ جا مرد تحمل ندیده ام “. آتشهای تند و تیز و مشتعل از جهل و عکس العملهای ناشی از شرایط موضعی و مقطعی به او که می رسید با یک نگاه( پف) خاموش می شدندو خاکسترشان بر باد می رفت . او با اِشراف و احاطه ای که بر محیط داشت، هرگز در نوسان حضیض و اوج معلق نماند . با قهرِ تمام مراحل انقلاب ، از سر درک و دریافت واقعیتها آشتی بود و هیچ وقت از موضع سلب و نفی با قضایا مواجه نشد و کژیها و کاستیهای الزامی را به دیده اغماض می نگریست و پیوسته به دنبال وحدت کلمه ، و وجوه اشتراک و محاسن انقلاب و امت بود . گوئی بوی افتراق و جدائی به مشامش نمی رسید. سپاه کفر با همه توش و توان مادی اش به چشم او خوار و زبون و فقیر و ناچیز می نمود. او مسائل یا منافع شخصی نداشت و یا آنقدر ضعیف و بی رنگ ورو بود که به چشم ، درشت نیز نمی آمد . او با تمام ارتباط و آشنائی ای که ناگزیر از آن “مرحله و مرتبه مسئولیت اجرائی ، است ، هرگز به سر زبانها نیفتاد و به ذوقها زده نشد . او چهره آشنای مصاحبه و میزگرد نبود . چهار سال تمام، نامش با نامِ جنگ قرین بود . با نام ِدرد با نامِ غربت و قهر خانه به دوش و زندگی بر پشت . به نقاطی رفته بود که “عقل می گفت شش جهت حد است و بیرون راه نیست “و عشق فرمان می داد که “راه هست و رفته ام من بارها “. در واقع او اسیر هر اسارت و محصور هر محاصره و شهید تمام مراحل عملیات غرب بود . مرگ از او مأیوس و گروه های محارب ، شهادت او را کم کم محال می دانستند . او از ذخائر و سرمایه های کلان کردستان بود . ای کاش خدا می خواست و او می ماند و در دانشگاه جنگ، تربیت مدرس می نمود. او که با چشمان خویش بارها دیده بود در راه کامیاران- سنندج ، مهاباد –پیرانشهرو پیرانشهر –ارومیه پوست سر بچه های بسیج را ضد انقلاب ، زنده زنده می کندند و پاسداران نجیب را سر می بریدند و قامت استوار و مقاومشان رابه آتش می کشیدند . او باید می ماند و با جوهر جان خویش ،خیانت هیأتهای حسن نیت و راه حلهای کدخدامنشانه دوستان نادان را در آن سرزمین ….. می نوشت . می سوخت و می گداخت که چگونه باروت خشم مقدس فرزندان اسلام را به خاک نمور سازش و صلح خوابانده اند . “میرزا” تا بود در این راه تلاش کرد و اندیشه تشکیل سازمانی از” پیشمرگان کرد” (نیروهای بومی)حاصل این بینش اساسا” اسلامی وی بود . فعالیتهای خستگی ناپذیر او در کردستان زبانزد خاص و عام بود و دشمنان وی از این بابت به هراس افتاده و قصد جانش را نمودند . نقش او در حفاظت از کردستان، اگر بیشتر از شهید چمران – آن رزمنده روز و عابد نیمه شب- نبود ، کمتر هم نبود . او در اولین عملیات کردستان که آزاد سازی کامیاران بود، نقش فرماندهی داشت و همین عملیات بود که نقش مزورانه هیأت حسن نیت را افشا و مقدمه آزاد سازی بقیه شهرهای کردستان شد . سخن کوتاه می کنیم و بر این باور هستیم که نقش او را نه آنچنان که بود، بلکه آنچنان که می شناختیمش نیز نتوانستیم در عرصه قلم آوریم. برای خود و دیگر دوستاران راهش ، آرزوی توفیق تداوم حرکت در مسیر اسلامی می نمائیم .
هر که در این یزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
- ۹۳/۰۲/۲۹