احیا

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

احیا

وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

حدیث بی خبران

احیا | جمعه, ۱۴ مهر ۱۴۰۲، ۰۴:۳۶ ب.ظ | ۰ نظر

حدیث بی‌خبران هِه، تو با زمانه بِساز 

زمانه با تو نَسازد، تو با زمانه ستیز

____________

امیرحسین ترکش دوز

در سالهای اخیر مفهوم پردازی درباره ایران و بازتعریفِ هویت ایرانی، دغدغۀ جماعتی از مخالفین یا موافقین نظام بوده است .سخن گفتن درباره ایران البته امری غریب  و جدید نیست ؛ غرابتی اگر هست در تغافلِ برخی مدعیان نواندیشی و انقلابیگری از جایگاهی است که ایران در اندیشۀ مصلحان مسلمان داشته است . از جملۀ این مصلحان محمد اقبال لاهوری است که برای ایران و عاصمۀ آن حایگاهی رفیع در بیداری مشرق زمین قائل بود. امید او این بود  که ایرانیان کتابِ سرنوشتِ بشر را به گونه ای دیگر بنویسد . اقبال از ایفای چنین رسالتی، با رمزِ انا الحق سحن می گفت و می سرود:
من از رمز اناالحق باز گویم
دگر با هند و ایران راز گویم
او آشکارا به تهیدستان شرق امید بسته بود و ابایی نداشت  که این معنا را  در منظومه زبور عجم آشکار کند :
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطه‌ها زد در ضمیر زندگی اندیشه‌ام
تا به دست آورده‌ام افکار پنهان شما
مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت
ریختم طرح حرم در کافرستان شما
تا سنانش تیز تر گردد فرو پیچیدمش
شعله‌ای آشفته بود اندر بیابان شما
فکر رنگینم کند نذر تهیدستان شرق
پارهٔ لعلی که دارم از بدخشان شما
می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل
آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
اگر مفاهیمی مانند حَرَم، کافرستان، زنجیرِ غلامان و تهیدستان شرق را از امیدی که اقبال به ایران بسته بود بگیریم ، امید او می شود چیزی از سنخِ خاک و خون پرستی هایِ رایج یا از قبیل  عظمت طلبی های جهان گستر و پیشوا - مرکز  و یا تمدنگرایی هایِ اقتدارگرا ؛ اما ایرانِ مد نظر اقبال و امید او کاملاً از سنخ دیگری بود. اقبال در منظومه پیام مشرق مخاطبه با غلامان را ابعادی دیگر می بخشید و به آن ژرفایِ توحیدی می داد. در همین منظومه بود که می گفت:
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
اقبال خوب می دانست که غلامان و تهیدستان شرق تا وقتی گرفتار شرکند از حال و روز منحط خود راه خلاصی ندارند . رمر انا الحق  اگر بخواهد آدمی را دچار  این توهم کند که در فاعلیت، مستقل است، بندی دیگر بر گردن انسان خواهد نهاد .بیداریِ انسان محورانه چارۀ کار نیست زیرا انسان را از زنجیری به زنجیر دیگر و از شرکی به شرکِ دیگر خواهد بُرد . اقبال می گفت:
هزاران سال با فطرت نشستم 
به او پیوستم و از خود گسستم
ولیکن سر گذشتم این دو حرفست
تراشیدم ، پرستیدم ، شکستم
با این اوصاف به چه نتیجه ای باید برسیم ؟ باید بگوئیم انسان یک موجود همیشه شکست خورده است و باید تعالی از وضع موجود را پاک فراموش کند . پاسخِ اقبال منفی بود . او ما را به اعجاز فطرت ارجاع می داد و در همان منظومه پیام مشرق می گفت:
تو میگوئی که آدم خاکزاد است
اسیر عالم کون و فساد است
ولی فطرت ز اعجازی که دارد
بنای بحر بر جویِش نهاد است
از دلِ توجه دادن به اعجاز فطرت، لزوماً توصیه ای خام خیالانه بیرون نمی آید . سخن گفتن از فطرت می تواند حکایتِ زندگی واقعی بشرباشد ؛ به شرط آن که افق دید خود را به کوتاه مدت محدود نکنیم . تاریخ انسان با همین جویندگیِ نهادینِ او یا - به تعبیر اسلامی- جویندگی فطری شکل گرفته است .
 اقبال که به «اکنون جهانی و ملی» قانع نیست، از ما می خواهد «توصیۀ سازگاری با زمانه» را کنار گذاریم و خود، در پِیِ ساختنِ جهانِ خویش باشیم.او در یکی از اشعار اردو/فارسیِ خود می گوید:
حدیث بی‌خبران هه {است}، تو با زمانه بساز
زمانه با تو نسازد، تو با زمانه ستیز
اما این ستیز از کدام قماش است؟ آیا از قبیل آن ستیز های دُن کیشوت وار است که واقعیتها را نمی فهمد و عاقبت الامر یأس و حرمان به بار می آورد و به بقا و استحکام همان واقعیتهایی کمک می کند که می خواست آنها را برافکند؟
آیا اقبال از آن قبیل ستیزگرها است که نمی دانند کارِ خلقت بر مدارِ تدریج و فراز و نشیب و ابتلاء می گردد ؟
با نظر به مجموعه افکار اقبال می توان گفت نه! او اینچنین نیست.
با زمانه نباید سازگار شد. برای رُشد و ارتقا باید مجاهده کرد اما رسیدنِ میوۀ تاریخ ، زمان می بَرَد.
همانطور که در سخن منقول از امام علی آمده است:
مُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَیْرِ أَرْضِهِ. (نهج البلاغه ، خطبه 5)
عملِ صالحِ دگرگونسازِ ما از جمله عللِ این «رسیدن» است. پس منتظر رسیدنِ آن میوه ماندن از سنخ انتظارهای منفعلانه و مخرب و ارتجاعی نیست .
علاوه بر این در سروده اقبال، سازندگی را باید بر ستیز مقدم دانست . که این مقتضای توصیه خود او است :
عمل خواهی، یقین را پخته تر کن
یکی جوی و یکی بین و یکی باش
  • ۰۲/۰۷/۱۴
  • احیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی