احیا

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

احیا

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

"پیش از دوم خرداد" و زمینه های شکل گیری یک دوران

احیا | پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۱، ۰۱:۲۱ ب.ظ | ۰ نظر

تجربه نشان داده که وقتی با مسائل یک دوران به نحو اصولی  و ریشه نگر برخورد نمی شود ،مسائل مزبور ،به صورت آتش زیر خاکستر برای دوره های بعد به یادگار می مانند.

*************

"پیش از دوم خرداد "و زمینه های شکل گیری یک دوران

( این مقاله در فروردین ماه 91 با عنوان مؤلفه های «پیشادوم خرداد»  در سایت سابق احیا منتشر شده بود.)

امیرحسین ترکش دوز

در تاریخ معاصرایران، دوم خرداد ۱۳۷۶، یاد آورِ حادثه ای مهم و از حیثِ سیاسی وفرهنگی ، تعیین کننده است. دوم خرداد ، نقطه پایانی بر مبارزات انتخاباتی هفتمین دوره ریاست جمهوری اسلامی ایران بود.این روز، پرونده چند ماه چالش سیاسی سخت و کمنظیر را به گونه ای بست که تا یکی دو هفته قبل از آن، چنان پایانی ، برایِ آن ، تصورنمی شد . در جریانِ این چالش ، جناح مسلطِ وقت، علاوه بریاری گرفتن از اندوخته هایِ عامِّ انقلاب ، تمام داشته های خود  و بلکه سرمایه های نظام را به میدان آورد تا یکی از کاندیداها یعنی آقای ناطق نوری ، بر کرسی ریاست جمهوری نشیند . چالش مزبور، هرچه به دوم خرداد نزدیکترمی شدیم از” اثبات” به” نفی” میل می نمود و صورت و محتوائی ” تخریبی ” پیدا می کرد . گروه ها ی مختلف صنفی و سیاسی ، اعضاء و جوارح دولت و برخی دیگر ازدستگاههایِ رسمی در سراسرِ کشور، شبکه عظیم بسیج ، نیروی اجتماعیِ - حکومتی موسوم به حزب الله ،شبکه روحانیت و ائمه جمعه ، همگی، متعلَّق اراده ای بودند که از بالا اِعمال می شد تا به تصمیم و عزمی ” پیشاپیش جزم شده” جامه عمل پوشانَد. گوئی ، گمان می شد همینکه ارادهای ، خلق شود و پیامی انتقال داده شود یا به نزدیک ترین لایه هایِ اجتماعی به نظام و بعدهم به دیگر لایه هایِ جامعه ، پُمپاژ شود ، دیگر کار تمام است و نیل به مقصود را ، نباید ،چندان کارِ دشواری دانست . تجربه تحولات بعدی نشان داد که بسیاری از بسیج شوندگانبه راحتی در مقابل این” سَبک از انتقالِ پیام ” ، منعطف و منفعل نبودند . جالب اینکه بیرون مرزها هم از حوزه توجه این جریان بیرون نمانده بود : یکی ازکاندیداها و بر خی از اطرافیان ایشان در عین آن که از “اصولگرائی” سخن می گفتند ، درداخل و خارج از کشور، تحرکاتی را صورت می دادند که نمی توانست مثبت ارزیابیشود . در جریان این تحرکات که از جانب برخی از اطرافیان کاندیدای طیف موسوم به راست و شخص ایشان سامان می یافت ، لغزشهائی هم صورت پذیرفت که متاسفانههیچگاه با آن چالش جدی نشد. سخن نگارنده این سطور این نیست که در جریان تحرکاتمزبور ، نیت سوء یا قصد مجرمانه ای در میان بوده یا قانونا” تخلفی صورت پذیرفت ،بلکه سخن این است که بخشی ازسیاسیون ، که آنروزها با سرسختی از اصول و ارزشهاسخن می گفتتند ، در کنشِ سیاسی خود، به میزان چشمگیری مبتلا به منطق دو گانه بودند .یعنی با یک ” لغزش” و “نارسائی” از جانبِ “دوستان و مرتبطین وهمقطارانِ ” خود ، بهگونه ای برخورد می کردند وبا مشابه همان لغزش از جانب دیگران ، به صورت دیگر !این طرزِ برخورد، جلوه ای از یک فرهنگِ سیاسیِ عام ( در هردو جناح موسوم به راست و چپ ) بود که در آن روزها جریان موسوم به راست یا اصولگرا هم بدان مبتلابود و ، در تحولات بعدی(فی الجمله) موثر واقع شد . البته جناح پیروز در انتخابات ( یعنی جناح حامی آقای خاتمی)هم که خود راهواخواه “قانون” و” شفافیت ” معرفی می کرد و اتفاقا” همچون جناح رقیب ، پایگاهنیرومندی (مستقل از جناح دیگر از طریق رئیس جمهور وقت آقای هاشمی و یاران وی وغیر آن ) در مدیریت نظام داشت ، چندان از حیث سَبکِ رقابت سیاسی ، منضبطنبود. این جناح، در حد خود از امتیاز یا رانتِ دسترسی ویژه به امکانات عمومی( همچونامکانات مربوط به شهرداری تهران و ….) بهره می برد . این قبیل رفتارها ، مستقل ازاینکه به لحاظ حقوقی” تخلف انتخاباتی “به حساب می آمد یا نه، به هر تقدیر، با اصولادعائی این جناح ناسازگار بود . علاوه بر این ، جناح پیروز ، که بعدها با تغییراتی اصلاح طلب خوانده شد ازتخریب کاندیدای طرف مقابل و بهره گیری ناصادقانه ازسهوهای همو و یارانش یا جوسازی کاذب و ناجوانمردانه علیه آن خودداری نمی کرد ؛اما ، در کار خود ظرافتی بهخرج می داد که جناح موسوم به راست ، آن ظرافت را نداشت! در این زمینه میتوان ازنحوه برخورد این جریان با تحرکات خارجی( و صد البته نادرستِ) جناح راست یادکرد.این جناح در جریان حمله نیرومند خود به تحرکات مزبورو مشخصا” گفتگوی یکی ازفعالین سیاسی با “نیک براون” ، یا گفتگوی مطبوعاتی او در لندن و یا مصاحبه کاندیدایطیف راست با بخش فارسی رادیو بی بی سی و امثال اینها ، به حق ، اصولی را مورداستناد قرار میداد و اشکالهائی به جناح مقابل خود می گرفت که بعدها ، خود در مقیاسبزرگتر، مشمول سخن انتقادی خود شد . درآخرین روزهای مانده به انتخابات، رفتار تخریبی جریانی که آن ایام، خود را حزبالله می خواند ( و مسلما نماینده تمامیت جامعه حزب اللهی نبود) مزید بر علت شد . این جریان ،در حالی که به عنوان بازوی اجتماعی لایه مسلط در نظام تلقی می شد و درشرایطی کهگمان می شد در کارزار انتخاباتی ، به کمک لایه مزبور می آید، درتاثیر گذاری بر سمت وسوی تحولاتی که به سرعت در حال رخ دادن بود ناکام ماند و حتی به مصداق” از قضاسرکنگبین صفرا فزود” به ضرر طیف موسوم به راست عمل کرد. مشکل این جریان در آن دوران، صرفا” از ادبیات یا طرز عمل خاصشان ناشی نمی شدبلکه درون مایه خط مشی و گفتار ایشان نیز از ناسازگاری درونی رنج می برد؛ به گونهای که به رغمِ نیاتِ (غالبا” پاک و مقدس ایشان)، نمی شد آنهارا به وصف انقلابیمتصف ساخت یا به سخن ایشان به عنوان جریانی یکرنگ گوش فرا داد . (به عنوان یکنمونه کوچک می توان به نحوه برخورد این جریان یعنی انصار و نیروهای هم طیفِ آن ،با همان “تحرکات معطوف به مصرف خارجی ” ومواضع یکی از فعالین وقت سیاستخارجی کشورمان که از فعالین مرکزی طیف موسوم به راست در آن زمان بود ، اشارهداشت). واپسین کوشش در این تجهیزِ همه جانبه، اظهارات یکی از شخصیتهای برجسته روحانی و از سران طیف طرفدار آقای ناطق ( یکی دو روز مانده به انتخابات) بود،که گفت :” استنباط من این است که رای مقام رهبری به نفع آقای ناطق نوری خواهد بود ” . بعدها ، ایشان ، توضیح داده بود که من ، از پیشِ خود و ابتدائا” چنین سخنی نگفتم . ولی ، صرفنظر از این توضیح ، این قبیل اشاره های ابلغ از تصریح ( به ویژه با در نظر آوردنِ حواشی آن ) دارایِ آثارِ سوء ناخواسته ای، همچون القاءِ حسِّ تحمیل به توده اجتماعی بود و اگر نگوئیم بر خلاف مقصود گوینده عمل کرد ، دست کم ، ناکارآمد از آب درآمد . کما اینکه بافاصله ای در حدود ۱۳ ملیون، کسی رئیس جمهور شد که جناح مسلط نظام ، پیروزیِ او را نمی پسندید؛ گرچه ارکان رسمی نظام خود ، راه بر حضور او در رقابتهای سیاسی گشوده بود ند و پس از آشکار شدنِ نشانه هایِ اولیه پیروزی وی و قبل از تائید انتخابات از سوی شورای نگهبان، بی درنگ ، پیروزیِ وی را به رسمیت شنا خته و آراءِ او را محترم شمردند (.همانطور که رقبای کاندیدای پیروز، آقایان ناطق نوری ری شهری و زواره ای چنین کردند ) در مورد آنچه در فرازِ قبل ، در موردِ” القاءِ حسِ تحمیل “گفته شد ممکن است گفتهشود اگر بخواهیم به یکچنین توالی ای توجه کنیم، باید از اساس، بابِ هرگونه ارشاد و اصلاح و راهنمائی را ببندیم چراکه ممکن است به برخی” احساسِ مورد تحمیل گرفتن” قرار دست دهد! اما واقعیت آن است که اینچنین اشکالی وارد نیست. پرپیدااست که وظیفه رهبران و معلمان معنوی جامعه، ارشاد مردم و عدم مجامله باوضع موجود ایشان و جهت دهیِ وضع موجود به سمت وضع مطلوب است . در سیره امام نیز به روشنی و به کرات می توان نمونه های برخورد فعالانه ایشان باروندها و رویدادهایِ سیاسی – اجتماعی را ملاحظه کرد: امام در آستانه رفراندوم تعیین نظام سیاسی در فروردین ۵۸ یا در آستانه رفراندوم تصویب نهائی قانون اساسی در آذر ۵۸ به صراحت نظر شخصی خود را ابراز داشت یا در آستانه انتخابات های مختلف من جمله انتخابات مجلس سوم معیارهای “برگزیده مطلوب” رابرای مردم بیان داشت که در تصمیم گیری مردم( که امام را امام تشخیص داده بودند ) و لذا در نتیجه انتخابات و همچنین در آرایش سیاسی کشور تاثیر گذاشت . بنابر این ، مقصود نگارنده، نفیِ ارشاد و اصلاح و یا” عمل به تکلیفِ الهیِ راه نمائی” نیست . سخن در این است که درجریان عمل به این رسالت الهیِ، به شرایط وظرایفی هم باید توجه داشت که متاسفانه در دوره مورد بحث ما چندان به آن توجهی نمی شد .از جمله این شرایط و ظرایف ، نخست دقت در این است که درون مایه این راهنمائی واقعا” متعالی یا مثبت باشد نه اینکه متوجه مصداق یا مصادیقی شود که هرصلاحیتی داشته باشند، به هر حال صلاحیتهای مد نظر در یک زمینه خاص مثلا” تصدی فلان و بهمان منصب را دارا نبودند . دوم آنکه در هر زمینه ای مثلا انتخابات و… راهنمائی صورتی خاص به خود می گیردکه بی توجهی به ویژگیهای مربوط به” زمینه های خاص” نه تنها ارشاد و تربیت را بی ثمر یا غیر موثر می سازدبلکه می تواند ثمرات معکوسی را هم به بار آوَرَد ؛ علاوه بر اینکه باید زمینه مردمیِ ره نُمائی ( متناسب با هر زمینه ای) ، فراهم شده و مُجِدانه در جهت سامان یافتن آن تلاش شده باشد ؛ که در آن دوران، نشده بود! ( کما اینکه در مورد امام نیز ارشادات ایشا ن، بدونِ فراهم شدن زمینه قابلی ، صورتِ انجام نمی یافت ). اگر از تخلفات صورت گرفته صرفنظر کنیم ، اصلِ اینکه گروهی، در جریان یک چالش انتخاباتی به تجهیز نیرو بپردازد و از همه توان خود برای نیل به مقصود بهره برد ، کار نادرستی نیست ! این نکته را هم نمی خواهم انکار کنم که حامیان کاندیدای شکست خورده یعنی آقای ناطق نوری ، بر اساس تشخیص خود نسبت به حق و باطل و مصادیق آن عمل می کردند . آنچه در این مجال، مقصود نگارنده است ، احراز صدق و کذب این تشخیص یا خوب وبدِ اهدافِ جریانِ ناکام در انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری نیست ؛ بلکه مقصود ، بررسی طریقه ای است که برای نیل به هدف اختیار می شود ؛ ولو آنکه ادعا شود طریقه مزبور، در جهت اهدافی کاملا” درست، اختیار شده بود . به هر تقدیر پرونده انتخابات هفتم ریاست جمهوری و منازعات حاد و صریح آن ، فردایِ دوم خرداد ۷۶ بسته شد . گرچه در کارنامه کاندیدایِ پیروز و برنامه انتخاباتی وی از همان ابتدا اعوجاجهائیمشهود بود و بعضا” ایجاد ابهام می کرد، امااین واقعیت را نباید از یاد برد که وی و بخش عظیمی از جناح پیروز در انتخابات ، به هر دلیل یا علتی، هنوز خود را ضد سلطه، معتقد به ولایت فقیه ، ایدئولوژیک و قائل به مرزبندی با گروه هائی همچون نهضت آزادی جلوه می دادند : در سیاست داخلی ، خاتمی به حَسَبّ ظاهر ( و مستقل از آنکه در واقع ،قصدِ ایشان چه بود) سَرِ آن داشت که به ارزشهای انقلاب بر گردد .علاوه بر آنکه از ضرورت نظارت پذیری حکومت ، قانونگرائی و صورتی از گشایش سیاسی ( ذیل عنوان جامعه مدنی یا غیر آن) سخن می گفت ؛ بی آنکه خواسته خود را در قالبِ واژه اصلاحات صورتبندی کند . برنامه اقتصادی وی نیزسمت و سوئی بالنسبه رادیکال داشت و فی المثل مخالف سرمایه گذاری خارجی بود. در عرصه سیاست خارجی نیز نه تنها از ازایده هائی همچون رابطه با آمریکا ، در برنامه وی اثری در میان نبود بلکه خروج نظامیان آمریکائی از خلیج فارس را مطالبه می کرد . با اینحال ،از پَسِ دوم خرداد ۷۶ و از قِبَلِ عملکرد جریان پیروز در انتخابات و موتلفین آن، به تدریج فضائی در میهنمان پا گرفت که نه نشانی از تعالی جوئی مبتنی بر انقلابِ امام وتربیت دینی داشت و نه( آنچنان که بر خی گمان می بَرَند) بهره قابل توجهی از عقلانیت! این وضعیت را به رغم ناهمگنیِ درونیش ، می توان با یک عنوان کلی یعنی ” پَسا دوم خرداد “مشخص کرد. به تحقیق می توان گفت که در این دوران ،یعنی ۸ ساله پس از دوم خرداد ۷۶ ، هیچ عرصه ای چونان عرصه فرهنگ آسیبب ندید . متاسفانه هنوز بررسی علمیِ دقیق و جامعی به صورت مکتوب از عملکرد دستگاههای فرهنگی دولت وقت و مشخصا” وزارت خانه های علوم ، ارشاد، آموزش و پرورش و بخشهائی از وزارت کشوربه عمل نیامده است. اما اشاره وار می توان گفت که از قِبَلِ روندهائی که در این بخش از دولت در جریان بود ( ولو ناخواسته) ، نقش دین در زندگی اجتماعی به نحو روز افزون ، کمرنگ وکمرنگتر می شد و جا برای منحط ترین صورتها از فرهنگ باز میشد که انقلاب اساسا”با پس زدنِ آنها پا گرفته بود . سخن ، بر سر نیت و قصدِ سیاست گذارانِ دولت وقت ، نیست که نوعا” متدین بودند ، بلکه این ، خروجیِ نهائیِ کار ایشان بود که نمی توانست دینی یا دست کم ، متعالی ارزیابی شود . به موازاتِ چنین عملکردی در نهادهای رسمیِ فرهنگی ، روزنامه های تاثیر گذار آن دوران نیز در کارِ ترویج” الگوئی از فرهنگ” و “سَبکی از زندگی “بودند که در تخالف تام با سبک زندگی معنوی و متعالی قرار می گرفت . مدیریت این روزنامه ها گرچه در ظاهر خود را سخنگویِ جامعه مدنی میخواندند اما در ارتباط مستیم با دولت بودند و یا مدیرانشان ، خود، جزء ارکان جریانِ سیاسیِ حاکم به شمار می آمدند . در عرصه خارجی، دولت وقت ، خط مشی دولت قبل از خود را به صورتی دیگر تداوم بخشید. در این دوران ، رابطه با آمریکا به تابلوی یک” ایدئولوژی تمام عیار و ذو ابعاد ” تبدیل شد: مشخص بود که سیاست خارجی ای که با تجلیل از تمدن آمریکائی (در مصاحبه رئیس جمهور وقت با سی ان ان )و نه فقط تمایل به ترمیم روابط دیپلما تیک ،آغاز شده بود ، مستقل از اینکه نیت تجلیل کننده چه بود ، نمی توانست به عنوان پیش قراول یک” ایدئولوژی غیرملی یا ادغام گرا در نظم نوین آمریکائی” عمل نکند؛ کما اینکه عمل کرد . علاوه بر این، جوهره ایدئا لیستیِ سیاست خارجی دولت وقت ، در بازه زمانی ۷۶ تا۸۴ ، نارسائی خود راآنگاه که با رئالیسمِ حاکم بر سیاست خارجی آمریکا به خصوص در دوران ریاست جمهوری جورج بوش اصطکا ک پیدا کرد، آشکار نمود.. در عرصه اقتصادی نیز شاید عملکردِ ناموفق ِدولت آقای احمدی نژاد بر عملکرد دولت آقای خاتمی (و دولت پیش از آن )پرده افکنده باشد؛ اما نمی توان از یاد برد که در دوران مورد بحث ما، اساسا” توجه به مسائل اقتصادی چه رسد به آنکه جهت گیری ضد سرمایه داریدر میان باشد ، به حاشیه رانده شد. ثمره این به حاشیه راندن را در انتخابات ۸۴در بهره گیری آقای احمدی نژاد و همراهان وی دیدیم. . وانگهی! حتی اگر از ملاحظات ارزشی هم صرفنظر کنیم، موازین علمی و تکنوکراتیک و به خصوص عقلانیت متعارف عملی هم در عملکرد طیف حاکم بر دوره ۷۶ تا ۸۴ چندان ظهور نداشت .در این زمینه صرفا” به عنوان مثال، می توان از عملکردِ بی برنامه ، انفجاری و بی نظارت معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد در سالهای نخست دوره مورد بحث سخن گفت که چگونه فضارا برای ضدحمله گستردهمخالفینِ اصلِ گشایشِ سیاسی فراهم کرد . یا به عنوان نمونه ای دیگر می توان از عملکرد معاونت سیاسی وزارت کشوردر فاصله زمانی ۷۶ تا ۸۴ یاد کرد : عملکرد این معاونت که ظاهرا” می بایست در عملی ساختن شعارهای اصلیِ دولتِ وقت نقش مهمی ایفا می کرد، به خوبی نشان می دهد که نه در بطن شعارهای ترجمه ای این دوران، عقلانیت منسجمی نهفته بود و نه در مقام اجرای شعارها ،عقلانیتی را اعمال می کردند؛ دولتی که شعارش توسعه سیاسی بود تاپایان دوره، فاقد برنامه توسعه سیاسی یا نقشه جامعِ مصوب در این زمینه بود و متولیان مربوطه، عمدتا در کار مهره چینی و نهادسازی به سودِجریانهائی خاص ، برپائی گعده های روشنفکرانه “بیگانه با تفکر انقلاب و امام ” و نیز غیر عملیاتی و (در برخی فرازها )راه گشائی به احساسات بی مهار در توده اجتماعی بودند . جریان سیاسی پیروز در انتخابات دوم خرداد ، که از حدود سال ۷۸ به بعد به اصلاح طلب موسوم شد، در دوره ۸ ساله بعد از دوم خرداد نشان داد که از حیثِ سطحِ کنشِ سیاسی، اصلا” پیشرفته نیست و گُل کردن های هر از چندی خود راوامدارِعملکرد منفیِ طیف موسوم به راست یا بقایایِ پیشا دوم خرداد و زمینه هائی است که اصحابِ آن دوران، برایش فراهم می کنند : اختلاف در درون یک طیف یا جریا ن سیاسی امری طبیعی است اما آنچه فارغ از ملاحظات ارزشی، نا پیشرفته بودنِ یک سنخ سیاست ورزی را آشکار می کند نازل بودنِ جنسِ اختلافات مزبور و نحوه مدیریت آنها است . اختلافات دامنه دار و فرساینده در در دور اول شورای شهر تهران ، اختلافات درونی مجلس ششم و نهایتا تفرق این طیف در انتخابات دور نهم ریاست جمهوری به خوبی نشان داد جناحی که بر رقیب از حیٍثِ پیشرفته بودنِ کنش سیاسی فخر می فروشد خود نیز از این حیث کارنامه مطلوبی ندارد ! باری ! نیت اصلی و اَوَّلیِ نگارنده در این یادداشت ، بررسی تفصیلیِ وضعیت پَسا دوم خرداد نیست. این مهم را باید به موعدی دیگر واگذارد. قصد اصلی در این نوشته مختصر ، فراهم کردن پاسخ برای یک پرسش است ؛ پرسشی به این مضمون که کدام زمینه های تاریخی به” پسا دوم خرداد” میدان داد و درخت” متجددمآبی و “سکولار زیستن و غیر ملی اندیشدن و عمل کردن” و دیگر آسیبهائی که در دوره ۷۶ تا ۸۴ عارض جامعه ایرانی شد و هنوز نیز با آن دست و پنجه نرم می کنیم ، در کدام زمین ،ریشه گرفت؟ برای پاسخ به این سوال ، ابتدا باید حدود و ثغور دورانی که از بیشترین تاثیرها در شکل گیری” پسا دوم خرداد” بر خوردار بود را مشخص کنیم. یعنی مشخص کنیم کهمبداءِ زمانیِ” پیشا دوم خرداد” کدام مقطع باشد : پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در تابستان ۱۳۶۷ از جانب ایران و لذا پایان جنگ ، از حیث تاثیر همه جانبه و عمیق ِ آن در فضایِ فکری ، فرهنگی و سیاسی کشور نقطه مناسبی برای مشخص کردن آغاز برهه ای از تاریخ است که آنرا پیشا دوم خردادمی نامیم .البته ممکن است گفته شود وضعیت فکری سیاسی فرهنگی و اجتماعی بعد از دوم خرداد در منابعی ریشه داشت که مربوط به پیش از این دوره تاریخی همبودند و نباید به دوره مزبور اکتفا کرد . پاسخ این است که آری اینچنین هست، اما دوره زمانی مورد بحث به عنوان “علتِ قریب” ، دارای نزدیکترین و نیرومندترین تاثیر گذاریها ،از حیثِ زمینه سازی برای دورانی از تاریخ انقلاب ما است که آنرا پسا دوم خرداد می نامیم . پیشا دوم خرداد را از حیث ترکیبِ جریانهای حاضر در لایه فوقانی نظام به دو دوره می توان تقسیم کر د : از ۶۷ تا ابتدای ۷۱ و ازابتدای ۷۱ تا ۷۶ . در دوره نخست ، لایه مزبور با سه رکن شکل گرفت: ضلع نخست با نقش آفرینی بدنه اصلی یکی از دو جناح دهه ۶۰(یعنی جناح موسوم به راست ) وبخشی دیگر از نیروهای آشکار وپنهان سیاسی که از بیشترین پیوندها با برخی شخصیتهای برجسته برخوردار بودند . رکن دوم پیرامون آقای هاشمی و رکن سوم ، جریا ن مسلط بر قوای سه گانه در دو سه سال آخر عمر امام که کماکان قوه مقننه(به ریاست دبیر مجمع روحانیون مبارز) و برخی دیگر از کانونهای قدرت را در اختیار داشت(این جریان گرچه چپ خوانده میشد ، اما شمه ای از راستگرائیِ اکثرِ چهره هایِ شاخصِ آن ، در جریان تصویب برنامه اول آقای هاشمی در مجلس سوم آشکار شد ). در دوره اول، رکن اول و دوم همراه وهمگام بودند و حتی نشانه تمایز سیاسی هم بین ایشان احساس نمی شد گرچه در دوره دوم بینشان شقاق افتاد . همچنین درهمین دوره ، یعنی دوره دوم، رکن سوم، از مدیریت کشور حذف شد اما هنوز در ساختار قدرت حضور و نفوذ داشت. پیشا دوم خرداد” را با به سامان آوردنِ فراز هایِ آتی نمی خواهم وضعیت پیشا دوم خردا د را “تونل و حشت بعد از انقلاب” یا به تمامی، “سیاه” جلوه دهم . اتفاقا اگر معیارهای مخالفین با انقلاب و نظام را مبنا قرار دهیم، در این دوران، ایشان از آزادی فی الجمله و رو به رشد ی هم برخوردار بودند و آن دسته از اقدامات ایذائی هم که در ذیل به آنها خواهم پرداخت بعضا” به نفع ایشان تمام می شد! پس ،” پیشا دوم خرداد” را خاکستری می بینم و نه تماما” سیاه ! منتها از آنجا که در این مجال ، قصدم آسیب شناسی است، می کوشم تا به نقاط منفی این دوره بپردازم ؛ آن هم آن دسته از نقاط منفی که برای “سکولاریسمِ پسا دوم خردادی”و نیرو گرفتن رویکردهای مخالف اسلام و انقلاب و کیان ملی دردوره ۷۶ تا ۸۴زمینه سازی کرد :

۱- غفلت از پرسشهای ریشه ای و کلان در باره عملکرد گذشته نظام و برنامه آینده آن و امتناع از بحث عمومی در این دو زمینه بلافاصله بعد از پایان جنگ :

در ابتدای این دوره یعنی بلافاصله بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و تِکانه یا شُکی که این” پذیرش” به افکار عمومی متدینین و انقلابیون وارد کرد ، جامعه انقلابی ما با مسائل یا با پرسشهائی بزرگ ، درگیر شد که از یک سو به کارنامه نظام ونحوهمدیریت آن در دهه نخست وبه ویژه عملکرد مسئولین مستقیم جنگ بر می گشت و از دیگر سو، مربوط به راهی می شد که از جهات مختلفِ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ، می باید نظام، در آینده می پیمود(که در دوران مورد بحث ،عمدتا” درعزل مرحوم آیه الله منتظری و توالی آن ، تغییر قانون اساسی سالِ ۵۸ و سیاستهای چند جانبه مربوط به بازسازی بعد از جنگ تجلی داشت). متاسفانه با این هر دو دسته از مسائل ،یعنی “مسائل مربوط به گذشته” و “مسائل مربوط به آینده” ، سَر سَری برخورد شدو تحلیلها و تصمیمها با تامل و تانی و بحث عمومی و همه جانبه و اقناع همگانی همراه نبود . تجربه نشان داده که وقتی با مسائل یک دوران به نحو اصولی و ریشه نگر برخورد نمی شود ،مسائل مزبور ،به صورت آتش زیر خاکستر برای دوره های بعد به یادگار می مانند.

۲- راه گشائی برای اقتصاد لیبرال و حاکمیت سرمایه :

سابقه سخن گفتن از لزوم آزاد سازی اقتصادی به پیش از دوره مورد بحث ما برمی گشت ، اما پذیرش قطعنامه و به قدرت رسیدن آقای هاشمی، مجال موسعی را برایعملیاتی کردنِ این قبیل گفتارها ( که در بدو امر استقراض از خارج یکی از عناصر کلیدی آن بود) فراهم کرد . این چرخش اقتصادی ، تقریبا” و به تدریج از جانبِ هر سه جناح نظام موردِ حمایت قرار گرفت. . دولت هاشمی و سیاستهای اقتصادی او در سالهای نخست ریاست جمهوری وی ،کمابیش از حمایت صریح تمامی مسئولان وقت برخوردار بود . درمرحله اول از دوره مورد بحث ما ،گرچه صداهائی از جانب رکن سوم مدیریت نظام (یعنی جناح موسوم به چپ) بلند شد اما از این جریان هم ، اکٍثریت قاطع، نهایتا” با روند جدید اقتصادی همراهی کرد و برخی ازمخالفین تاثیر گذار نیز ، سکوت را بر درگیر شدن ترجیح دادند . با این حال هنوز از مجلس سوم یا در سطح رسانه ها یا در گوشه و کنار، صداهای مخالفی ، به گوش می خورد . اما متاسفانه ، از اندک انتقادهای کم رمق باقی مانده ، با عناوین نامناسبی یاد می گردید. پر پیدا است که نمی توان تمامی مخالفان هاشمی را در آن مقطع با حسن نیت و یا منضبط به شمار آورد ؛ اما آنچنان برخورد کلی، دفعی و یک سویه با نقد دولت وقت و سیاستهای آن صورت گرفت که ، به نحو نا خواسته ، هر چه بیشتر، راه برآن دسته از سیاستهای اقتصادی باز شد که آسیب مندی آنها اندک زمانی بعد آشکارگردید . وانگهی ، به گونه ای از این سیاستها حمایت می شد که ظاهرا علاقه ای به پذیرا شدنِ لوازم معمول آن در حوزه فرهنگ و سیاست در میان نبود . گو اینکه لوازم ناخواسته آن در عرصه اقتصاد نیز چندان مورد توجه قرار نمی گرفت! حامیان مجموعه سیاستهای موسوم به گشایش اقتصادی ، هم ، از این سیاستها حمایت می کردند و هم ، معتقد بودند که باید باید با تهاجم فرهنگی غرب مقابله کرد یا محرومان را هم از نظر دور نداشت؛ غافل از آنکه ” مَن التزم بشیئ التزم بلوازمه ” ! جالب آنکه حتی شخص آقای هاشمی هم در ابتدای کار، بسته سیاستی خود ” را معطوف به جلوگیری از حاکمیت سرمایه” معرفی می کرد ! “اجماع” میان جریان آقای هاشمی و موتلفین و حامیانِ وی ، موقعی شکست که در میانه راه ،ماشینِ تعدیل ساختاریِ وی ، به ناگزیر از حرکت باز ماند و آثار سوء خود را در حوزه های مختلف نمایان کرد. از این مقطع بود که شعار عدالت یا به تعبیر شایع اینروزها “گفتمان عدالتخواهی” مطرح گردید ؛ اما هیچ گاه خط کلی آزاد سازی اقتصادی، خصوصی سازی و حاکم کردن هرچه بیشتر سازو کار بازار بر عرصه اقتصاد ،نه از جانب آقای هاشمی و نه از جانب حامیان و موتلفین سابقِ او( یعنی جناحهای مختلف طیف اصولگرا) ، ترک گفته نَشد . البته دغدغه و شعار عدالت در آن مقطع ، دغدغه ای جدید یا شعاری تصنعی درفعالین نهضت اسلامی اعم از جناح موسوم به راست یا جناح موسوم به چپ یا دیگران نبود . این دغدغه دغدغه ای ریشه دار و اصیل در تمام نسلهای باورمندان به انقلاب اسلامی بوده و هست ، منتها از مقطع آشکار شدن نارسائیهای سیاست تعدیلاست که مفهوم عدالت پس از دوره ای ” تفسیر مبتنی بر اقتصاد بازار از آن” و لذا به حاشیه رفتنش، به متن بازمی گشت . این اتفاق، گرچه دیرهنگام بود اما می توانست مبارک قلمداد شود اما افسوس که این بازگشت، فاقد نظریه ای مُنَقَّح ، تفکری” جامع و برنامه ای” و نیز فاقد آسیب شناسی ریشه ای و غیر عجولانه از “عملکرد گذشته بازگشت کنندگان ” بود و لذا، پس از آن نیز ،همان مسیر سابق در عرصه اقتصاد، با تعدیلهائی نه چندان موثر ، همچنان، پیموده شد. “مجموعه سیاستها و رویه های اقتصادی حاکم بر پیشا دوم خرداد ” از دو جهت راه بر وضعیتِ شبهه سکولارِ “پسا دوم خرداد” گشود: نخست با خارج کردن قشر عظیمی از مردم از چتر سیاستهای حمایتی، برای ایدئولوژیهای متجدد ماب و وابسته گرا، پتانسیلِ اعتراضیِ حاضر و آماده، فراهم نمود و از دیگر سو ، این قبیل سیاستهابر میزان آسیب ها اجنماعی وناهنجاریهای فرهنگی (که موضوع پژوهشهای آکادمیک بسیاری قرار گرفته است ) افزودند و سبک زندگی اقشاری از مردم را دستخوش دگرگونی ساختند . “شبهه لیبرالیسم اقتصادی” و “تحول(ضدِ) فرهنگی” درپیشا دوم خرداد، نیازمند بیانِ سیاسی متناسب با خودبود که در پسا دوم خرداد ، آنرا به دست آورد .

۳-عدم شفافیتِ دستگاههایِ امنیتی و قضائی و فقدانِ نظارتِ موثر بر این دستگاهها:

فقدان نظارت موثر و کافی بر دستگاه های امنیتی و قضائی ، ویژگی ای بود که از دهه ۶۰ برای این دوران به ارث رسید ه بود. با این حال در این دوره، عدم شفافیتِ این قبیل دستگاهها ، به لحاظ ماهوی، ابعادِ متفاوتی پیدا کرد . اتفاقات مسئله انگیز یاابهام زا در عملکرد دستگاههای مزبور، از قبیل دستگیری ها و محکومیتهای سوال برانگیزِ قضائی و گاه ناپدید شدن های مشکوک ، ذهنیت عمومی( اعم از ذهنیت دوستداران نظام یا غیر ایشان ) را، ولو آنکه از ما به ازاء واقعی برخوردار نبود، دستِ کم ، سوال مند می کرد و با شیوه اطلاع رسانی نامناسب و ضعف نظارتی نهادهای بالادستیِ بر دستگاههای یاد شده ،ضد انقلاب، به راحتی خوراک تبلیغاتی مورد نظر خود را برای ایجاد حس بی اعتمادی به انقلاب و نظام( وتفکرِ پشتیبان آن ) به چنگ می آورد . بگذریم از آنکه توالی فاسده چنین وضعیتی ، تنها از حیث سوء استفاده ضد انقلاب نبود، بلکه مصداق پیداکردن ظلم ولو برظالم ، فی حد ذاته، جبههحق را از حیث حق بودنش تضعیف می نمود . در دوره مورد بحث ما ، اقدامات یادشده ویژگیهای خاصی داشت که نمی توان آن را در ردیف برخورد های قضائی دوره های قبل و بعد قرار داد ؛ اقداماتی که بعضا” با مشارکت گروه هائی صورت می پذیرفت که امروز رو در روی هم قرار دارند .

۴- بهره مندی آراء وتفکرات ضد دینی یا التقاطی و مخرب از امکانات و گاه پشتیبانیهای عملی در درون نظام : پس از پایان جنگ تا پایان دوره مورد بحث ، بخشهای موثری از خودِ نظام که قاعدتا باید متولی تحقق بخشیدن به آرمانهای تعالی جویانه انقلاب(که در گفتار امام خمینی صورتبندی شده بود) می بودند به حال خود رها شده وحتی خود مجلا و مجرای تهاجم فرهنگی گردیده بودند. آراءجریان تجدد گرا و ایدئولوگهای آن همچون دکتر سروش، در این دوران، در حالی طرح می شد که لژستیک آنرا تا حدود زیادی برخی دستگاههای سیاسی و فرهنگی مربوط به خودِ نظام (به خصوص در دوره نخست دولت وقت)فراهم می کردند . قصدِ آن نیست که در این یادداشت به جر یانهائی از قبیل طیفِ متاثرین از دکتر سروش ، به مثابه علل ایجابی و ایجادی پسادوم خرداد پرداخته شود (که خود ،موضوع مقاله دیگری است) آنچه در این مجال مورد اشاره است امکاناتی است که از ناحیه خود نظام برای جریانی فراهم می آمد که تفکر مبنائی نظام و انقلاب را قبول نداشت .

۵- تعارض سیاستگذاریها ، تصمیم سازیها و انتصابات رسمی حکومتگران ( یاسبک زندگیِ شخصی برخی از ایشان یا منصوبین و اطرافیانشان) با تاکید برشعارهای انقلاب همچون عدالتخواهی، ساده زیستی، مبارزه با فساد و اشرافیت :

در سرتاسر دورانی که از آن با عنوانِ پیشا دوم خرداد یاد کردیم سیاستگذاریهای کلان ، ولوبا تبصره ها و تعدیلهائی همچنان درجهت حاکمیت سازو کار بازار صورت می پذیرفت . در این دوران، دستگاههای مسئول ،عملکردی متفاوت با آنچه در سخنرانیهای رسمی شنیده می شد داشتند. به گونه ای از توده اجتماعی ، “نهی از منکر ” و “عدالتخواهی” و” مبارزه با فساد” خواسته می شد که گوئی دستگاه های یادشده ،در موضع اپوزیسون قرار داشتند. شاید چنین تعارضی میان قول و فعل ،”ظاهری” بوده و از حکمتی برخوردار باشد، اما به هر حال همین” ظاهر” هم مسئله آفرینی می کرد. هنوز تحلیل دقیقی از همه ابعاد” پدیده طبرزدی” به عمل نیامده اما شاید یکی از ریشه های چرخشِ شگرفِ عناصری همچون او را در دوگانگی هائی بتوان جست که در قول و فعل بخشی از متولیان امور احساس می شد.

۶-جذب و دفع ناموجه یا سوال برانگیز نیروهای سیاسی و فرهنگی و نداشتن برنامه ای اصولی در مواجهه با تکثر واقعا” موجود سیاسی و فرهنگی :

در دوره مورد بحث ما ، نه دشمنان خارجی انقلاب و نه بدعت گرانی چون آنها که گرداگردِ دکتر سروش جمع آمده بودند و نه گروههایِ داخلیِ مخالف امام ازلائیکهای راست وکمونیستها گرفته تا نهضت آزادی وبقایای مجاهدین خلق یا حبیب الله پیمان و اطرافیان او و جماعت موسوم به آرمان مستضعفین و دیگر گروههای مشابه ، هیچ یک ، از پایگاهِ اجتماعیِ موثری برای پیشبرد اهداف سوء خود بهره مند نبودند . تحولات بعدی هم نشان داد که آنها همواره از فرصتی که نیروهای درون نظام برایشان فراهم می آورند بهره می گرفتند و توانائی کنش مستقل را دارا نیستند . از این رو هم ایشان سبکِ کار سیاسیِ جبهه ای را برگزیده بودند . این قبیل نیروها ، به شدت نیازمند یک جبهه گسترده، متتشکل از نیروهای متنوع بودند ؛ جبهه ای کهبرای آنها نیز فرصتی را برای حضور فراهم آورد .مجموعه ای ازاقدامات و گفتارها، بدون آنکه ضرورتی ایدئولوژیک ایجاب کند بسیاری را (که نه دعوت به آشوب می کردند و نه اقتدار مراجع قانونی را در آن مقطع زیر سوال میبردند بلکه غالب ایشان به خلاف آنچه امروز هستند، خود را در چارچوب نظم مستقر بعد از سال ۶۰ و معتقد به نظام و رهبری تعریف می کردند) در چارچوبی قرار می داد کهجبهه متحد و گسترده مورد نظر ضد انقلاب شکل گیرد. این دفع غیر اصولی در موارد بسیاری نیروهای حزب اللهی واستکبار ستیز را هدف قرار می داد در حالی صورت می پذیرفت که در همین دوران نسبت به برخی نیروهای لائیک و مخالفین تفکر امام با توجیهات عملگرایانه ویا کلا” غیر ایدئولوژیک سیاست جذبی در پیش گرفته شده بود.صد البته که این نقد، به معنای چشم بستن بر سیاهکاری آنها که اتحاد عمل با ضد انقلاب یا نیروهای مخالف با تفکر انقلاب و بازی کردن در نقشه آنها را اختیار کردند نیست. نه آنها باید ناموجه برخورد میکردند و نه اینها باید ، مرزها و معیارهای مسلکی را مخدوش می ساختند . به خصوص با توجه به اینکه نحوه برخورد یک نیروی سیاسی یا فکری فرهنگی در موضع غیر حکومتی عینا” از همان ضوابطی برخورد نیست که یک نهاد حکومتی باید مد نظر قرار دهد گرچه هر دو باید منضبط به ضوابط مکتبی باشد. در دوران مورد بحث ما برنامه ای تفصیلی و پیچیده برای خنثی کردن سناریوهای مخالفین تفکر امام وجود نداشت و جذب و دفعها از سوی مسئولین وقت بیش از آن که بر مبانی اصولی شکل بگیرد بر اساس ذهنیتهای نادرست و علقه های جناحیسامان می یافت .

۷- بی اعتنائی به به مشارکت سیاسی اجتماعی فعال و موثرِ تمامِ اقشار مردم در چارچوب تفکر انقلاب( و نه در چارچوب دموکراسی یا جامعه مدنیِ مدرن ) وفقدان ِ توجه ویژه به مشارکت سیاسی و اجتماعیِ موثر ِ مستضعفین و محرومین:

هر دو جناح در نظام(یعنی جناحی که بعدها عنوان اصول گرا به خود گرفت و نیزجناح مرتبط با رئیس جمهور وقت ) و به تعبیری مسئولین وقت کشور ، نسبت به مشارکت سیاسی به خصوص مشارکت فعال ،فراگیر و و غیر توده وارِ ولی نعمتانِانقلاب یعنی مستضعفین، توجه لازم و موثر را نداشتند . برخی فصول از قانون اساسی که به این مسئله مربوط می شد همچون فصل مربوط به شوراها، گوئی پاکاز یاد رفته بود . بخشی از جناح به حاشیه رانده شده موسوم به چپ هم که به این مسئله توجه نشان میداد ، غالبا”این مهم را در بافتاری غیر دینی و غیر ملی و با مبنا قرار دادن تجویزات امثال ساموئل هانتینگتون یا نشر آراء او مورد عنایت قرارمیداد.( در آن دوران حاملین این سنخ توجه را می شد در در مرکز تحقیقات استراتژیک یا برخی کانونهای شبهه سیاسی و انتشاراتی که مشخص کرد ). قابل انتظار است که در این حالت، وقتی برای یک مسئله ای اصولی و به جا، یعنی مسئله مشارکت، از سوی حاکمیت بعد از امام راه حل مکتبی و انقلابی ارائه نمیشد ،دشمن خارجی و آنها که به هر دلیل یا علت تحت تاثیر راهبرد دانانِ” نظام جهانی سلطه” قرار گرفته بودند، راه حل خود را جا می انداختند، کما این که پس از دوم خرداد شاهد آن بودیم. البته مشارکت به شکل راهپیمائیهای غرور آفرین و نمازجمعه های باشکوه و.. هممواره ، نقشی کلیدی در صیانت از انقلاب و پی گیری آرمانهای اسلامی مردم ما خواهد داشت ؛ اما مسئله این است که نباید به اینها اکتفا کرد و باید به قالب هائی هماندیشید که رابطه دوسویه حکومتگران با مردم را فعال و همیشگی سازد و نقش عامه مردم( و نه صرفا” سیاستمداران و احزاب و جناح ها و چشم پُر کُن ها ) را در تصمیم گیریهای کلان نظام نهادینه کند.

۸- فعال شدن بیش از حدِّ نیروهای امنیتی در عرصه های فرهنگی و سیاسی : در دوران مورد بحث ما جماعتی از از نیروهای مزبور ( چه با گرایش مدرنیستی و چه با گرایش به اصطلاح راست محافظه کار) در حالی که از برخی جهات در دوقطب مخالف هم قرار گرفته بودند ، با رو حیه ای عملگرایانه( و با شیوه هائی که اگر برای حل مشکل امنیتی کارآمد باشد برای حل مشکل سیاسی و فرهنگی کارآمد نیست) فرهنگ و سیاست را بستر حضور موثر و چشمگیر خود کرده بودند . نگاه و ادبیات امنیتی اگردر موضع خاص خود عین فضیلت باشد( که هست) در غیر موضع خود ناکارآمد و گاه مفسده زا است . در این دوران به خوبی شاهد بودیم که چگونه غالب شدن نگاه امنیتی در برخی نشریات ، و نیز نهاد های کار گزاری فرهنگمبارزه با تهاجم فرهنگی و ادبیات حاکم بر آن را یک سویه کرد . به عنوان معترضه می توان افزود که ، از اواخر این دوره ، یعنی از انتخابات مجلس پنجم ، شاهد دخالت نظامیان در منازعات سیاسی درونِ نظام و استفاده انتخاباتی از بسیج، بودیم که در تقابل با وصایایِ صریح امام قرار می گرفت.( گو اینکه دستور به نیروهای مزبور برای مقابله با قانون شکنی و تجمع بی مجوز ضد انقلاب ، در سیره امام سابقه داشت).

۹- ترویج سبک زندگی مصرفی و غربی از جانب دستگاههای رسمیِ تولید هنجارو اکتفا به کلیشه ها در ترویج سبک زندگی دینی : صد البته نمی توان بلیه ترویج سبک زندگی دنیا مدارانه ، مصرفی و غربزده را تنها ناشی از سیاستهای دولت آقای هاشمی رفسنجانی دانست اما وی و دولتش در این زمینه پیشتاز و خط شکن بودند و حوزه هنری سازمان تبلیغات نهاد فرهنگی شهرداریها و صداو سیما هم به دنبال آن می آمدند .

۱۰- راه دادن به حضور بخشی از نیروی اجتماعی طرفدار انقلاب در حوزه عمومی به صورتِ نامنضبط : حمایت برخی از موجهین از برخی گروه ها که پس از جنگ، هویت سیاسی برجسته ای با عنوان حزب الله پیدا کردند چهره ای ناموجه و غیر اصولی از نیروی اجتماعی طرفدار انقلاب، در اذهان ثبت کرد. در طی این سالها چهره هائی خاص ،به عنواننماینده حزب الله در بخش مهمی از افکار عمومی تثبیت شدند. نگارنده این سطور نه تنها مخالف حضور موثر و انقلابی حزب الله در عرصه های اجتماعی و سیاسینیست بلکه آنرا مطلوب هم میداند. مشکلی که در سالهای مورد بحث با آن درگیر بودیم ناشی از نحوه حضور بود و نه اصل حضور ! حضور فعال و موثر رزمندگان و ایثارگران ۸ سال دفاع مقدس ( به طور خاص) و به طور کلی نیروی اجتماعی حزب الله در عرصه سیاسی و اجتماعی پس از جنگ نه تنها جایز که ضروری بود منتها نه به آن صورت که در آن سالها شکل گرفت( در سال ۷۹در شماره ۱۶۰ “عصرما” در مقاله ای با عنوان “حضور رزمندگان در معادلات سیاسی ،ضرورتها ،راهکارها ودیدگاهها” به ضرورت حضور رزمندگان در عرصه سیاسی و راه کارهای آن پرداختم که اکنون در” سایت احیا” مندرج است.) این نکته هم قابل ذکر است که وقتی از حضور منضبط سخن می گوئیم مقصود انفعال نیست .” حضور منضبط” یعنی حضوری به مقتضای عدالت و” بر اساس ضوابط مکتبی تدبیر شده ” !عدالت بسته به مورد ،گاه مقتضی لطافت است گاه مقتضی درشتی و گاه میانه روی ! در دوره مورد بحث ما همین تفصیلها و تدقیقها رعایت نمی شد (کافی است دفاع یک مقام عالیرتبه فرهنگی در روزنامه رسمی کشور از آتش زدن یک کتابفروشی در زمان بسط ید حاکم اسلامی برای برخورد رسمی قضائی با تخلف مزبور، یا استفاده از گروه های ضربت برای مقابله با سلسله ای از تحرکات انحرافی که هنوز در فاز آکادمیک و نخبگانی قرار داشت و امثال اینها را به یاد بیاوریم ) .

۱۱- خلاء گفتار انقلابی متناسب با شرایط بعد از جنگ و غفلتِ دستگاه های رسمی و نیروهای انقلاب از خلق چنین گفتاری و اکتفا کردن به کلیشه های گذشته : در طی دوره مورد بحث ، متولیان امور و کسانی که( به درستی ) به خطر تهاجم فرهنگی از سوی نظام جهانی سلطه، وقوف پیدا کرده بودند بیشتر با رویکردی سلبی به نفیِ خط جدید دشمن می پرداختند و در مقام اثبات عمدتا” به قالبهای مرسوم زمان جنگ اکتفا می شد . حال آنکه هم ایشان می باید بخش عظیم نیروی خود را مصروفِ اثباتِ گفتارِمکتبی -انقلابیِ جدید ، متناسب با شرایط پس از جنگ می کردند. اگر از کلی گوئی ها و برخی تلقیهای نسنجیده یا ” انحرافی به اسم امام اما مخالف مشی امام “، صرفنظر کنیم تا مدتها( و شاید هم اکنون )مشخص نبود که معنای زندگی انقلابی و خصوصیات آن در شرایط صلح چیست.

۱۲- سُستی و نابهنگامیِ حوزه هایِ علمیه و نیروهای علمی طرفدار انقلاب در موردپرسشهای روز فکری، عدم توجه به ماهیت جدید این پرسشها و زمینه های سیاسی و اجتماعی پرسشهای مزبور: حوزه های علمیه و نیروهای فکری انقلاب ظاهرا” ذهنیت خاصی از فضای فکری بعد از پذیرش قطعنامه ، که یکی دو سالی بعد ،با فر وپاشی بلوک شرق تشدید شد ،نداشتند .شرایط سیاسی اجتماعی پس از قطعنامه برای گفتار باطل التقاطیون و سکولارها شنونده فراهم می کرد . گفتاری که پیش روان “عدول از خلوص در فهم دین” همچون سروش و شبستری و در اواخر دوره مورد بحث ما مصطفی ملکیان مطرح می کردند ، ابداعی خودشاننبود ودر فضای فکری جهان سابقه داشت. با این حال ، بخش عظیمی از حوزه ها اساسا” با هویت جدید این گفتار و ادبیاتی که این جریان به کار می برد آشنا نبود. بخش نسبتا” به روزِ حوزه و کلا” نیروهای فکری نزدیک به تفکر انقلاب نیز که از نقصان مزبور برخوردار نبودند ، متاسفانه بیش از آنکه خود طرح مسئله و افق گشائی کنند صرفا” در مقام پاسخ گوئی به امثال دکتر سروش قرار گرفته بودند که باطرح مسائلی متناسب با شرایط روز ، نبض تحولات فکری را بلافاصله پس از پایان جنگ، به دست گرفته بود.

۱۳-آرمان زدائی از نیروی اجتماعی انقلاب و باز ماندگان جنگ و دعوت آنها به” زندگی!” و در گیر کردنِ آنها در فعالیتهای سود محور یا رانت جویانه : ایدئولوژیهائی که” افق متعالی” را فرو بسته جلوه می دهند و یاس از” انقلاب و جنبش” و ناامیدی از ” ستیز با ناپاکیها” را ترویج می کنند و هر مبارزه ای را” شکست خورده” جلوه می دهند ، آنگاه بازارشان رونق میگیرد که بتوانند نسبتی با ذهن و ضمیرِ مخاطبین برقرار کنند. گرچه آقای هاشمی و دولت او در این زمینه هم چونان بسیاری از دیگر روندهای آسیب زا پیشگام بودند اما دیگران هم در گسترش بخشیدن به فرهنگ مزد خواهی و امتیاز گیری یا محوریت پیدا کردن این دو برای فعالیتهای انقلابی و در یک کلمه” ایدئولوژیک نَزیستن ” کما بیش چونان او عمل کردند . میدان دادن به فعالیتهای رانت جویانه و به کاربردن محرکه های مادی(فراتر از جبران خسارت ) برای نیروهای انقلابی، بخشهائی از پایگاه اجتماعی انقلاب را برای” سبک زندگی غیر مسلکی” مهیا کرد .

۱۴-کوتاهی در جبران خسارات بقایای جنگ یا مجموعه ایثارگران : در شرایطی برای جذب گروهی از رزمندگان، محرکه های مادی و فراهم کردن امکانات برای فعالیتهای سود محور به کار برده می شد که به نیازمندیهای اولیه گروهی دیگر یا رسیدگی نمی شد و یا با درکی عمدتا”مادی از خسرانهای وارده برفعالین دوران جنگ به نیازهای روحی و معنوی آنها و فرزندانتشان در دوران جدید کمتر پرداخته می شد به نحوی که برخی از آنها خود را “وصله ناجور دوران جدید”، ” غریب” و یا حتی “رها شده” احساس میکردندو در زندگی واقعی خود، ارتباطی با تفکر انقلاب و مدعیان آن احساس نمی کردند. حتی اگر این پدیده ها را عام هم تلقی نکنیم در حد خود در تضعیف پایگاه اجتماعی انقلاب و مهیا شدن فضا برای ایدئولوؤیهای پسا دوم خردادی موثر بود .

۱۵- بیصداقتی ، حرکتهای غیر اصولی ، فقر قابل توجه علمی ولذا پاسخ نداشتن برای پرسشهای روز در یکی از دوطیف کشور یعنی جناح مجمع روحانیون مبارز و غالب گروههای موتلف با آن : درحد فاصل پایان جنگ تا فضای سیاسی فرهنگی بعد از دوم خرداد، قاطبهشخصیتهای برجسته این جناح {که در همان مقطع هم اکثر ایشان به غلط، به چپ( به همان معنای مصطلح در اقتصاد سیاسی یا جامعه شناسی سیاسی ) مشهور شده بودند} ازتوانائی فکری لازم برای اقناع و جذب جوانانِ طرفدار خود برخوردار نبودند از این رو است که می بینیم به تدریج دفتر تحکیم وحدت ، در سالهای بعد، بستر عمده جذب نیرو ازسوی جریان دکتر سروش وطیفهای مختلف اپوزیسیون و بستری مساعد برای سربازگیری ایدئولوژیهایی شد که نسبتی با تفکر انقلاب نداشتند .ناتوانی فکری مزبور در مورد برخی از عناصر طیف مزبور با رفتارهای غیر انسانی و غیر اسلامی و ناسازگاری قول و فعل هم همراه می شد. (کسانی که آن دوران را درک کرده اند یا زوایاو سویه های آن را به خوبی کاویده اند مصادیق بسیاری از آن در ذهن دارند از ناسازگاری سبک زندگی ایشان با شعار جنگ فقر و غنا گرفته تابرخوردهای غیر اصولی و سوال برانگیز ایشان در حوادث پایان عمر امام واواخر دهه ۶۰ در زمینه عزل مرحوم آیه الله منتظری ، بازسازی سیاسی اقتصادی فضای پس از جنگ و—)

۱۶ - ترویج تلقی نامُنَقَّح و پیشواسالار غیر اسلامی از ولایت فقیه و عدم درک ویژگیهای خاص رهبری امام : ولایت فقیه نقطه کانونی نظام ما است و به فرموده امام، بهترین اصل قانون اساسیاست . اما تلقی پیشواسالار( از سنخ پیشواسالاریهای غیر اسلامی) از این اصل ،مصداقِ بارزِ ” نقضِ غرض” است. پس از دوم خرداد۷۶ ، یکی از اصلیترین مراکز جذب نیرو برای رویکردهائی که به تصریح یا به تلویح عبور از انقلاب و اندیشه امام ر ا ترویج می کردند، دانشگاهها بود . روایت پیشوا سالار از ولایت فقیه، هم جایگاه شخصِ ولی فقیه را در ذهیت این لایه از جامعه سست می کرد و همبسیاری را نسبت به تمامیت اندیشه امام به عنوان کسی که اصل ولایت فقیه یادگار گرانبهای او بود ، بی اعتماد می کرد . اما مهمتر اینکه ، تلقی مزبور از ولایت فقیه {یعنی فهمی در حال و هوایِ پیشواسالاریهایِ شرک آلود و غیر اسلامی و تقدم بخشیدن بر شخص یا ( یا گروهی از اشخاص به جایِ اولویت دادن به نقشِ محوری و منضبطِ شرعی و قانونی همان شخص } راه را بر تصحیح اشتباهات و تمسک به اصل اسلامی شورا ، در پیشبردِ خط انقلاب در بالاترین سطوح تصمیم گیری ، می بست . شاید اگر این راه ، یعنی راه تصحیح اشتباهات از بالاترین سطوح تصمیم گیری تا به پائین ، در پیشا دوم خرداد مسدود نمی شد، نوبت به مدرنیسم و سکولارگرائی پسا دوم خردادی نمی رسید . البته اولویت دادن به” نقش” نسبت به “شخص” به معنای تقبیح عشق وعلاقه به رهبریِ جامعه اسلامی نیست . عشق و علاقه”( آنچنان که نسبت به امام هم بود) در صورت قرار گرفتن در سلسله مراتب ولایت( از ولایت الله تاولایت رسول{ص}، تا ولایت ائمه علیهم السلام وتا ولایت نواب خاص و عام امام زمان {عج} و تا مراتب پائینی ولایت). در برداشتن عنصری عقلانی و نیز حاصل شدن به صورت طبیعی و غیر تحکمی، نه تنها بد نیست که بسیار هم پسندیده است. علاوه بر اینها ، برخی نیروهای موثر در دوران مورد بحث ما ، در ارتباط با رهبری بعد از امام ، از نیروهای انقلاب و علاقه مندانِ امام ،انتظارات گزاف داشتندد. رهبری نظام سیاسی و حتی ولایت فقیهی تنها یکی از و جوه شخصیت حضرت امام بود . واضح است که این وجوه متعدد از” جایگاه علمی ایشان در عرفان، اخلاق، فلسفه اسلامی ، فقه و اصول قبل از رهبری( که مورد اذعان مخالفان ایشان همچون مرحوم مهدی حائری یزدی هم بود ) “تا” مرجعیت قبل از رهبری”،” پدید آوردن یک انقلاب بزرگ مردمی” و “پایه گذاری یک نظام سیاسی بدیع” لزوما” برای رهبران بعدی نظام سیاسی تکرار پذیر نبوده و نیست . تکرار همه این ویژگیها،گرچه مطلوب است اما ضروری نیست و بدون آنها هم رابطه میان مردم و رهبری نظام اسلامی انعقاد می یابد. پر پیدا است که رهبران بعدی هم ، ارزشهای مثبتِ خاصِ خود و لذا جایگاه ویژه و البته والایِ خویش را می توانند دارا باشند و اساسا” تاکید بر مرتبه یکی نافی مرتبه دیگری نیست. رابطه عمیقِ پایگاهِ اجتماعیِ انقلاب با امام، به خاطرهمه این وجوه پیچیده در شخصیت امام و به خصوص پایه گذاری و رهبری انقلاب از سوی ایشان بود .علاوه بر اینکه رابطه مزبور ضمن یک فرایند تاریخی و تدریجی فراهم آمده بود. بعد از امام، برخی دستگاه های رسمی به گونه ای رفتار می کردند که گوئیانتظار داشتند ، همان پیوند با امام ،با ویژگیهای خاصش پس از ایشان هم به شکل ضربتی و در کوتاه مدت تکرار شود . حال آنکه صرفنظر از پیوند خاص مردم با امام شکل گیری علقه ای نیرومند میان مردم با رهبری و کلا” هر شخصیت مطلوبی نیازمند طی شدن یک سیر تکوینی – تدریجی و فراهم شدن شرایط لازم برای آن است .این طرز برخورد که عجولانه هم بود ، علاوه بر اینکه به جدائیهاو پیوند های ناموجه در میان نیروهای پائینی ِ عرصه سیاسی، میدان داد، چالش بابرخی از نیروهای شکل دهنده به اندیشه متجدد مآبانه حاکم بر پسادوم خرداد ( که آن زمان در حالت جنینی خود قرار داشتند)را به سود چالشهای غیر اصولی به حاشیه راند.

 17- آیین زدایی از عرصه فرهنگ:

از آئین زُدائی از عر صه فرهنگ به دو معنایِ عام و خاص می توان سخن گفت . در معنای عام ، آئین زُدائی به معنای مطلقِ چارچوب زدائی و جهت دهی از فرهنگ است و در دومین معنا به معنای “دین زدائی از فرهنگ” ! نباید تصور کرد که این معنای دوم لزوما” به معنای تزریق دین ستیزی به ساختارهای فرهنگی است بلکه می تواند با تقلیل دین به فرهنگ نیز سامان پذیرد: بدینصورت که ” ابعاد قالب آفریندین” انکار شده یا مورد غفلت قرار می گیرد و نهایتا” دینداری به کنشی تشریفی وبدونِ عنصر مبارزه و درگیری با امر دنیوی تقلیل می یابد .(این آئین زدائی یا تقابل با ” دخالت مبتنی بر آئین” در فرهنگ می تواند به اسم بازگشت به فطرت و پایان دوران اسلام گرائی شکل گیرد و یابا طرح این ادعا که حوالت ما التقاط یا فرهنگاست و یا با شعار دولت فرهنگی و فرهنگ غیر دولتی) بلافاصله بعد ار جنگ یک چنین تلقی ای نسبت به فرهنگ، شاید به نحو ناخود آگاه ، دردستور کار دستگاه های فرهنگی دولت آقای هاشمی قرار گرفت؛ اما این جهت گیری به هیچ رو خاص او نبود، حوزه هنری هم با خاستگاه و رویکردی متفاوت کمابیش و به شکل تدریجی در همان راه ، سر می سپرد( در این زمینه می توان به ستایشی که مجله سوره از فیلم “عروس” ساخته بهروز افخمی کرد اشاره کرد که تازه، سردبیر آن ، شهید آوینی، ازنیروهای موجه حوزه بود ).

۱۸- استفاده از بینشها ی متفاوت با تفکر انقلاب در برخورد با تهاجم فرهنگی : انواع و اقسام تفکرهائی که در زمان امام منزوی بودند در دورا ن مورد بحث ما ، احیا شدند و حتی بعضا” به عنوان تفکر انقلاب و حاملانش معرفی گردیدند . فردیدیها ، و در مراحل بعدی سنت گرایان، فرهنگستانِ مرحوم سید منیرالدین حسینی ، تفکیکیها ، مرحوم عین صاد و… { که در جایگاه خاص خود محترمند} ، در این شمار بودند . نمی خواهم از منزوی بودن این اندیشه ها در زمان امام دفاع مطلق کنم. شاید وجهی از این حاشیه ای بودن، ناشی از برخورد های سیاستزده جریان حاکم در آن دوره با این اندیشه ها بوده باشد . اما به هر تقدیر جهتِ اصلیِ ” در متن نبودن”این قبیل جریانها در دوران امام ،ناسازگاربودن آنها با تفکر امام وجهت دهیهای ایشان به جامعه و الگو پردازیِ امام برای جوانان و روشنفکران (آنچنان که ایشان در مورد استاد شهید مطهری عمل کردند ) بود . صد البته برای این جریانها و شخصیتها حیثیات مختلف می توان قائل شد و اگر نقش آنها را منفی ارزیابی می کنیم تنهابه یک اعتبار و با توجه به یک حیثیت یا حیثیاتی خاص است .علاوه بر اینکه ایشان رادر ردیف دشمنان اسلام و انقلاب و هم ارز ایشان قرار نمی دهیم .(در مورد دیگرانی هم که در این مقاله از جهتی در مذمت آنها سخن گفته می شود همین تفکیک حیثیات را می باید صورت داد). مقصود راقم این سطور این است که این جریانها نباید به عنوان تفکر انقلاب معرفی و تلقی می شدند . متاسفانه بعد از امام، این حلقه های سیاسی- فکری، به تدریج از حاشیه به متن آمدند و در میان جوانانی که زمان امام را درک نکرده بودند به عنوان تفکر پیشتاز انقلاب مطرح شدندکه در این میان از سهم دستگاههای رسمی د ر صورت پذیرفتن این اعوجاج به شدت آسیب زا نمی توان غفلت کرد . همان طور که نشریاتی همچون کیهان وجمهوری اسلامی و پیام دانشجو و لثارات و شلمچه و صبح و ارزشها و یا گروه هائی مانند انصار حزب الله و گروه منشعب از آن، یعنی اتحادیه دانشجویان حزب الله و امثالهم تا مدتها به صورتی آسیب مند ،نیروهای خط مقدم نظام در عرصه سیاسی و اجتماعی جلوه کرده بودند ، درطولانیترین فراز از دوران مورد بحث ما مجله سوره و امثال دکتر داوری ، مرحوم مدد پور و آقایان میر شکاک و زر شناس نیروهای خط مقدم جمهوری اسلامی درجبهه فکری به حساب می آمدند .متاسفانه در دوران مورد بحث ما، دستگاه های رسمی و جریانهای پیرامونی آن با فکرِ مطهری به چالش با مدرنیسم و سکولارگرائی برنخاستند . “صورتی خاص از اندیشه فردید” بود که در آن برهه، مورد حمایت دستگاههای مزبور قرار داشت . ادبیات مبارزه با تهاجم فرهنگی، تا مدتها ،عمدتا فردیدی بود، که بعضا”، با شانتاژها یا تحرکات نه چندان” اندیشیده شده و مدبرانه” ژورنالیستی هم همراه می شد. پاسخ امثال صادق لاریجانی وآیه الله سبحانی به خیزشِ گفتار تجدد گرا در ابتدای این دوره، در سطح یک نشریه نسبتا تخصصی محدود ماند و هیچ گاه برسبکِ برخورد سابق غلبه پیدا نکرد.کارهائی همچون” کتاب نقد ” هم مربوط به پایان دوره مورد بحث مااست که بسیاری از جریانها ی ناسالم ، در جامعه ما تشکل نهائی خود را یافته بودند.(گرچه کوششهای دسته اخیر یعنی امثال صادق لاریجانی و کتاب نقد از جهاتی دیگر ،همچون بی توجهی به شرایط سیاسی – اجتماعی پس از پذیرش قطعنامه، آسیبب مند بود که در بند ۱۲ به برخی از آنهااشاره کردم ).

۱۹-ارائه راه حلهای ساده برای مشکلات پیچیده و طرح آرمانهای بزرگ ودرست بدون ارائه راهکار و لذا فرسوده کردن ذخیره گفتاری انقلاب : برای این خصوصیت، که مشکلِ متداومِ نهضتِ اسلامی در چند دهه گذشته بوده مثالهای متعددی را می توان ارائه کرد اما به جهت ضیق مجال ، به یک مورد یعنی” اسلامی سازی دانشگاهها” اشاره می شود: پس از پیروزی انقلاب با سه موج از این ” خواست” یعنی “خواستِ اسلامی سازی دانشگاهها” مواجه بوده ایم: موج نخست بهسالهای نخست پس از پیروزی انقلاب و مشخصا” سالهای ۵۹ تا۶۱ مربوط می شود.موج دوم را در نیمه نخست دهه ۷۰ یعنی در دوره مورد بحث ما می توان ملاحظه کرد و سومین موج رااز دو سال پیش تاکنون شاهدبوده ایم . متاسفانه در موج دوم از طرح این ایده ،همچون آنچه هم اکنون شاهد هستیم ، آنقدر که به “طرح (تبعا” مجملِ) یک اندیشه متعالی “مثل اسلامی سازی دانشگاهها ویا تحول علوم انسانیتوجه شد، بر روی به تفصیل در آوردن اصل اندیشه و سنجیدگی ِسیاستها و ابزارهای اجرایِ آن ، کار لازم صورت نگرفت و لذا هم اصل ایده لوث گردید و لذا به همان اندازه ذخیره گفتاری انقلاب هرز رفت و هم پتانسیل اعتراضی در دانشگاهها علیه نظام و انقلاب ایجاد نمود . طرح آرمان و واگذار کردن روش به دیگرانی که معلوم نیست درکشان از آرمان ، چونان مطرح کنندگان ِ آرمان باشد ، در این مورد ِ خاص، علاوه بر اینکه بهانه لازم را برای القائات سوء دشمنان انقلاب مبنی بر” ضد علم بودنِ حکومت دینی” فراهم می کرد، گاه ، مجالِ خق کشی یا بهره برداری نیروهای فرصت طلب و رانت جو با سوء استفاده از شعارهای موجه می گردید.

۲۰- اولویت سیاست خارجی به جا ی سیاست داخلی و آسیب پذیر شدن عرصه داخلی و هم گامی تنش زدائیِ ادغام گرا و تنش زائیِ غیر اصولی، در حوزه خارجی : در تاریخ معاصر کشورمان حتی در میان نیروهای سیاسی موجه و خیرخواه ، با دیدگاهی مواجه بوده ایم که به موجب آن ،برای حل مسئله داخلی از ابزارهایخارجی بهره میبرده اند . البته نباید این چنین طرز تفکری را با جهانی اندیشیدن اشتباه گرفت . در جهانی اندیشید ن ، مسئله داخلی در یک متن جهانی فهم میشود و در مقام حل آن میکوشیم تاابزارهای خارجی، جای نیروهای داخلی و نقش آفرینی آنها را نگیرند .در شرایط بعد از جنگ جریانی خاص بر این اعتقاد بود که میتوان مشکل داخلی را با فعال کردن اهرم خارجی و یا حتی گره زدن منافع نظام با منافع قدرتهای استکباری حل کرد ؛ حال آنکه مشکل سیاست خارجی را هم باید از طریق سیاست داخلی کرد و نه بر عکس . خط” تقدم بخشیدن به ابزارهای خارجی برای تغییر” که در ابتدای این دوران با طرح گسترده ایده هائی مثل” استقراض از خارج” صورت پذیرفت، راه” تغییر درون زا” یعنی تغییری با نرم ازار و سخت افزار خودی را مسدودمی نمود در این دوران شاهد نقش آفرینی دو خط مشی”تنش زُدائی ادغام گرا (در نظم نوین جهانی)” و” تنش زائیِ غیر اصولی” بودیم این دو خط مشی که ظاهرا” در تقابل با یکدیگر قرار دارند، در دوران موردِ بحث ما، به شکل عجیبی دوش به دوش هم حرکت می کردند . گرچه پیشینه خط تنش زُدائی ادغام گرا را به سفر رابرت مک فارلین و حتی پیشتر از آن سفر گنشر وزیر خارجه آلمان فدرال به تهران در اوائل دهه ۶۰ شمسی می توان برد، اما واقعیت این است که این طرز تفکر ، در دوران مورد بحث ما بود که مجالی برای عینیت یافتن پیدا کرد. این دو خط ، آثار بَدوا” متفاوتی داشتند که نهایتا” به خروجی واحدی انجامید .تنش زُدائی ادغام گرا از سوئی ، دشمن خارجی را نسبت به استفاده از متغیرهای داخلی در معادلات خود امیدوار میکرد واز سوی دیگر حساسیتها را در نیروهای خودی نسبت به بیگانه ای که هنوز با ایدئولوژی انقلاب چالش داشت کم می کرد و تنش زائیِ غیر اصولی نیز از جانب دیگر به شکل غیر ضروری و ناسازگار با ایدئولوژی انقلاب، سطح تهدیدهای خارجی علیه انقلاب و نظام را بالا می برد و آنها را برای صورت بخشیدن به تغییر مورد نظر خود در داخل کشور مصمم تر کرده ، به حرکتشان شتاب می بخشید و یا درچارچوبهائی تنش آفرینی می نمود که با ایدئولوژی ما اصطکاک داشت و اعتماد به ایدئولوژیِ نظامِ ایدئولوژیک را در داخل و خارج سست می کرد . علاوه بر این در دوره مورد بحث ما ، خط تنش زائی غیر اصولی در خارج از کشور که ظاهرا” با نقش آفرینی گروه ها و دستگاهها ی پنهانکار در برخی اقداماتِ ضربتی عینیت می یافت ، از ابعاد و پیچیدگیهای دیگری هم برخوردار بود که کم و کیفِ تمامی آن اقدامات ، فعلا”مکنون است. .

۲۱- ساده اندیشی در تشخیص و ارزیابی عمق و شدت ِ آسیبهائی که اسلام ، ایران و انقلاب را آماج خود ساخته بود: در برخی فراز های سابق به این نکته اشاره شد که شیوه برخو رد با آسیب ها در دوره مورد بحث ما، آنچنان که باید نبود اما وجهی دیگر از نارسائیهای این دوره ازعدم تشخیص اصل آسیبها و کم ارزشیابی کردن حدت و شدت آن نشات می گرفت. به سخن دیگر گروهی عمق خطر رادرک نمی کردند و گروهی دیگر به صورت مناسب با این خطر برخورد نمی کردند. برای روشن شدن این سخن ذکر یک مثال تاریخی بی فایده نیست . در اواخر دوران ستمشاهی در کنار حرکت اصیل انقلاب و گاه آمیخته با آن شاهد نضج گرفتن یک خط التقاطی در جنبش اسلامی بودیم. بسیاریاز شخصیتهای برجسته و مورد احترام ما در آن روزگار ، به رغم آنکه به خطر بودنِ خطر واقف بودند اما آنرا در حد و اندازه ای که استاد می دید نمی دیدند یامسئله شان بینشی نبود و اساسا” حاضر نبودند برای برخورد با خط التقاط هزینه ای دهند . اما استاد شهید ، در خشتِ خام ،حقیقتی را می دید که جوانان که هیچ ، بلکه پیران سردو گرم روزگار چشیده، در آینه هم نمی دیدند. و عاقبت الامر هزینه حساسیت خود نسبت به این جریان را با شهادت خود پرداخت . بعدها سرانجامِ مجاهدین خلق و انواع و اقسام جریانهای نوپرداز و منتسب به برخی نویسندگان مذهبی (که آن ایام به شدت جذاب بودند ) اثبات کرد که استاد مطهری ، تاچه حد تیز بینانه و به موقع تشخیص داده بود و تاچه حد اصولی و قاطع و بی اعتنا به جو سازی ها، به مقتضایِ تشخیصِ خود عمل می کرد و چرا امام هم بی اعتنا به جوی که علیه آن شهید ساخته بودند برمبارزه وی با کج روی ها صحه نهاد . بسیاری از موجهین (برخلاف مجاهدانی که از نزدیک، خطر التقاط و نفاق را درک کرده بودند و لذا به مطهری اقبال کردند )مطهری را به” تندروی” و “برخورد دفعی” متهم می کردند اما امام در همان زمان مطهری را تائید و توصیه کرد و در پیام شهادتش بر خلاف انتظار برخی ، مبارزه سرسختانه وی با انحرافات را ستود. در دوره مورد بحث نیز بسیاری ازشخصیتها و جریانها خطر خط مشی سروش وآسیب زاتر از او ملکیان را درک نمی کردند و و به هر دلیل یا علتی علاقه داشتند که آنچه این قبیل اشخاص می گفتند و می نوشتند حتی قرار گرفتن این جریان به ظاهر علمی در معادلات سیاست جهانی را حمل به صحت کنند. نه تنها برخی در مقابل این خطر سکوت می نمودند بلکه برخی از موجهین در هر دو طیف سیاسی ، برای ایشان ، به صورت ویژه ای در دانشگاهها موسسات مذهبی در قم و تهران( که اساسا” برای پیگیری تفکر انقلاب و تربیت نیرو در این زمینه شکل گرفته بودند) راه گشائی می کردند. حال آنکه هم باید خطر، در شدت و عمق واقعی آن ( در پس ظواهر آراسته و فریبنده) در ک می شد و نسبت به آن به جد حساسیت به خرج داده می شد و هم مسئله” روش مطلوبِ برخورد ” و ضوابط و معیارهای خاص هر چالش و بالاخره رفع عیوب و نارسائیهایِ درونی و تزکیه جریان حق از نظر دور داشته نمی شد .

*** در این مقاله به مهمترین علل اعدادیِ پسا دوم خرداد پرداخته شد . بررسی علل ایجادی و ایجابیِ وضعیت مزبور ، می تواند ،موضوع مقاله دیگری باشد./

  • ۹۱/۰۱/۳۱
  • احیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی