احیا

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

احیا

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

امیرحسین ترکش دوز

 

رویکرد آیت الله طالقانی به دموکراسی و سوسیالیسم رویکردی خاص و جامع است. این رویکرد ریشه در تلقی طالقانی از دین و ریشه در تفسیری دارد که وی از خاستگاه دیانت الهی و توحیدی - و مشخصا از اسلام -  و نقش آن در تاریخ دارد. طالقانی از «تلقی آبا و اجدادی  از دین» و  از «خودکامگی و نظارت ناپذیری به نام دین» فاصله می گیرد و محتوا و حاملان این قبیل تلقی ها را مورد انتقاد صریح قرار می دهد؛  امّا و هزار امّا که با اصیل دانستن اسلام در مقابل تجدد و فراورده های آن همچون «سوسیالیسم و دموکراسیِ مدرن» و به طور کلی با «اصیل دانستن جوهره اسلام  نسبت به  فراورده های فرهنگی - تمدنی  بشر» بر این باور  است که  اسلام  از آنِ خود، نظامات اجتماعی و سیاسی خاصی دارد که همگی تابع منطق درونیِ اسلام  و مقتضایِ نقطۀ کانونیِ آن یعنی «توحید» است .  توحیدِ طالقانی مستلزم فروگذاردنِ تمایز و مرزبندی نیست. این معنا را از کلام صریح طالقانی می توان دریافت ؛ آنجا که می گوید : «آن دسته از  مردم هوشیار که پایه ایمانی دارند هر مسلک اجتماعی که خوشایندشان شد، می کوشند تا آن را با اسلام تطبیق دهند و این را خدمت به دین می پندارند... ولی هنوز به جایی نرسیده، دیگری پی ریزی می کند در نتیجه بنایی که قابل سکونت و اطمینان باشد برپا نمی شود ».(مقدمه طالقانی بر کتاب تنبیه الامه)

کاملاً پیدا است که طالقانی همانطور که دغدغه آزادی و عدالت اجتماعی دارد، دغدغه عقیده هم دارد و مهمتر اینکه آن دو دغدغه نخست را در پرتو عقیده و در ضمنِِ آن مطرح می کند؛ عقیده ای که در نظر طالقانی یک جَزمِ نامدلَّل یا صِرفِ الفاظ نیست. طالقانی  این سه را - یعنی آزادی و عدالت و عقیده را - به صورت تصنعی و مکانیکی گِردِ هم نمی آورَد . اوهمانطور که  مفهوم آزادی و عدالت را از هضم رابع می گذراند و باز اندیشی و باز پردازش می کند، با فهم متعارف از عقیده هم اینچنین می کند آنچنان که حاصلِ کارِ او  یک کُل منسجم و جدید و معطوف به رشد است؛ گو اینکه در این مدعا، انسجام و معطوف به رشد بودن را باید به معنایِ نسبیِ کلمه در نظر گرفت.     

دموکراسی و سوسیالیسم در نظر طالقانی هیچ یک مقصود نهایی اسلام نیست اما اگر دموکراسی و سوسیالیسم به معنایِ درستِ خود مطرح شوند -  یعنی عدالت و آزادی را به معنای انسانیِ کلمه فراچنگ آورند - گامهایی خواهند بود که آدمی را به سرمنزل مقصود نزدیک می کنند. طالقانی یک مسلمانِ قرآنیِ عترتیِ اصیلِ و پویا و مجاهد است و هیچ عنوان مسلکی دیگری - و به تعبیر رایج هیچ ایسمی - نمی تواند جوهرۀ زندگی او را  به خوبی بیان کند.  با سخن گفتن از معنای صحیح و حقیقیِ سوسیالیسم و دموکراسی و تاکید بر آن - آنچنان که در بیان آقای طالقانی آمده است - خواه ناخواه پای نقد و سنجشگری  به میان کشیده می شود تا بتوان معنای صحیح و حقیقی این دو واژه را از معنای نادرست و باطلشان جدا کرد. با این وصف، طالقانی گرچه معنائی خاص - تأکید می کنیم معنائی خاص - از دموکراسی و سوسیالیسم را می پذیرد اما پذیرشَش ،پذیرش خاصی است. به خاطر همین خاص بودگی است که او را نمی توان در چارچوب دسته بندیها و کلیشه های متعارف قرار داد. با این حال طالقانی در عین خاص بودن ، مردمی و وسیع المشرب است . قرار نگرفتن در چارچوب دسته بندیهای رایج لزوماً به معنای کنار گذاشتنِ برخورد تعاملی با دسته بندیهای رایج نیست. اما این تعامل الزاماً باید منضبط و مقیَّد و هدفمند باشد تا از جنسِ تربیت باشد؛ نه فقط تربیتِ دیگران بلکه تربیتِ خود.  لزومی هم ندارد که این تعامل حتماً به  شکلی خاص یا به نحوِ معهود و معمول صورت پذیرد بلکه می تواند در قالبهای مختلفی تعیُّن پیدا کند.

طالقانی اصالتِ اسلام و قرآن را، هم در مقابل هُر هُری مسلکی و بی عقیدگی و بی مرزی و «آمیزه سازیِ ناموجه از اندیشه ها» قرار می دهد و هم در مقابل استبداد دینی و نظارت ناپذیریِ حاکمانِ نامنتخب. نمونه ای ازاندیشه طالقانی و جامعیت اینچنینیِ آن را در مقدمه کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله » می توان دید؛ گو اینکه می توان مستندات آن را در دیگر آثار طالقانی نیز پیدا کرد.

مهمتر از همه اینها اینکه در نگاه طالقانی، مقصود نهایی از آفرینش بشر، تکامل فرد فرد انسانها  در سیر به سوی خدا است و تکامل اجتماعی و سیاسی نه هدف نهایی، بلکه مقدمه و بستری است برای  سیر الی الله.

آنچه در پی خواهید خواند بخشهایی از مقدمه  آیت الله سید محمود طالقانی است بر کتاب گرانقدر تنبیه الامه و تنزیه المله نوشته آیت الله محمد حسین نایینی. این فراز را پیش از نیز در بهار 83 در سلسله یادداشتهای «اندیشه سیاسی در تاملات سلف» در سایتِ سابق احیا منتشر کردیم.

 

----------------------

 

فرازهایی از مقدمه آیه الله طالقانی بر کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله :

 

 

«ظهور اسلام تحول و انقلاب بزرگ و عمیقی در فکر و اخلاق و نظام اجتماع پدید آورد و حکومتهایی که نمونۀ عالی عدالت و حق پرستی - که برتر از اندیشه و قدرت بشری است- ایجاد نمود و قدرتها و حکومتهایی به نام اسلام مانند امپراطوریهای بزرگ تأسیس گردید که بر قسمتِ بزرگ جهان حکمفرمایی می نمود. این حکومتها با اختلاف و رنگهایی گوناگون به نام خلافت و سلطنت و ولایت اسلامی خوانده می شد. به این جهت، نظر اساسی اسلام از چشم خودی و بیگانه مستور مانده و آنچه در کتابها از آن بحث می شود تنها از منظر کلامی و کشاکش مذهبی است ولی از جنبه عملی، نظر و نقشه روشنی درست نمی توان یافت.

با آن هوشیاری اجتماعی و احساس که در عموم پدید آمده، خودی و بیگانه از نظم اجتماعی اسلام پرسش می نمایند. گاهی جوانان هوشیار مسلمان که خواه نخواه با مسلکها و مرامها بر می خورند، با تعجب می پرسند این دینی که برای هر چیز کوچک و بزرگ، قانون و حکم دارد چگونه امروز از جهت حکومت وظیفۀ روشنی برای ما بیان ننموده؟ به همین جهت آنها که در پایه دین سُستند، خود را در برابر روشهای اجتماعی دیگران می بازند و راه دشمنی با دین و هواداران آن را پیش می گیرند و آن دسته از این مردم هوشیار که پایۀ ایمانی دارند هر مسلک اجتماعی که خوشایندشان شد، می کوشند تا آن را با اسلام تطبیق دهند و این را خدمت به دین می پندارند و این طور می نمایند که اسلام مانند زمین بی صاحبی است که هر کس دست یافت، حق دارد نقشۀ خود را در آن طرح نماید ولی هنوز به جایی نرسیده، دیگری پی ریزی می کند در نتیجه بنایی که قابل سکونت و اطمینان باشد بر پا  نمی شود. این از آن جهت است که نظام اجتماعی اسلام واضح و روشن بیان نشده تا مسلمانان کخ امروز در معرض امواج میلکها و مرامهای اجتماعی و رنگهای نوبه نوی حکومتی قرار گرفته اند ، میزانی داشته باشند و وظیفۀ خود را از نظر دینی بدانند  و با آن میزان بسنجند که هر مسلک و میزانی چع اندازه با مبانی و اصول دینشان نزدیک یا دور است تا شاید کم کم و قدم به قدم با سیر اجتماع به آن مقصد و هدف نهاییکه دین و قرآنشان نشان داده برسند.

نمی توان منکر شد که حکومت مشروطه از بیرون مرز اسلام به سرزمین  مسلمانان رسید و علمای بزرگ دین و مراجع  و مسلمانان متدین برای استقرار آن پیشقدم شدند. عده ای فتوا دادند. جمعی به جهاد برخاستند. دسته ای هم به مخالفت کوشیدند. به این جهت هنوز بیشتر طرفداران، درست نمی دانند از جهت اثبات- از نظر دین - چه می خواهند و مخالفین بی غرض هم سخن روشنی ندارند. در نتیجه، عموم مردم مردد و گیجند و حکومت مشروطه در ایران و دیگر کشورهای اسلامی به این صورت درآمده که می نگرید.

از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم مردم این سرزمین را زیر تازیانه و چکمۀ خودخواهان دیدم هر شامگاهان در خانه منتظر خبری بودیم که امروز چه حوادث تازه ای رخ داده و کی دستگیر و تبعید یا کشته شده و چه تصمیمی دربارۀ مردم گرفته اند.

پدرم که از علمای سرشناس و مجاهد بود هر روز صبح که از حانه بیرون می رفت ما اطفال خردسال و مادر بیچاره مان تا مراجعتش در هراس و اضطراب به سر می بردیم. آن روزها، خردسالی را با این مناظر و خوف و هراس و فشار و ناراحتی به سر بردم .

آن دوره ای که در قم سرگرم تحصیل بودم روزهایی بود که مردم این کشور سخت دچار فشار استبداد بودند. مردم از وحشت از یکدیگر می رمیدند. جان و مال و ناموس مردم تا عمامه اهل علم و روسری زنان مورد غارت و حملۀ مأمورین استبداد بود. این وضع چنان بر روح و اعصابم فشار می آورد که اثر آن دردها و بیماریهایی است که تا پایان عمر باقی خواهد بود. در آن روزها با خود می اندیشیدم گه این بحثهای دقیق در فروع و احکام مگر برای عمل و سعادت فرد و اجتماع نیست؟ مردمی که یک فرد یا یک دسته، بی پروا، اینگونه بر او حکومت و ستم نمایند، آیا روی صلاح و سعادت خواهند دید؟ آیا نباید بیشتر، نیروی فکر و عمل را برای ایجاد محیط مساعد و جلوگیری از اراده های خودخواهانه متوجه نمود؟ از سوی دیگر می دیدم مردمی در لبلس دین، مرد خودخواهی را  با خواندن آیات و احادیث بر گردن مردم سوار می کنند و برایش رکاب می گیرند. دسته دیگر با سکوت و احتیاط کاری، کار را امضاء می نمایند تا آنگاه که بر خر مراد مستقر شد و افسار -زمام- را به دست گرفت و رکاب کشید و همه چیز مردم را زیر پای خود پایمال کرد به دعاء و توسل می پردازند و فرج امام زمان علیه السلام را می طلبند. این روش و تضاد جمعی از پیشوایان دینی ، این محیط تاریک، این تأثرات روحی قهراً به مطالعه و دقت بیشتر در آیات قرآن حکیم و کتاب شریف نهج البلاغه و تاریخ و سیرۀ پیمبر اکرم و ائمه هدی علیهم السلام وادارم کرد . برخورد با بعضی از اساتید و علمای بزرگ دستگیرم شد. کم کم خود را در محیط روشنی دیدم و به ریشه های دین آشنا شدم و قلبم مطمئن گردید وهدف و مقصد را از نظر وظیفه اجتماعی تشخیص دادم و تا توانستم به توفیق خدا از دیگران هم دستگیری نمودم.  

«آن عالَمِ نورانی و محیط درخشنده ای که قرآن، انسان را به آن وارد می سازد، عالَم توحید است: توحید ذات، توحید قدرت،  توحید حیات، قیمومیت، توحید نظامات و روابط و قوانین جهان، توحید اراده،  توحید فکر و  قوا و اراده بشر. این محیط و مقصد، از روشنایی و وضوح{ یعنی یه جهت روشنایی و وضوح } حقیقت و سِرّش بر عموم ،مخفی و پوشیده است. احکام و اخلاق و اجتماعیات و روابط و داستانهای قرآن در درون و خلال و پوشیده از نور توحید است.

اولین دعوت پیامبران، خدا شناسی و یگانه پرستی است. آن اصل و  اساسی که قرآن، قوانین و دستورات خود را روی آن قرار داده، همین است. این اصل، مرکب از یک جهتِ نفی و یک جهتِ اثبات است. نفی غیر خدا و اثبات خدا»...

«آیا مقصود از این دعوت که همۀ پیمبران در آن متفق  و هماهنگ بودند - و روشنترین برهان راستی پیامبران همین است - تنها عقیده فلبی و عبادت بوده؟ تنها اعتقاد قلبی و درونی برای چه بوده؟ و اگر بیش از عقیده و ایمان می خواستند تنها مردم را به عبادت وا دارند که در معابد برای وی سجده کنند و از او درخواست داشته باشند و در  جُز این حال از هر کس و هر قانونی  بخواهند پیروی نمایند و سَر تسلیم در برابرش فرود آورند و گردن اطاعت به حکم او دهند، چرا  زورمندان و مستبدان با پیامبران  به ستیزه و جنگ بر می خاستند؟ و تا می توانستند با هر نیرویی  می خواستند دعوت آنان  را خاموش کنند»...« پس تنها دعوت پیامبران، توحید در ذات و توحید در عبادت نبوده، توحید در ذات و در عبادت، مقدمه و پایه فکری و عملی بوده برای توحید در اطاعت. این سر الاسرار دعوت پیامبران در سعادت بشر است. آزادی و مساوات و ظهور کمالات بشریت از همین معنای خداشناسی و توحید سر چشمه می گیرد»... «حکومت تنها برای خداوند است: لا حکم الا لله. این اراده برای بشر به صورت قانون و نظامات در آمده و در مرتبه سوم کسانی حاکم به حق و ولی مطلقند که اراده و فکر و قوای درونی آنان یکسره تسلیم این قوانین باشد، که پیامبران و امامانند: الامامُ هو الحاکمُ بالکتاب الدّاینُ بالدّینِ الحقٌ الحارثُ نفسَه علی ذاتِ الله و به نام  ولی و خلیفه و امام و امیر مؤمنان خوانده می شود نه مَلک و پادشاه و خداوندگار و مالک الرقاب. بدین جهت ما شیعه معتقدیم که خلیفه و امام باید دارای عصمت عملی باشد. در مرتبه چهارم کار اجتماع به دست علمای عادل و عدول مؤمنین است که هم عالِم به اصول و فروع دینند و هم خود محکوم ملکه عدالتند. در اینجا نوبت به انتخاب و تعیین مردم می رسد به حسب اوصافی که بیان شده. از این بیان کوتاه - که شرح آن در متن کتاب توضیح داده شده - هدف و مقصد اثباتی دین اثبات می شود. در جهاتِ مقابل، حکومت طاغوت - خودسری و استبداد  - است . اساس مبارزه منفی با شرک، همین است . چون مستبد اگر میدان می یافت خود مدعی فرمانفرمایی و خدایی است {می شد} و اگر بلاواسطه نتوانست مردم را به عبادت و اظاعت بخواند سنگ و چوب و مجسمه ... را که خدای بی اراده و وسیلۀ انصراف و دور هم نگاهداشتن خلق است، جلوی راه مردم می گذارد. اصل و منشأ و علتِ همه گونه شرک و بت پرستی، خودپرستهای مستبد می باشند. سنگ و چوب هیچگاه ادعای معبودیت نکرده اند. این دو جهتِ اثبات و نفی، هدف قیام و جهاد پیامبران و پیروان آنها است. نهضتهای مسلمانان در برابر ستمکاران و مستبدان روی همین اصل است. قیام شیعه و علویان برای همین بوده. پس هر مسلک و طرح و مرام اجتماعی که خودسران را محدود نماید و جلوی اراده آنها را بگیرد، قدمی به هدف پیامبران و اسلام نزدیک تر است ولی مقصود و نظر نهایی اسلام نیست. مشروطیت و دمکراسی و سوسیالیسم همه اینها به معنای درست و حقیقیِ خود، گامهای پِی در پِی است که به نظر نهایی نزدیک می نَماید»./

  • ۹۹/۰۶/۱۹
  • احیا