احیا

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

احیا

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

تصویری از سید مهدی امیر شاهکرمی در زندان - 1352 هجری خورشیدی

_____________

بازیابی یک دیدگاه

حاشیه ای بر نوشتۀ مهدی امیر شاهکرمی دربارۀ موعود

امیر حسین ترکش دوز

1- شناخت جامعه ایرانی در گرو شناخت درست باورهای رایج است  . نقصان در شناختِ   این باورها از هر جهت که صورت پذیرد ، فهم  و ارزیابی این  باورها را ،  - آنچنان که به کرّات شاهد بوده ایم -  در مراتب مختلف  ، لطمه خواهد زد . این  حکم  البته مربوط به آنها است که بَدواً هیچ تعلق خاطری به این باورها یا موضوع و متعلقشان  ندارند و در صدد راستی آزمائیِ مفادشان نیستند و صِرفاً قصدشان  شناخت جامعه ایرانی،فضاهای مختلفِ  فرهنگیِیَش  و سیر تحولات آن است.  اما آنها که با دغدغه ای مشترک با معتقدینِ به این باورها و با جهت گیریِ کشف حقیقت سراغ باورهای مزبور  می روند ، اگر سرآغازها را بدون در نظر گرفتنِ سیرِ تحولِ تلقی ها  در نظر گیرند  و اگر در بررسیِ این تلقیها دایره تتبّع را به برخی تلقیهای خاص محدود کنند و تلقیهای دیگر  را درحساب نیاورند، با مشکل مضاعفی روبرو خواهند بود .

باور به مهدی موعود از  جمله همین باورها است و لازم است پیش از هرگونه اتخاذ موضعی ، تلقی های موجود از آن بررسی شود  . گو اینکه  این بررسی نباید آنچنان صورت پذیرد که حوزه بحث را به برداشتهای رایج  منحصر کند و راه را بر شکفته شدن امکانهای مغفول و بُروز تلقی های جدید ببندد  .   اگر خواسته باشیم  تلقی های رایج  و بالفعل  از این باور را  طبقه بندی کنیم ظاهرا" بیش از دو  تلقی را پیش  رو نخواهیم داشت : از یک سو طیفی از تلقی های سنتی و نوسنتیِ پیشا ایدئولوژیک  و از سوی دیگر تلقی حکومت محور از  باور  به موعود . در مقام فرض،  می توان از تلقی سکولار   هم  سخن گفت ؛ می گوییم در مقام فرض ، چرا که در حال حاضر صاحبان این تلقی به نفی یا سکوت در این باره  ، گرایش دارند.  مستقل از این سه  تلقی از مهدویت ،  قِسم چهارمی هم قابل طرح است  که اکنون چندان رایج نیست و حامل نیرومندی ندارد  اما در گذشتۀ تاریخیِ ما گسترشِ سیاسی اجتماعیِ -نسبتاً - قابل توجهی داشته است  ؛ نگرشی که  سابقۀ آن را به افکار  برخی مصلحین مسلمان در دهه پنجاه و مشخصاً  مرتضی مطهری، سید محمود طالقانی و علی شریعتی  می توان رساند.

آثاری از این نگرشِ مغفول را - در مراتب مختلف و با قوت و ضعف -  درکارنامه جماعتی از مبارزان و فعالین سیاسی در سالهای پیش از پیروزی انقلاب هم می توان یافت  . در این مجال خواهیم کوشید یکی از  این تلقی ها را طرح کنیم .تا نهایتا نقاط قوت و ضعف داشته ها ی فکری و معنویمان را بفهمیم  و تا مقدمه ای باشد برای سامان دادن  دیدگاه هایی سنجیده تر و پالوده تر . 

رجوعِ غیر تقلیدی به آثار سابق الذکر - یعنی آثاری که در قِسم چهارم قرار می گیرند - آنگاه اهمیت بیشتری خواهد یافت  که برداشتهای نادرست  و شایعی را در نظر آوریم که در دهه های اخیر  در ارتباط با موضوعِ موردِ بحثِ ما دربین اقشار مذهبی مطرح شده است . شاید اگر پیوند با کوششهای مصلحانه و مجاهدانه  ای که در دهه های قبل دز زمینه شناخت و تبیین مهدویت  صورت داده شد ، پیوندی منضبط و  پایدار و در عین حال الهی و توحیدی و «شرک زدایی شده»  بود، مجال چندانی برای تاثیر گذاری برداشتهای نادرست و زیانبار باقی نمی ماند .  این قبیل برداشتهای نادرست و زیانبار، طیف گسترده ای را تشکیل می دهند  و نمی توان مصداق سیاسی، اجتماعی  و فرهنگی آنرا به شخص یا گروه واحدی منحصر کرد. یکی از این برداشتهایِ نادرست برداشتی بود که مدیریت و برخی کارگزاران دولت نهم ارائه می کردند؛ اما دیگر جناح ها و پایگاه های فکری سیاسی نیز - لا اقل در سه دهه اخیر- تلقی کاملاً مطلوبی از مهدویت ارائه نداده اند.  برای اینکه ببینیم این برداشتها چرا- قابل قبول نبوده اند بهتر است از الگوی مطلوب سخن بگوئیم :

- تلقی مطلوب از مهدویت آن سنخ تلقی است  که جایگاه مهدویت را از فرع به اصل انتقال نَدَهد. باور به مهدویت فرعِ باور به خدای یگانه ، فرعِ باور به جهان غیب ، قرع اعتقاد به جهت داریِ تاریخ و  فرع باور به ضرورت نبوت و فرع باور به اسلام به عنوان یک کُل منسجم و مکفی است.

- تلقی مطلوب از مهدویت ، آن سنح تلقی است که  اصالت الهی اسلام را منتفی نکند  و به نسخ اسلام نگرود و از لازمه های چنان نسخی اجتناب کند. کم نیستند اشخاص یا گروه ها و جریانهایی که به صراحت از نسخ اسلام -چه  نسخ اکنونی چه نسخ در فردای پس از ظهور- سحن نمی گویند اما لازمه با پیامدِ ناخواستۀ سحنِ ایشان  نسخ اسلام است.

- ما نیازمند برداشتی از مهدویت هستیم که اصالت عقل منطقی و ضرورت کاربرد آن  در فهم دین  را بپذیرد و بر آن اصرار داشته باشد  اما عقل منطقی را  به مقام مطلقیّت نَرساند.

- ما نیازمند برداشتی تحول گرا و ریشه نگر از موعودیم  آنچنان که به عرف متشرعین و عرف جهانی اصالت ندهد اما  نافیِ اراده بشر و  سازو کارهای عِلّی و معلولی در شکل گیری تحولات اجتماعی و  تاریخی نَباشد.

- در طیف رویکرد های رایج از مهدویت با دو رویکرد مواجهیم که ظاهراً درست نقطۀ مقابل هم قرار دارند : یک رویکرد برافراشته شدنِ  هرپرچمی را - در زمان غیبت - با عنوان اسلام و تشیع باطل می داند و یا به شکل پیچیده تری کار پیروان اهل بیت  را در  این دوران  صرفاً تمهید می داند و  به هیچ گونه تأسیسِ مؤثری  در عرصه سیاسی و در سطح کلان باور ندارد و در نقطه مقابل، با رویکردی مواجهیم که با مطلق کردن یک تأسیس عملاً  همه امکانات انتظار را  از آن می ستاند. به نظر می رسد برای نیل به رویکردی اصیل و مترقی در این زمینه ، از   هردو یِ این رویکردها باید اجتناب کرد. 

2 - سید مهدی  امیر شاهکرمی از معارضینِ« نظام مستقر » ، در سالهای قبل از انقلاب بود  .  گرایش مذهبی  او و برادرش  «محمد » ،از محیط خانواده و از کانون های مذهبی در اصفهان شکل گرفت . این دو برادر  در اواخر دوران دبیرستان  در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق (یا برخی اعضاِ آن) قرار گرفنند .ظاهرا" اولین رابط ایشان با سازمان ،  مرتضی صمدیه لباف بود و از طریق او با سید مجید شریف واقفی آشنا شدند.در سال 49 محمد و در سال 50  مهدی ( در رشته مهندسی شیمی) در دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف فعلی ) پذیرفته شدند . از همین سالها ارتباط ایشان با  سازمان مجاهدین خلق عُمقِ بیشری پیدا کرد .با این حال اندکی بعد، در سال 52  با با اطلاع از دیدگاه ها و خط مشی مجاهدین خلق به همراه جمعی از دوستان و همفکران خود در صدد برآمدند که مبارزه علیه رژیم پهلوی را با سامان دادن گروهی جدید ادامه دهند .  برخی از دوستان و همراهان شاه کرمی گفته اند که او از مارکسیسم زدگیِ سازمان مجاهدین خلق و توجیه نداشتن امامت در ایدئولوژی آن سخن می گفته است.   چالش او با مجاهدین خلق ، از هردو زاویۀ بینش و روش بوده است .

این جمع، در جریانِ شکل دهی به تشکیلاتِ جدید، با تعدادی از علما و مراجعِ وقت دیدار داشتند . سید احمد امیر شاهکرمی، برادر ِ مجاهدینِ شهید سید مهدی و  سید محمد امیر شاهکرمی که خود نیز  از فعالینِ مهدویون بوده است ،جریان این دیدارها را اینچنین روایت می کند : "  از  آنجا که خانواده ما یک خانواده مذهبی و روحانی بود، ناخودآگاه با روحانیت در حوزه و بیرون تماس داشتیم منتها در جریان تشکیلات برای اینکه تفکر و مسائل  مبارزاتی به انحراف کشیده نشود هریک از بچه ها  می توانست ارتباطی با روحانیون بگیرد اما در این رابطه مهدی ارتباط بیشتری داشت.او {در این ایام} با اکثر مراجعی که در قم ، مشهد یا هر شهرستانی بودند تماس می گرفت {تا}نظرات آنها را در ارتباط با جریان مباره بپرسد یکی از ملاقاتهای ایشان {با}آیه الله شریعتمداری بود که البته بعد از اینکه با ایشان ملاقات کرده بود گفتیم چه سؤالی از ایشان کردید گفت سؤال کردم من  دانشجوی فلان دانشگاه هستم وضعیت دانشگاه چنین است حالا تکلیف ما با این سیستم و جو دانشگاه چیست؟نهایتا" ما در جو دانشگاه بمانیم یا بیرون بیاییم یا اگر بخواهیم اصلاحش کنیم با موانع پلیسی برخورد کنیم اتهام سیاسی می زنند و دستگیر می شویم حالا ما باید چه کار کنیم؟ ایشان گفه بود شما خیلی تحت تأثیر  احساساتِ {نو}جوانهای ده پانزده ساله قرار گرفته اید. شما جوانی وارسته و خوب {هستید }و پیدا است که انسان پاکی هستی و با احساس؛ شما بیست نفر مثل خودت بیاور این جا که اینطور شور و شعف مذهبی و انرژی داشته باشد می گویم که چه کار کنید.

می خواست تفهیم کند که مثلا"من حکم جهاد به ایشان می دهم .مهدی هم گفته بود که اجازه بدهد تا دو ساعت دیگر دویست نفر بهتر از خودش برایش بیاورد. ایشان تا قضیه را دید که اینطوری جدی است رو کرده بود به مهدی و گفته بود که برخیزید و از اینجا بروید؛  این حرفها به شما نیامده است !حالا شما بروید درسهایتان را بخوانید. کاری به این کارها نداشته باشید!

یکی(دیگر) از ملاقاتهای مهدی که خیلی جالب بود ، ملاقات با آیه الله {سید احمد}خوانساری در تهران بود که البته می گفت دو روز طول کشید تا من توانستم دفتر ایشان بروم و خدمت خود ایشان برسم و سؤال را از خود ایشان بکنم .همه می گفتند هر سؤالی داری از دفتر بپرس ؛ جواب می دهند .گفتم نه من نظر خود آیه الله خوانساری را می خواهم بپرسم .بعد از دو روز که معطل شدیم یک روز رفتیم خدمت ایشان .{مهدی} می گفت داخل یک اتاق حدود 7- 8- 10 طلبه نشسته بودند و خود آیه الله خوانساری هم نشسته بود و به پشتی تکیه داده بود . بین من و آیه الله  دو تا  واسطه نشسته بودند. من نفر چهارم نشسته بودم .همان واسطه ای که به من ملاقات داده بود و پیش ایشان نشسته بود گفتند که آقا ایشان چند تا سؤال از شما دارند. ایشان هم خوب گفتند بفرمایید . مهدی گفت من همان مسایل را باز مجدداً تکرار کردم و گفتم من الآن یک دانشجویم و دو سال دیگر هم فارغ التحصیل می شوم و می خواهم وارد جامعه شوم تکلیف من چیست؟ ایشان در آمده بودند و گفته بودند سؤال را بنویسید من نوشتم و نوشته را به خود ایشان دادند. ایشان جوابی مختصر به من دادند نگاه کردم دیدم متأسفانه ایشان برداشته بودند نوشته بودند شما بروید طهارتتان را درست کنید! مهدی گفت من به قدری ناراحت شدم که اگر شرایط آن جا ایجاب می کرد هرچه دَم ِدستم بود واقعاً آن جا پرتاب می کردم ! تأسفم از این نبود که فکر کرده که من خیلی جوان و بچه ام و به این صورت جوابم را داده است؛ بلکه از اینکه گفته بودم من پدرم روحانی است و خودم  در خانواده کاملا" مذهبی زندگی می کنم و یک سال دیگر هم به عنوان یک مهندس وارد جامعه می شوم {از این بابت از جواب ایشان  ناراحت بودم}.  اینجا،حالا ، شما این جواب را به یک فرد تحصیل کرده می دهید پس انتظار ما از بقیه مردم چه باشد آنها چگونه می توانند انتظارات و خواسته های خود را از این قشر و جامعه بگیرند و اقناع شوند.

مسأله مجاهدین خلق هم از آن طرف پیش آمده بود که به عنوان سمبل مبارزاتی در سطح جامعه مطرح بودند." ( تاریخ شفاهی سازمان مهدویون به کوشش جلیل امجدی صفحه 94) 

 سید مهدی امیر شاهکرمی و دوستانش به دیدن آیه الله حسینعلی منتظری می روند و از ایشان ، توصیه ای متفاوت می شنوند. سید احمد امیر شاهکرمی (برادرِ شهیدان مهدی و محمد) ماجرای این دیدار را هم  روایت کرده است : "بعد از ظهر بود که با....ماشینی که مالِ آقای {محمود} اشجع بود حرکت کردیم و به منزل ایشان در نجف آباد رفتیم  .منزلِ خیلی ساده ای داشند. دو تا گلیم کف اتاق پهن کرده بودند. نشستیم و مقداری صحبت کردیم .کم کم بحث روی مسائل اقتصادی بین مهدی و آیه الله منتظری پیش آمد . آیه الله منتظری ازمهدی خیلی خوشش آمده بود . باورش نمی شد که یک جوان 19 - 20 ساله چنین استعداد و اطلاعاتی نسبت به مسائل اقتصادی داشته باشد .به هر حال تا ایشان صحبت می کرد، آیه الله منتظری هم یک لبخند خیلی ملیحانه در صورتش بود و ایشان را نگاه می کرد. ملاقات با ایشان دو سه ساعتی طول کشید بعد دیگر بلند شدیم که خداحافظی کنیم  و برویم . من حتی یادم هست که منزلشان زیر نظر بود وقتی که می خواست بیاید در خانه را باز کند آن ور و این ور را خیلی نگاه می کردکه کسی نباشدکه مواظب باشید آهسته بروید. وقتی می خواستیم بیاییم از ایشان خدا حافظی کنیم، سؤالی از ایشان کردم و گفتم «حالا چه باید کرد ؟ بعد از این بحثها باید چه کار کرد؟»که ایشان به من جواب دادند که باید بِدَوی . گفتم«دویدن خالی که شاید نشود .  ایشان گفتند که حتی فرصت این که پشت سرتان راهم نگاه کنید که بینید کسی می آید یا نه ، نداریم . این قدر ایشان روی مبارزه با رژیم تأکید داشت؛ که حتی تا این حد پیش رفت که گفت حتی فرصت اینکه ببینیم  یاری هم داریم یا نداریم نمانده است. باید دوید ، حرکت کرد» . ( همان، صفحه 94 و 95)

2-  سازمان مهدویون که پیش از پیزوزی  انقلاب شاخه هائی در تهران ،اصفهان ،تبریز و مشهد داشت ، هنگام پیروزی انقلاب به صورت «تشکیلانی و با  هویتِ سازمانی خود»  تنها در اصفهان باقی مانده بود و به شکل گروهی وارد هیج حزب و سازمان دیگری نشد. گرچه برخی اعضا آن  به صورتِ فردی، قبل و بعد از انقلاب به گروه ها و سازمان  مختلف پیوستند.  مهدویون پس از نظرخواهی از رهبر کبیر انقلاب ، امام خمینی ،در  همان دو سه سال اول بعد از  پیروزی اتقلاب، به کار خودبه عنوان یک گروه  پایان داد  و همانطور که گفته شد به صورت جمعی به هیچ گروه دیگری نپیوست . گروه هائی که در یکی دو دهه اخیر با عنوان «مهدویت» درفضای سیاسی ایران مطرح شدند ، هیج ارتباطی  با سازمان مهدویونی که از آن سخن می گوئیم نداشتند  . 

3-مهدویون کوشش ایدئولوژیک را در زمره نخستین فعالیتهای خود قرار داد و در این مسیر جزواتی را نیز تدوین کرد . البته از این جزوه ها و نوشته ها نیاید انتظار متن منقحِ تخصصی را داشت . جزوه شناخت به قلم شخص شهید شاهکرمی  از مهمترین این نوشته ها است.  شاهکرمی و دوستانش در انصراف از ایدئولوژی مجاهدین خلق و تدوینِ ایدئولوژی مهدویون، در حد دانش و فهم خود والبته با بقایِ رگه هائی از تفکر  آسیبمنتدِ سابق  به آموزه هائی از صدر المتألهین  ومعارف حکمیِ شیعی  رجوع کردند . این رجوع به مقتضای سن و سال و تحصیلات ایشان  و نیز تنگناهای مبارزاتی و ذهنیتهای نادرستِ شایع در دهه پنجاه در میانِ سیاسیون مذهبی  ،دستخوش برخی خطاهای علمی و  به خصوص خطاهای مربوط به خط مشی مبارزه هم بود. با این حال  وَجهِ مهم   و ارزشمند برای ما ، عنصری کلیدی در زندگی امیر شاهکرمی و امثال او است .این عنصر کلیدی، کوشش ِ ریشه نگر یرای دگرگون ساختنِ روایط اجتماعی و سیاسی ، با  جهت گیریِ مسلکی- و نه پیشوا پرستانه - است ؛آنهم  مسلکی که با جهت گیری الهی و توحیدی، توجیه کنندهِ  کلیتِ زندگی و سمت و سویِ  آن باشد .ا رزشمندی این نحو "تقییر خواهی"  و "مسلکی زیستن" ، از آن  رو است که اولاً در فضای غیر تقلیدی صورت می پذیرفت ثانیاِ  در  مقامِ مقابسه با برخی نگرشهای  آخر الزمانی ، انقلابی نما و پوپولیستی در زمان ما  ،  اراده انسان را بِجِدّ در جریان دگرگونی کارساز می دانست و ثالثاً این اراده را درونِ شبکه ای از روابط عِلّی و معلولی قرار می داد . این سخن را نه فقط درباره نسبتِ  امروزی ما با زندگی  شهید شاهکرمی بلکه درباره نسبت ما با بسیاری از  مجاهدان و مصلحان دیگر  هم می توان گفت .البته این که می گوئیم این سخن را درباره  شاهکرمی و بسیاری از دیگر مصلحان  و مجاهدان گفت، به این معنا نیست که آنها هم لزومأ  عنصر محوریِ زندگی خود را اینچنین تلقی می کردند  یا اگر تلقی مشابهی داشتند آنرا همانطور تعبیر می کردند که ما تعبیر می کنیم . علاوه بر اینه  سخن ما  به این معنا  هم نیست که آن الگویِ ایده آل به نحو تمام و کمال بر مصادیق تاریخی قابل انطباق است. طرح ایده آل حاصل بازسازی ما است. در این بازسازی ، تاریخ هم مؤثر است اما تعیین کننده نهائی نیست . درست است که  این ذهنیت در خلأ شکل نمی گیرد و ما بدون مطالعۀ تاریخ  بِدان نمی رسیم اما آنچه تعیین کننده نهائی است تاریخ نیست. این مائیم که  مقایسه می کنیم، می سنجیم ، رد و قبول می کنیم ،  ترجیح می دهیم یا احیاناً تلفیقی را صورت می دهیم  و به هرحال از حَدِّ داده های تاریخی فراتر می رویم.  در این صورت  ما در واگشتی پرُمایه تر،  با یک الگوی ایده آل  که کوشش ذهنی خودِ ما در شکل گیری آن نقشی تعیین کننده دارد به سراغ تاریخ می رویم  نه برای اینکه تحلیل خود را به تاریخ تحمیل کنیم بلکه برای اینکه ببینیم  پدیده های تاریخی تا چه میزان از آن الگوی ایده آل بهره مندند . در این صورت اصل برای ما آن تحلیل  یا الگوی ایده آل است نه تاریخ .

در مورد کسانی که فعلشان به نحوی در شکل گیری متن دین مؤثر است و من جمله در مورد شخص پیامبر  واژه تأویل را به کار می بریم ونه بازسازی . این فرق گذاری به خاطر تلقی خاصی است که از سرشت دین و منشأ و مصدرِ آن داریم .  با این حال در نسبِت تأویلی ما با پیامبر نیز ذهن و ضمیر ما مؤثر است اینکه این تأثیر در چه حدی و به چه صورتی است  و با آن چگونه باید مواجه شد موضوع بحث مستقلِ دیگری است .  همچنین گرچه الگوی ایده آل، حاصل بازسازی و تأویل است  اما این بازسازی و تأویل از جنس اعتبارهای گتره ای و دلبخواهانه نیست . تأویل ، تفسیر به رأی و رهیافتی بریده از متن نیست.  تاریخ هم صِرفِ روایت یا برساخته ای صِرف نیست. آنجه فعلاً مد نظر است این است  که داوری درباره پدیده های تاریخی و نسبتشان با الگوی ایده آل ، مستلزم تقدم آن الگو بر پدیده های تاریخی است.

 4- نکته ای که  نوشته  مجاهد شهید  امیر شاهکرمی، را از «مارکسیستها» و «مذهبیونی که به صورت نامنضبط تحت تأثیر مارکسیسم بودند» ،جُدا می کند تحلیلی است که  از «جریان بالنده تاریخ » و «مِلاکِ بالندگی» ارائه می دهد. اهمیتِ نسبیِ این تحلیل آنگاه بیشتر خواهد شد که به زمان آن یعنی سالهای قبل از 54 توجه کنیم . مِلاکِ بالندگی در  نوشته  شهید شاهکرمی ، «نسبتی خاص با واقعیت » و «آگاهی به این نسبت » است و  نه «نسبتی خاص با ابزار تولید».

شهید شاهکرمی واقعیتِ جهان و اجزاءِ آن را «وابستگیِ به خدا» یا «عین ربط بودن به او» می داند . انکار این واقعیت ،  در مقایل جریانِ حق ، جریانی را شکل می دهد که زندگی و خط مشی خود را بر عدم واقعیت استوار ساخته است.  دینامیسم ِتاریخ  حاصلِ تضاد میانِ واقعیت و ناواقعیت و تضاد آن دو است . ظهور امام زمان (عج) هم غایتِ این پویندگی است. 

5- ظهور امام زمان مُلازم با  تکامل آگاهی مردم است . این تکامل  در سلسله عللِ ظهور قرار دارد ؛ نه اینکه ظهور امام زمان تعبیری دیگر برای تکامل آگاهی مردم باشد فعل ما در زمینه ظهور  نقش اِعدادی دارد و ما منتظران، در ارتباط  با ظهور، همه کاره نیستیم .البته کل جمع بندی شاه کرمی و دوستانش درباره مهدویت و ظهور ، در نوشته ای که خواهید خواند نیامده است. در یکی از یادداشتهای درونی «مهدویون» ، شهید شاهکرمی  از «یک شخص» به عنوان امام زمان سخن می گوید  و از برخی اخبار این احتمال را بیرون می کشد که امام زمان در میانۀ مبارزات ظهور  کند. این که این احتمال قابل قبول است یا نه  بحث دیگری  است؛ اما  از سخن او فعلاً همین قدر می توان استنباط کرد که امام زمان را یک شخص می دانسته است. وانگهی چند جمله بعد ار آنکه در نوشته زیر ، شهید شاهکرمی اگر ظهور امام زمان را به معنای تکامل آگاهی مردم میداند تصریح می کند که « واقعیت مطلقی که آنها {یعنی توده مردم}خواهان رسیدن به آن می باشند در دست او است و از همین جا است که می گوییم، امام زمان (ع) رهبر واقعی زحمتکشان و حق طلبان جهان می باشد".

6-جزوه شناخت که از نوشته های مهدی امیرشاهکرمی است  و همچنین نوشته ای که در ادامه  خواهید خواند ممکن  است  با سبک و سیاقی دیالکتیکی به نظر برسد. اینکه این تصور به کدام معنا و تا چه حد درست است ،فعلاً موضوعِ  یحثِ من نیست . فعلا" این نکته را باید گفت که منطق دیالکتیک، تضاد ،حرکت، نکامل و پیوستگی متقابل را به معنایی خاص صورتبندی می کند و اینچنین نیست که هرکه از چنین مفاهیمی سخن گوید ، سخنش دیالکتیکی باشد!!

7- یکی از مهمترین نکات نوشته زیر را آنجا می توان دید که شاهکرمی می نویسد : «با ساده اندیشی و مطلق نگری و شخصیت پرستی و خودخواهی و عدم دارا بودن بینش صحیح از قرآن، نمی توان به مرحله ظهور امام زمان (ع) رسید. اینگونه بینشها و برخوردها، نه تنها مسئله ای را حل نمی کندبلکه ظهور امام را به عقب می اندازد و ما را به عقب برمی گرداند. »

 8- نویسنده متن زیر سید مهدی امبر شاه کرمی در اردیبهشت پنجاه و چهار در جریان درگیری با عوامل ساواک در کرد آباد اصفهان به شهادت رسید. نوشته وی در سالهای اولیه بعد از انقلاب در دو برگ تایپی و به صورت فتوکپی  از سوی یرخی از اعضاء  سازمان مهدویون احتمالاً در اصفهان منتشر شد . این نوشته  را پیش از این  درسال 83 با عنوان "امام زمان و حرکت تعالی جویانه امت" در سایت احیا منتشر کردیم . آن عنوان از « احیا» یود و متن اصلی  که به صورت فتوکپی منتشر شده یود ،عنوانی نداشت .در فراز بعد ، متن نوشتۀ سید مهدی امیر شاهکرمی را ملاحظه خواهید کرد:


 

******************

متن نوشته مجاهد شهید سید مهدی امیر شاهکرمی

بسم الله الرحمن الرحیم

و نرید ان نمن الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثین

«قصص ، ۵»

جهان در حرکت است واین بدان معنا است که جهان مستقل نبوده و وابستگی به یک «وجود دهند‌‌‌ه مطلق» یعنی «خداوند»، جزءِ ذاتِ جهان می باشد و او است که جهان را تغییر می دهد و آنرا به حرکت در می آورد. کلیه اجزاء طبیعت در ارتباط با یکدیگر و به طور هماهنگ حرکت میکنند تا واقعیتِ خود، یعنی وابستگی به خداوند را نشان دهند و این جهت گیریِ واحدِ اجزاء ِجهان، از همان به هم پیوستگی آنها می باشد، یعنی تغییر هر جزئی، جهان را تغییر میدهد چون همه آنها در یک نظام و در یک قالب قرار دارد و تمام آنها مسئولند و برای نشان دادن واقعیت جهان حرکت می کنند. در واقع ، تغییر هر جزئی نشان دهنده تغییر جهان بوده و هر جزء، نماینده جهان می باشد. بنابر این ، اَجزاءِ طبیعت، همگی در مقابل یکدیگر مسئولند، یعنی در مقابل هر تغییری در جهان متناسب با آن و هم جهت با جهت گیری آن تغییر می کنند وهیچ گونه موضع گیری خاص و فردی در جهت گیری آنها وجود ندارد. تکروی، خودخواهی، من همینم که هستم، من منم و اینگونه مَنِیّت ها در موضع ضد واقعیت قرار داشته و در واقع نفی وجود آنها می باشد. انسان نیز که جزئی از جهان می باشد مسئول است با این تفاوت که می تواند در موضع ضد واقعیت قرار گیرد و حرکت او در جهت ضد وابستگی باشد. دمیده شدن روح در انسان به این معنی است که او به مرحله جدیدی جهش کرده و تضادهای جدیدی برایش به وجود آمده است و این خود وجه تمایز انسان را با سایر پدیده ها بیان می کند. بنابر این انسان نیز مانند اجزاء دیکر مسئول می باشد و واقعیت او ایجاب می کند که در مقابل تغییرات اجتماعی موضع مسئولانه اتخاذ کند ودر جهت واقعیت حرکت کند. حال فردی که در جهت ضد واقعیت حرکت می کند می خواهد وابستگی خود را از خداوند قطع کند، یعنی خواسته است رحمت خداوند را از خود نفی کند و نتیجتاً جهت گیری او به طرف جهنم که جایگاهی خالی از رحمت خداوند و مظهر غضب اوست، می باشد و این خود جواب خداوند است به چنین فردی و در حقیقت برای نشان دادن همان وابستگی او می باشد که می خواست او را نفی کند، ولی نتوانسته است.

لذا واقعیت و ضد واقعیت در تضاد قرار گرفته و دینامیسمِ حرکت  ،تضادِ این دو است .هر فردی که در موضع حق قرار گرفته حرکتش به خاطر رسیدن به همان وافعیت است که این حرکت ،واقعیت را به او نشان خواهد داد. و افرادی که موضعگیری باطل دارند حرکت می کنند تا واقعیت را بپوشانند، توده خلق در موضع حقند و در موضع حرکتند ولذا خواهان رسیدن به واقعیت می باشند یعنی آنها به خاطر نشان دادن وابستگی به خداوند حرکت می کنند. و جهت گیری آنها رسیدن به خداوند یعنی داخل شدن در رحمت و حکمت او به طور مطلق و قطع وابستگی از هر آنچه غیر از اوست، می باشد. لیکن طبقات استثمارگر و طغیانگر تمام کوشششان در از بین بردن واقعیت است و اصولاً وجود خدا را در پوشاندن واقعیت میدانند. آنها به خاطر خودشان هزاران نفر از افراد بشر را به خاک وخون می کشند و برای اینکه نظر خودرا صحیح جلوه دهند قوانین حاکم بر جهان را غیر واقعی جلوه داده و آنها را قبول نمی کنند و تسلیم واقعیات نمی شوند. آنها برای اینکه چند روزی بیشتر به زندگی ننگین خویش ادامه دهند دست به هر جنایت و دنائتی می زنند. اینها همه یعنی وابسته به خدا نیستیم، یعنی ما مستقلیم. اینها در مرحله دیگری از حرکت جهان یعنی در قیامت و در جهنم در جایگاه خشم وغضب خداوند و در زیر دردناک ترین عذابها، وابستگی خود را می فهمند و استقلال خود را نفی می کنند و این خود همان رحمت خداوند است.

بنابر این ما و همه «حق جانبان»ی که در مبارزه و در جهادِ فی سبیل الله به سر می بریم، می بایستی نهایت سعی خود را بکنیم که حرکت و جنبش ما در جهت واقعیتِ جهان و خلیفه اللهی انسان باشد. اگر محرک مبارزه ما، خودخواهی، خودنمایی، فرصت طلبی و رهبری طلبی وسایر خصوصیات شیطانی و ضد تکاملی دیگر باشد ،نه تنها نتیجه ای از این حرکت گرفته نمی شود، نه تنها تکامل و پیشرفتی در حرکت خود نمی بینیم ،بلکه نتیجه درازمدتِ آن، همان پوشاندنِ واقعیت است و چنین اشخاصی در مرحله ای از حرکتِ خود، ماهیتِ خود را نشان می دهند و موضعِ خود را روشن می سازند ولو اینکه مدتی خود را تحت لوای اسلام، آزادیخواهی و حق طلبی و… بپوشانند و همین خصوصیات است که بعضی از افراد و گروههای به اصطلاح مجاهد و انقلابی را به آغوش دشمن کشانده و در مرحله ای از رابطه خود را تا توده مردم قطع کرده از آنها جدا شده اند. و به دگماتیسم و خودخواهی دچار شده اند ودر نهایت موضع گیری در مقابل دیگران ولو اینکه واقعی باشد گرفته حتی آنها را قربانی خود کرده و می کنند.

هر گونه خیانتی که به توده می شود و هر انحرافی که در گروهی پیش می آید نمی تواند مردم را از حرکت باز دارد و اگر ما در حرکت بوده و خواهان رسیدن به واقعیتِ جهان باشیم نه تنها این مسائل ما را ساکن نمی کند بلکه در جهت پیچیدگی و تکامل ما است و هر چه بیشتر ما را به واقعیت نزدیک میکند و اتکاء ما را به غیر الله (من دون الله) تضعیف نموده و دنباله رَویِ ناآگاهانه را از ما بگیرد.یک خصلت مشخصه که به نسبتهای مختلف در تمام جنبشهای جهان وجود دارد حرکت ناآگاهانه آنها به سمت واقعیت جهان میباشد. و علت شکستهای پی در پی در انقلاب مردمی نیز همین است.انسانها به طور ناآگاهانه به سمت واقعیت جهان حرکت می کنند و خواهان رسیدن به آن واقعیت مطلق ” الله” میباشند و همین امر است که آنها را دنباله رو هر گروهی که دم از انسان دوستی و آزادیخواهی می زنند، می سازد.قرآن کریم تبلور مطلق واقعیات بوده، توده مردم خواهان رسیدن به آن میباشند.

هر مکتبی و هر پیامی به تنهایی نمی تواند خود را بشناسد، مگر آنکه “حامل” داشته باشد و این حامل در مکتب اسلام ” امام ” میباشد یعنی قرآن (یا تبلور مطلق واقعیات) و امام (یا حامل قرآن) هردو با هم ، امت را به حرکت در می آورند. آنها خواهان رسیدن به این دو می باشند. لکن عدم آگاهی مردم باعث می شود که آنها نه قرآن را بشناسند و نه حامل آن را. عدم آگاهیِ مردمِ حق طلب نسبت به دینامیسم قرآن و حامل آن از یک طرف وملبس شدن چهره باطل به لباس حق از سوی دیگر باعث می شود که آنها در مبارزات خود برای دستیابی به حق و نشان دهندگی واقعیت ، اغلب به شکست و یا پیروزی کوتاه مدت دست یابند. اما از آنجا که اصالت با واقعیت بوده، در این مبارزات آگاهی و بینش آنها نسبت به وجوه گوناگون ضد واقعیت (باطل) بیشتر و عمیق تر گشته و به همین نسبت از درجه انحراف آن کاسته میگردد. بنابر این آنچه که شایان توجه است حل کردن هرچه بیشتر این عدم آگاهی و پیدا کردن بینش عمیقتر و واقعی می باشد و در نتیجه میتواند مبارزه را با قاطعیت بیشتری ادامه داد و از انحرافاتی که بر اثر این عدم آگاهی به وجود می آید جلوگیری نموده و هرچه بیشتر به مرحله ظهور امام نائل گردند.

غیبت امام زمان (ع) نمودار غیبت آگاهی مردم به قرآن و حامل آن می باشد و ظهور امام زمان به معنای ظهور آگاهی مردم است. {احیا: به عنوان توضیح ،رجوع کنید به بند 5 از حاشیۀ همین مطلب در فرازهای قبل} انسانها به طور کَمّی در یک روندتکاملی نا آگاهیِ خود را به آگاهی تبدیل می کنند. ظهور امام زمان یک تغییر کیفی است، که در این روند به وجود می آید و آنها را در مرحله ای از حرکت قرار می دهد که آگاهانی با بینشی خالی از ابهام دنباله رو واقعیات می نماید و در این مرحله است که دیگر انحراف، مفهومی ندارد و تنها چیزی که بر آن حاکم است واقعیات می باشد بنابر این توده مردم خواهان رسیدن به امام زمان می باشند، زیرا واقعیت مطلقی که آنها خواهان رسیدن به آن می باشند در دست او است و از همین جا است که می گوییم، امام زمان (ع) رهبر واقعی زحمتکشان و حق طلبان جهان می باشد. هرچه حرکتها سریعتر باشد و تضادها با ضد واقعیت (باطل) خصمانه تر و نابود کننده تر باشد، آگاهی هابیشتر شده و به ظهور امام زمان(ع) نزدیکتر می شویم.( احیا- رجوع کنید به حاشیه انتقادی ما به این جمله در فراز بالا - اگر منظر توحیدی الهی اسلام را اختیار کنیم  ، در درگیری با ضد واقعیت اصل بر نابودکننده بودنِ درگیری نیست . البته این جمله می تواند معنای درستی داشته باشد که در فراز فوق گفته شد .در ادامه مکتوب شهید شاهکرمی آمده است :) انتظار ظهور امام زمان(ع) در سکون، پدیده ای در موضع ضد واقعیت است و با ساده اندیشی و مطلق نگری ، شخصیت پرستی و خودخواهی و عدم دارا بودن بینش صحیح از قرآن، نمی توان به مرحله ظهور امام زمان (ع) رسید. اینگونه بینشها و برخوردها، نه تنها مسئله ای را حل نمی کندبلکه ظهور امام را به عقب می اندازد و ما را به عقب برمی گرداند…

واجعل لنا من لدنک ولیاً وجعل لنا من لدنک نصیرا

  • ۰۲/۰۶/۱۶
  • احیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی